شهید عبدالمهدی مغفوری:

ما باید با استفاده از تولیدات کشور خودمان به نظام کمک کنیم

همسر شهید مغفوری با بیان خاطره‌ای از این شهید گفت: چند دست استکان داشتیم که جزء جهیزیه‌ام بود. یک روز که استکان‌ها را آوردم نگاهی کرد و گفت که چرا ما باید تولیدات داخل کشور خودمان را استفاده نکنیم. این استکان‌ها آمریکایی هستند، ما باید با استفاده از تولیدات کشور خودمان به نظام کمک کنیم.
کد خبر: ۳۵۶۰۶۵
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۲:۵۱ - 31July 2019

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از کرمان، «عبدالمهدی مغفوری» در سال 1335 در خانواده‌ای متدین در کرمان به دنیا آمد. پدرش برای دل مردم روضه می‌خواند و قالی بافی داشت.

تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کرمان پایان برد. در دانشسرا پذیرفته شد و فوق‌دیپلم خود را در رشته برق گرفت. پس از خدمت سربازی در دانشگاه پذیرفته شد؛ اما پوشیدن لباس سبز سپاه را ترجیح داد. مدتی در کردستان بود. بعد از آغاز جنگ، در موقعیت‌های مختلف فرماندهی در سطح لشکر 41 ثارالله و بسیج قرار گرفت. 

در عملیات کربلای 4، آخرین عملیاتی بود که عطر نفس‌های این پیرو حقیقی ائمه اطهار (ع) و امام راحل را به جان خرید. وی در این عملیات در جزیره‌ ام الرصاص به شهادت رسید. از ایشان سه فرزند به نام‌های مریم، فاطمه و مصطفی مغفوری به یادگار مانده است.

در ادامه به بخشی از خاطرات این شهید بزرگوار می‌پردازیم:

من در این دنیا حاضر به پرداخت جریمه هستم، تا در آن دنیا امام ملامتم نکند

در ماموریتی بی‌آنکه متوجه بشود سرعت غیرمجاز می‌گیرد و به ماشین شتاب می‌دهد. وقتی متوجه می‌شود به پاسگاه رجوع می‌کند و درخواست می‌کند که جریمه‌اش کنند. می‌گفت: من در این دنیا حاضر به پرداخت جریمه هستم، تا در آن دنیا امام ملامتم نکند و بگوید من دستور داده بودم که قانون را رعایت کنید.

خودکار مال بیت المال است

پسر دایی‌اش تعریف می کرد یک شب منزل مهدی بوده و درخواست خودکار کرده، همزمان مهدی در حال نوشتن حساب و کتاب سپاه بوده، بعد می‌بیند این بزرگوار از جا بلند شده و دنبال خودکار می گردد، تعجب می کند و می گوید خودکار که جلوی دستت است. مهدی تبسمی می‌کند و می‌گوید درست است. اما اگر چند دقیقه تحمل کنی می روم و فوری بر می گردم. شب بود، می‌رود، خودکار می‌خرد و بر می گردد. علت را که سوال می کند مهدی می گوید: این خودکار مال بیت المال است.

می‌خواهم به هیچ چیز این دنیا عادت نکنم

گفت: می‌خواهم به هیچ چیز این دنیا عادت نکنم. در جایی مهمان بودیم. آن روز صاحبخانه شیرینی‌های بسیار خوشمزه  و خوش پختی فراهم کرده بود. تعارف کرد؛ همه برداشتند بجز این بزرگوار. گفتم خیلی خوشمزه است چرا نمی خوری؟ گفت: خیلی دلم می‌خواهد بخورم پس نمی‌خورم.

وقتی می‌خواستم پرده‌های اتاق را نصب کنم. خیلی مهربان و صمیمی گفت: این پرده‌ها خیلی طاغوتی است، با پول این‌ها می‌شود هم برای خودمان و هم دیگران چند پرده ساده بخریم و بدوزیم. با اعتقاد خالصانه‌ایی که داشت همه امور زندگی را با زندگی مولای متقیان حضرت امام علی (ع)  مطابقت می کرد.

روای: همسر شهید       

ما باید با استفاده از تولیدات کشور خودمان که جمهوری اسلامی هم هست به نظام کمک کنیم             

چند دست استکان داشتیم که جزء جهیزیه‌ام بود. یک روز که استکان‌ها را آوردم نگاهی کرد و گفت: زهرا جان چرا ما باید تولیدات داخل کشور خودمان را استفاده نکنیم. این استکان‌ها آمریکایی هستند، ما باید با استفاده از تولیدات کشور خودمان که جمهوری اسلامی هم هست به نظام کمک کنیم.

گاهی وقتی بچه‌ها مریض می‌شدند من خیلی حساسیت نشان می‌دادم، حتی گریه می‌کردم. می گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ ما بچه را به دکتر می‌بریم اگر خدا خواست شفا می‌گیرد. ما وظیفه را انجام می‌دهیم بقیه امور به دست خداست.

شب بود در منزل پدری ایشان بودیم. حاج مهدی را می‌بینم همینطور با لباس بیرون نشسته است. می‌گفتم چرا نمی خوابی؟. می گفت: می‌ترسم پدرم بیاید و من در حالت درازکش خواب باشم، آن وقت جواب این بی احترامی را چه بدهم؟.

روای: همسر شهید 

حزب اللهی بودن یعنی نظم و انضباط باطن و ظاهر

محاسن شانه کشیده و تمیز و با لباسی بسیار مرتب در جمع حضور پیدا می کرد. می گفت: حزب اللهی بودن یعنی نظم و انضباط باطن و ظاهر.

اینجا خوابیده بودم که ببینم بازداشت شده ها وضع مناسبی دارند یا نه؟

دستور داشت یکی از اشرار را برای بازجویی ببرد. ایستاد و همه بازداشتگاه را با نگاهش دور زد، جلو رفت و پتو را از روی یک نفر کنار زد؛ ناگهان پتو را رها کرد و کمی عقب رفت .... یعنی چه؟ فرمانده اینجا چکار می کند؟ برگشت تا از در خارج شود؛ اما صدایی از پشت سر او را سرجایش میخکوب کرد... وایسا کجا میری سرباز؟ برگشت و در حالی که بهت زده بود گفت:حاج آقا مغفوری! شما کجا، اینجا کجا؟ چرا اینجا خوابیدین؟ فرمانده در حالی که اشاره می کند سرباز آرامتر صحبت کند گفت: اینجا خوابیده بودم که ببینم بازداشت شده ها وضع مناسبی دارند یا نه؟

در جلسه بودیم، صدای اذان بلند شد.حاج آقا رو به قبله ایستاد و شروع کرد به نماز خواندن

جلسه شورا تامین استان خیلی طول کشید؛ بحث هنوز ادامه داشت که صدای اذان بلند شد. حاج آقا مغفوری از روی صندلی برخاست و آن را کناری کشید، رو به قبله ایستاد و شروع کرد به نماز خواندن. نماز مغرب را که به پایان برد؛ دوباره سرجایش نشست و رو به جمع گفت: خب؛ ادامه بحث.

سفارش های شهید بزرگوار مغفوری به همسرش

همسر عزیزم، زهرا خانم سلام امیدوارم در راه انجام وظایف و تکالیف شرعی و الهی خودت موفق بوده باشی. اعتراف می‌کنم که در این مدت زندگی شوهر خوبی برای تو نبودم و اینک امیدوارم که از خطاهایم درگذری و اشتباهاتم را نادیده بگیری و از خداوند بزرگ برایم در خواست آمرزش بنما.

تو خود می‌دانی برایت در این مدت روشن شد که آنچه برای بنده مهم بود، عمل به تکلیف شرعی و انجام وظیفه بود و اگرچه در انجام آن‌ها کوتاهی می کردم ولی حداقل در صحبت‌هایم این مطلب واضح و روشن بود و لذا تنها چیزی هم که از تو می‌خواهم این است که به وظایف شرعیت عمل نمایی و آنگونه باشی که خداوند متعال و نبی مکرم اسلام (ص) و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین خواسته‌اند و به کرمش که بچه هایم همین گونه بار بیایند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها