شب شعر «دلیران هرمزگان» در نخلستان اوج/ موشک سوم خرداد به پهپاد رسید

شب شعر «دلیران هرمزگان» با حضور جمعی از شعرا در نخلستان سازمان هنری رسانه‌ای اوج برگزار شد.
کد خبر: ۳۵۵۸۱۴
تاریخ انتشار: ۰۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۴:۵۵ - 29July 2019

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، شب شعر «دلیران هرمزگان» با حضور جمعی از شعرا در نخلستان سازمان هنری رسانه ای اوج برگزار شد.

در این برنامه شاعران آیینی و انقلابی از نسل‌های مختلف به شعر خوانی پرداختند و عمق احساسات بیگانه ستیزانه جامعه ایرانی را در قالب شعر بیان کردند.

محمود اکرامی‌فر، حمیدرضا شکار سری، مهدی جهاندار، محسن کاویانی، محمدحسین ملکیان، پیمان طالبی، زهرا سپه کار، محمد توکلی، سید مجید موسوی از شاعرانی بودند که با حضور در این نشست به شعر خوانی پرداختند. در ادامه گزیده‌ای از اشعار قرائت شده در این محفل ادبی ارائه می‌شود.

مهدی جهاندار، شاعر کشورمان موضوع سرنگونی پهپاد آمریکایی را در قالب شعر آماده کرده بود که با واکنش احساسی حضار روبرو شد:

بالِ پر سوختگان تاول خود را برداشت
روضه‌خوان گریه‌کنان مقتل خود را برداشت

شهر می‌رفت که در ظلمت خود غرق شود
کشتی راه خدا مشعل خود را برداشت

آفرین بر شرف و همّت حرّ بن یزید
پیش از آنی که رَود قافله، خود را برداشت

خوش به حال لب شمشیر عدالت‌خواهی
که در این آمد و شد، صیقل خود را برداشت

کربلا قصه‌ی امروز من و توست رفیق
کربلا ماضی و مستقبل خود را برداشت

نوعروسی است شهادت که شب حجله فقط
یک نظر چارقد مخمل خود را برداشت

موشک سوم خرداد به پهپاد رسید
گام دوم قدم اوّل خود را برداشت

محمود اکرامی‌فر، شاعر و غزل سرای شناخته شده کشورمان به عنوان نفر بعدی شعری پر احساس را برای حضار قرائت کرد:

گنجشکانی نورس‌اند، که در سرما ریز قرن، گلوله می‌شوند و می‌افتند روی دست‌های خیابان

حالا به جماعت دیوانه می‌شوم، به فردا قدیس و فریاد می‌زنم:

چارستون سازمان ملل را، موریانه‌های سکوت جویده‌اند

و سربازان ناتو، بردگان تتو کرده معاصرند

خدای من، به کدامین جرم، گل‌ها گلوله می‌شوند

خدای من، اینجا کجای زمین است، حلب، غزه؟ کربلا!

امروز بیست و سوم رمضان است یا دهم محرم

روزه بگیرم یا روضه بخوانم؟

محمدحسین ملکیان شاعر جوان اصفهانی، شاعر بعدی بود که شعری پر مضمون در وصف سلطه گری‌های انگلستان قرائت کرد.

بازی به نفعت شروع شد
تو انگلیس و من ایران

تو توپچی‌های لندن
من نفت مسجد سلیمان

از اولِ بازی، توپُ
انداختی توو زمینم

با خنده دستور دادی
تا پای میزت بشینم

تو با کراوات رنگی
من با کلاهِ گشادم

با خوردن جام بر جام
دریا رُ بر باد دادم

لبخند تو رویتر بود
لبخند تو دارسی بود

هر جمله انگلیسیت
یه فحش به فارسی بود!

با روسیه رو جهنم
اسم گلستان گذاشتین

با همدیگه دست دادین
دست روی ایران گذاشتین

تو دود می‌کردی و من
توتون سیگار بودم

گفتی و گفتم فقط چشم!
من شاه قاجار بودم

اون روزا حالا گذشته
برگشتنت بی‌ضرر نیس

بازم پی امتیازی؟
نه! دیگه عهد قجر نیس!

روباه پیر زمونه!
با شیر اگه در بیفتی

رویات هر روز، مرگه
گفتم! نگی که نگفتی!

ما از تو ترسی نداریم
یادت بمونه همیشه

خواب خلیجو ببینی
کشتیت توقیف میشه

ناوی گرفتی و ما جاش
از تو گرفتیم ناوی

آی توپیچی‌های لندن
لا یک یک‌ مساوی!

حمیدرضا شکار سری، شاعر بعدی بود که پشت تریبون قرار گرفت و شعرخوانی خود را اینگونه آغاز کرد:

مجسمه آزادی با کتاب قطورش، مهربان، نگران، آتش غزه را باد زد، کباب‌ها برشته شدند....

مجسمه آزادی، با مشعل فروزانش، پرنده ای را کباب کرد، و همراه کاروان کمک‌های انسان دوستانه، از راه غزه، به تل آویو ارسال کرد....

مجسمه آزادی، با آنکه نود و سه متر بلندی دارد، از غزه دیده نمی‌شود ...

مجمسه آزادی، رک کشید، غزه را ببیند، آسمان خراش‌های مزاحم نیویورک نگذاشتند...

هیروشیما، کرهف ویتنام، افغانستان، عراق، غزه ...

تاج مجسمه آزادی چند خار دیگر دارد؟

و در انتها

نه آتش فشان‌های خشمگین، نه شهابسنگ‌های غریبه، نه اعصار افسار گسیخته یخبندان ...

شاید میلیون‌ها سال بعد، زمین شناسان بگویند، دلیل نابودی حیات بر این سیاره آبی، ویروس مقاومی بود به نام آمریکا

پیمان طالبی شاعر جوان و دهه هفتادی که در حوزه شعر آیینی و انقلابی فعالیت می‌کند، شعری حماسی را برای شب شعر انتخاب کرده بود و آن را برای حضار قرائت کرد:

درخت شوره زارانم، به برگ و بر می‌اندیشم
شگفتا من که بین دیگران، دیگر می‌اندیشم

پی تکریمم آمد هرکه از فرداش می‌ترسد
که می‌داند که من چون شرزه شیر نر می‌اندیشم

«چه سود از دین اگر رجحان دهد تسبیح را بر تیغ؟»
از این منظر ـ به قول زاهدان ـ کافر می‌اندیشم!

به جای «هو»، «سلونی» می‌کشم هنگام جنگیدن
بپرسیدم، که من با تیغ کج بهتر می‌اندیشم

مرا با این شمایانی که شیطانی ست، کاری نیست 
شما دیگر می‌اندیشید و من دیگر می‌اندیشم

به نادر دلخوشید ای بزدلان سفله! اما من
به شوق معرکه تنها به اسکندر می‌اندیشم

ز سر بیرون نخواهم کرد فکر سرزمینم را 
سرم را هم بگیرد، باز هم از سر می‌اندیشم

میلاد حبیبی، شاعر جوان کشورمان، آخرین شاعری بود که با شعر خوانی خود، حضار را بهره مند کرد:

دلگیر از خاموش ماندن‌های اجباری
جا مانده در آواری از اخبار تکراری

ترس از اخبار جهان بک آن عقب بودن
سرگرم کار روز و فکر نان شب بودن

کم کم غرور پاکمان را از میان می‌برد
لبخند‌ها فریاد را از یادمان می‌برد

از یادمان می‌برد گرچه شکوه‌هایی هست
بالاتر از دست همه، دست خدایی هست

تا اینکه دنیا بار دیگر صحنه سازی کرد
با دم شیر خفته‌ای، روباه بازی کرد

پیری که چون دوشیزگان اینگونه مغرور است
انگار نه انگار یک پایش لب گور است

لجاره‌ی پیری به دنیا سخت چسبیده
عفریته‌ محکم به تاج وتخت چسبیده

تا آنکه از ایران وایرانی نشان باقیست
شیرینی این ماجرا زیر زبان باقیست

شیرین شبیه آرزوهای برآوزده
تحقیر این روباه پیر دم در آوزده

یک روز جان دادند خرمشهر و آبادن
خط مقدم می‌شود این بار هرمزگان

هرمز دلیری سالها با فقر خو کرده
اما به هر ترتیب حفظ ابرو کرده

هرمز آغشته است با خون خشت و سنگ او
دست خداوند است در دستان تنگ او

با دست خالی باز پای عزتش مانده
آری خدا را شکر یک‌جو غیرتش مانده

هرچند طنازیم، این پایان مطلب نیست
ایران همیشه با همه، لبخند بر لب نیست

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها