با صابران عاشق- ۱۳/ یک خلبان آزاده در گفت‌وگو با دفاع‌پرس مطرح کرد؛

خداوند پس از ۹ سال اسارت به من وعده آزادی داد/ پس از ۱۰ سال به خانه خبر دادم که زنده‌ام

سید جمشید اوشال گفت: زمستان سال ۶۸ پس از ۹ سال اسارت و تحمل شکنجه خسته شدم. پس از نماز با خدا راز و نیاز کردم و گفتم «هر اشتباهی که کردم، تقاصش را دادم. پس چه زمانی آزاد می‌شوم.» قرآن را باز کردم و سوره مبارکه روم آیه ۱۹ آمد. خداوند در این آیه وعده زنده ماندن و آزادی داده است.
کد خبر: ۳۵۵۷۵۸
تاریخ انتشار: ۰۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۱:۱۵ - 29July 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: «سید جمشید اوشال» از جمله خلبانان نیروی هوایی بود که در روز‌های نخستین جنگ، مواضع دشمن را بمباران کرد تا مانع پیشروی آن‌ها شود. او در ۲۵ مهرماه سال ۵۹ حین بمباران دشمن، هواپیمایش مورد هدف قرار گرفت. پس از ایجکت کردن او در خاک کشور خودمان به اسارت دشمن درآمد. در بخش نخست گفت‌وگوی خبرنگار ما با این آزاده سرافراز به خاطرات تلخ روز‌های نخست اسارت، بخش دوم به امید در اسارت و در بخش سوم به لحظه راز و نیاز و وعده خداوند به آزادی‌اش از بند بعثی‌ها پرداخته شده است. در ادامه ماحصل این گفت‌وگو را می‌خوانید:

خداوند پس از ۹ سال اسارت به من وعده آزادی داد/ پس از ۱۰ سال یک شکم سیر غذا خوردم!

خداوند وعده آزادی داد

زمستان سال ۶۸ پس از ۹ سال اسارت و تحمل شکنجه خسته شدم. پس از نماز با خدا راز و نیاز کردم و گفتم «هر اشتباهی که کردم، تقاصش را دادم، خسته شدم. پس چه زمانی آزاد می‌شوم.» پس از دعا، قرآن را باز کردم. سوره مبارکه روم آیه ۱۹ آمد «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذَلِکَ تُخْرَجُونَ - زنده را از مرده بیرون آورد و مرده را از زنده و زمین را پس از، مردنش زنده می‌سازد و شما نیز این چنین از گور‌ها بیرون شوید.» تفسیرم از آیه این بود که خداوند وعده آزادی داده است. با خودم حساب کردم که الان زمستان و زمین مرده است. در بهار و تابستان زمین زنده می‌شود، بنابراین من به زودی آزاد می‌شوم. با این امید روز‌ها را می‌شمردم. تا خرداد صبر کردم، ولی خبری از آزادی نشد. هر ماه به خودم وعده می‌دادم که ماه بعد آزاد می‌شوم تا اینکه جنگ بین عراق و کویت آغاز شد.

درگیری‌های نظامی و سیاسی بین عراق و کشور‌هایی که او را در جنگ یاری کرده بودند، رخ داد. عراق به بهانه این که کویت در گذشته متعلق به عراق بوده و جدا شده است، روز عاشورای سال ۶۹ به آن‌ها حمله کرد. در چند روز نخست پیروز‌های در کویت به دست آورد، با همین امید که خاک کویت را تصرف کرده است، نیروهایش را از خاک کشور تا نقطه صفر مرزی عقب کشید.

صدام که سرمست از پیروزی بود، به سرعت با ایران بر اثر اسرا رایزنی کرد. اولین گروه از آزادگان در مرداد سال ۶۹ وارد میهن شدند. از آنجایی که ما جزو اسرای مفقودی بودیم، نمی‌دانستیم چه سرنوشتی خواهیم داشت. صدام تا آخرین لحظه اسامی خلبان‌ها را به صلیب سرخ نداد. آن‌ها تا آخرین لحظه ما را شکنجه روانی دادند. هر بار می‌آمدند و می‌گفتند که آزاد می‌شوید، اما خبری نمی‌شد. آخرین بار وقتی گفتند فردا آزاد می‌شوید، باور نکردیم، اما این بار با دفعات قبل فرق داشت. اتوبوس پشت زندان آمد. لباس نو برایمان آوردند. دیگر دست و چشم‌هایمان را نبستند. اجازه نمی‌دادند اسیرا وسایل‌شان را از زندان خارج کنند، ولی برخی به طور پنهانی یادگاری‌هایی آوردند. در آنجا خدا را شکر کردم که به وعده‌اش عمل کرد.

پس از ۱۰ سال به خانواده‌ام خبر زنده‌ بودنم را دادم

پس از تبادل، ما را به پادگان الله اکبر بردند. در آنجا پس از ۱۰ سال چلوکباب با نوشابه خوردم. از آن خیلی لذت بردم. از آنجا اسرا به شهر‌های خودشان منتقل شدند. وقتی به فرودگاه تهران رسیدم. زیر پای‌مان فرش قرمز پهن کردند و فرماندهان ارشد نظامی، فرماندهان و رئیس جمهور وقت به استقبال‌مان آمده بودند. آن روز احساس غرور و افتخار کردم. در آنجا از یک پاسدار پرسیدم که اهل کجاست. او گفت که در نارمک زندگی می‌کند. خانه ما هم در نارمک بود، از او خواستم که به خانواده‌ام خبر بدهد که من زنده هستم. نمی‌دانم خبر را رساند یا نه.

آن شب در وزارت اطلاعات دعوت بودیم. در آنجا اجازه خواستم تا با منزل‌مان تماس بگیرم. پس از ۱۰ سال به خانه‌مان زنگ زدم و گفتم که زنده هستم.

در تهران بعد از ملاقات با رهبر معظم انقلاب و زیارت مرقد مطهر امام خمینی (ره) به آغوش گرم خانواده‌ام بازگشتم. خانواده‌ام در این سال‌ها گمان کرده بودند که شهید شده‌ام.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار