روایتی از حضور وزیر ورزش و جوانان در عملیات خیبر

ذکر شهید "نادعلی رستمی" زیر آتش دشمن/ آخرین دیدار با شهید همت

مجروحان و شهیدان زیادی داده بودیم. بلافاصله طبق دستور به عقب برگشتیم تا بتوانیم گردان خود را بازسازی کنیم. در آن هنگام شهید نادعلی رستمی که همواره بشاش و بذله‌گو و در بدترین شرایط خونسرد و آرام بود مرتب جمله امام (ره) را تکرار می‌کرد.
کد خبر: ۴۱۷۸۲
تاریخ انتشار: ۰۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۱ - 23February 2015

ذکر شهید

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس کمتر کسی می داند وزیر نام آشنای ورزش "محمود گودرزی" که مدت هاست چهره اش را در مراسمات و برنامه های ورزشی می بینیم در جبهه هم حضور داشته است. خودش می گوید که در عملیات خیبر به عنوان بسیجی، داوطلب حضور در جبهه شد و در تیپ حبیب ابن مظاهر در کنار رزمندگان در مقابل صف دشمن قرار گرفت. وی با بیان خاطره ای از عملیات خیبر می گوید:

در پنجمین روز عملیات، پس از آن که اخبار اوضاع جبهه به تهران گزارش شد، آیت الله هاشمی رفسنجانی، فرمانده جنگ، به منطقه آمد و به سرعت خود را به سنگر فرماندهی سپاه رساند. پس از نشست فرماندهان عملیات با آقای هاشمی، برای خارج شدن از بن بست، حمله مجدد از محور طلائیه تشخیص داده شد تا شاید با باز شدن راه زمینی، گره عملیات گشوده شود. در ۱۰ اسفند ۱۳۶۲ حمله مورد نظر آغاز شد. اما مشکل عبور از زمین های آب گرفته مانع بزرگی بود.

با وجود تلاش فراوان یگان های سپاه، به دلیل مقاومت نیروهای عراقی و آتش بسیار شدید آنها، باز هم حمله نیروهای خودی در محور طلائیه ناکام ماند. نیروهای دشمن که در آغاز حمله مجبور شدند برخی مواضع خود را ترک کنند و عقب بروند، با فرا رسیدن روز، پاتک های پیاپی خود را آغاز کردند و سرانجام، مانع پیشروی لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) شدند.

همزمان با اجرای عملیات، یگانهای مهندسی رزمی، اقدام به نصب پل فلزی شناور نموده، در میان حیرت دشمنان، پلی به طول دوازده کیلومتر، زیر بمباران شدید و حجم آتش انبوه دشمن، روی هور برپا کردند و در نتیجه عقبه ی رزمندگان، تأمین شود.

اینجا خاطره و جمله ای در یکی از روزهای عملیات خیبر به ذهنم خطور کرد که نقل می کنم. در یکی از اولین روزهای عملیات، در منطقه کوشک و طلائیه آتش سنگینی میان رزمندگان ما و دشمن پدید آمد. در بیسیم درخواست کمک و مهمات کردند.

بچه ها جلو کمک نیاز دارند...

دشمن به پشت خاکریز رسیده...

معبر را زدند...

عراقی ها ما رو دیدند...

تیراندازی شروع شد...

بچه ها زخمی شدند ... و بیسیم قطع شد. متوجه شدیم که متأسفانه اوضاع خوب نیست.

در میان هور در منطقه ای جاده بسیار تنگ و باریک می شد. به همراه شهید نادعلی رستمی و اسماعیل رفیعی همراه با خودروی وانت لندکروز که عقبش پر از خرج آر پی جی و تعدادی دبه آب بود و برای کمک به خط گذاشته بودیم راه افتادیم.

 شدت حملات هوایی و بمباران دشمن به حدی بود که دو طرف جاده (هور) به صورت آبشار و فواره به آسمان پرتاب می شد. هر لحظه احتمال می رفت یکی از این خمپاره ها به ماشین اصابت کرده و با توجه به حمل قبضه و خرج آر پی جی، ماشین منفجر شده و انفجار شدیدی منطقه را تحت تأثیر قرار می داد. در آن لحظات به عینه و در فاصله ای چند متری گلوله سرخ پرتاب شده از لوله تانک دشمن را دیدیم.

تمام تلاشمان این بود که این مهمات را به خط برسانیم. مردد بودیم که جلو برویم یا به عقب برگردیم. مجروحان و شهیدان زیادی داده بودیم بلافاصله طبق دستور به عقب برگشتیم تا بتوانیم گردان خود را بازسازی کنیم.

در آن هنگام شهید نادعلی رستمی که همواره بشاش و بذله ­­­گو و در بدترین شرایط خونسرد و آرام بود مرتب جمله امام (ره) را تکرار می کرد که: "جنگ جنگ است و عزت و شرف ما در گرو همین مبارزه است". همچنین عنوان می کرد: ما سر را در طبق اخلاص گذاشته و دو دستی تقدیم امام کرده­­­ایم . هدف ادای تکلیف است و اطاعت از امام ( ره(

واقعاً شهدا جانشان را دادند و آنهایی که مانده­­اند باید برای حفظ آبروی نظام و آرمانها و امام و مقام معظم رهبری از جان و مال و حتی آبرو بگذرند و همه را در طبق اخلاص بگذارند.

دو روز قبل از عملیات خیبر در منطقه طلائیه بر روی (دژ) نشسته بودیم (به اتفاق مرحوم سردار حسین پروین) که از دور و در میان رمل­­ها دو چهره آشنا را دیدم. شهید جعفرجنگروی از فرماندهان لشکر حضرت رسول (ص) و حاج اکبر نوجوان جانباز بزرگوار که اتفاقاً بعلت ترکشی که به سرش خورده بود سرش باند پیچی بود. مدت کوتاهی با هم گذراندیم بگفتیم و خندیدیم و سپس در میان رمل ها و با پای پیاده دور شدند و تا محو شدن کامل با نگاه تعقیبشان کردیم.

پس از ساعتی وانت تویوتا ایستاد و شهید همت و شهید زنده حاج محمد کوثری به جمع ما پیوستند و پس از خوش و بشی کوتاه برای سرکشی به منطقه مجنون از ما جدا شدند. بعدها خبر شهادت حاج همت رسید.

پس از اتمام عملیات تا نیمه­­­های شب بدنبال دوستان و همرزمان و رفقای شهید و مجروح در بیمارستان صحرائی می گشتیم. بعضی از بچه­­­ها کهسالم مانده بودند بدنبال فرمانده حمید گلکار می گشتند و البته هر چه بیشتر گشتند کمتر یافتند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار