حماسه‌ کربلای پنج-8/ بخش نخست- سردار غلامپور:

ماجرای جلسه خصوصی "رفسنجانی" با فرماندهان سپاه درباره جنگ/ سرلشکر رشید قبل از اجرای عملیات به "روحانی" چه گفت؟

فرمانده قرارگاه کربلا سپاه در عملیات "کربلای 5" می‌گوید: دو سه روز بعد از عملیات کربلای4، آقامحسن صدایم کرد و گفت غلامپور این شما، این هم یگان‌هایت، برو خط شلمچه را تحویل بگیر، هیچ کاری هم به بحث‌ها و حرف‌ها نداشته باش. به جعفری هم گفت برو کار آماده‌سازی هور را انجام بده. به علایی هم گفت برو سمت فاو. ایزدی را هم فرستاد غرب.
کد خبر: ۳۶۸۲۲
تاریخ انتشار: ۰۶ دی ۱۳۹۳ - ۰۱:۰۱ - 27December 2014

ماجرای جلسه خصوصی

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، روایت زیر بخش نخست خاطرات سردار "احمد غلامپور" فرمانده قرارگاه عملیاتی کربلا در عملیات "کربلای 5" است که در ادامه می خوانید. او در این روایت تلاش دارد به بیان دلایل اجرای عملیات کربلای 5 و نظر فرماندهان جنگ در این باره بپردازد. این خاطره برگرفته از فصلنامه نگین ایران است.

با اجرای عملیات دشمن در زمین و زمان دچار غفلت شد

دشمن با تصور ذهنی و تحلیلی که از وضعیت ما داشت، به این جمعبندی رسیده بود که ایرانیها خیلی تلاش کنند یک سال دیگر آمادگی اجرای عملیات بزرگ دیگری مثل عملیات کربلای 4 را پیدا میکنند تازه معلوم نیست آن عملیات در چه نقطهای و در کجا باشد. بنابراین با اجرای عملیات کربلای 5 دشمن در زمین و زمان دچار یک غافلگیری شد.

به نظر من، فرماندهی به این جمع بندی رسیده بود که در وضعیت موجود و با موفقیتی که در محور شلمچه به دست آوردیم، میشود از این شکست پلی ساخت برای رفتن به سمت یک پیروزی و یک کار بزرگتر، لذا فکر میکنم 2 یا 3 روز بعد از کربلای 4، فرماندهی طی جلسات فشردهای با فرماندهان، دو سه تا کار همزمان انجام داد.

برگزاری جلسات فشرده با فاتحان کربلای 4

در گام اول وی علل شکست کربلای 4 را تجزیه و تحلیل کرد. در گام دوم با فرماندهان محور شلمچه به صورت فشرده و مضاعف جلسه میگذاشت، یعنی به طور اختصاصی آقای رودکی و نوری را میخواست، مینشست میگفت بگویید شما چطوری توانستید خط شلمچه را بشکافید و بروید داخل و سوار این دژ بشوید؟ یادم است آقای نوری فرماندهی تیپ 57 ابوالفضل(ع) به آقا محسن میگفت، ما نیروهایمان سرازیر شدند در یک کوچه مانند و مستقیم رفتند. تعبیرش از کوچه این بود که داخل دژ عراق – که عرض آن حدود 15 متر بود – عراق یک کانالی کنده بود درست عین کوچه؛ اینها افتاده بودند در این کوچه و به قول خودشان، سرازیر شده بودند تا پایین؛ یعنی از حول و حوش پایین زیر سرازیر شده بودند به سمت شلمچه.

به هرحال تحلیل این شرایط توسط فرماندهی کل اهمیت زیادی داشت. ما از حدود سیصد یا سیصد و پنجاه گردان که برای عملیات کربلای 4 آماده کرده بودیم، حدود چهل و پنج گردانش در این عملیات به کار رفته بود، اما بقیهی نیروها باقی مانده و پای کار بودند و اگر بنا بر پایان عملیات بود، باید همه این نیروها برمیگشتند.

دو روز بعد از "کربلای 4"، کار عملیات بعدی آغاز شد

شما تصور کنید، یک بسیج عمومی در سال 65 شکل گرفته، این بسیج هم کاملا علنی و آشکار بوده، همهی ائمهی جمعه آمدهاند پای کار و همه زحمت کشیدند، نتیجهاش شده سیصد گردان نیرو، حالا یک بخش کوچکی از این نیرو صرف شده در کربلای 4 و بقیهاش مانده، اگر به اینها بگوییم بروید خانههایتان تا بعد ببینیم چه کار میشود کرد، علاوه بر اینکه همهی سال را از دست میدادیم، در بسیج بعدی هم اگر این دفعه صد هزار نیرو دست ما را گرفته، -باتوجه به آثار و تبعات این اتفاق- ممکن بود پنجاه هزار تا هم دست ما را نگیرد. بنابراین، از دست دادن نیروها هم یکی از معضلاتی بود که نمیشد به سادگی از آن گذشت. این هم یک نکتهای بود که به نظر من در ذهن فرماندهی خیلی به اصطلاح پررنگ و روشن بود که باید بهسرعت تصمیم میگرفت.

نظر شما
پربیننده ها