بازنشر/ امیر بسطامی در گفت‌وگوی تفصیلی با دفاع پرس مطرح کرد؛

تدبیر صیاد شیرازی برای حفظ جان شهید "ناصر کاظمی"/ ماجرای خرابکاری مجاهدین خلق در مرزها

"شهید صیاد با تمام وجود جذب انقلاب شد و به گونه‌ای نبود که بخاطر کسب امتیاز آمده باشد. در شرایط خطرناک جنگ همیشه حاضر بود و از نزدیک عملیات‌ها را فرماندهی می‌کرد. همگان صبر او را می‌ستودند زیرا با رفتارش توانست نیروهای سپاه و بسیج و ارتش را با هم هماهنگ کند."
کد خبر: ۷۶۷۹۱
تاریخ انتشار: ۲۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۸ - 09April 2016

تدبیر صیاد شیرازی برای حفظ جان شهید

جنگها همیشه با نام فرماندهان و سربازان گره خورده است. فرماندهانی که به دلایل گوناگون نامشان در تاریخ ثبت میشود و جنگ ایران و عراق نیز از این مساله مستثنی نیست.

اما جنگی که در دهه 60 در ایران رخ داد و ما آن را به نام دفاع مقدس میشناسیم با دیگر جنگها تفاوت اساسی داشت و آن هم آمیختگی معنویت با رشادت در سطوح مختلف جنگ بود. فرماندهان نیز به عنوان رهبران سربازان، آنچنان معنویت را سرلوحه خویش قرار داده بودند که اکنون پس از گذشت سالها هرگاه نامی از آنها به میان میآید در کنار رشادت و دلیریشان، معنویتی عمیق در اذهان تداعی میشود.

شهید علی صیاد شیرازی یکی از همین فرماندهان بود. نمازها و دعاهای قنوت وی، مناجات و مسلک عارفانهاش در کنار رشادتهایی که در جنگ تحمیلی از خود نشان داد برای همیشه در یادها زنده است.

خبرنگار گروه حماسه و جهاد دفاع پرس به بهانه سالگرد شهادت این فرمانده عارف با همرزم وی، سرتیپ دوم پیاده علی عبدی بسطامی به گفت و گو نشسته است که ماحصل آن گفتوگو را در ادامه میخوانید:

***

آشنایی با شهید صیاد

هفت سال از جنگ را در جبهه بودم و قبل از شروع جنگ نیز در جریان ناآرامیهای غرب کشور در کردستان و آذربایجان حضور داشتم. پس از اتمام جنگ تحمیلی، به دلیل حضور منافقین در مرز، ارتش در مرز ماند و من تا سال 78 برای حفاظت از مرزها در آن مناطق حضور داشتم.

نحوه آشنایی من با سرهنگ شیرازی در غائله کردستان و منطقه پاوه بود. ما یک گردان بودیم که تقویت شده و به گروه رزمی 139 ارتقاء پیدا کرده بودیم.

نام سرهنگ صیاد شیرازی را شنیده بودم ولی نخستین بار وی را در فرمانداری پاوه دیدم. رسته من پیاده و رسته ایشان توپخانه بود. شهید صیاد بخاطر خدمات شایستهای که ارائه کرده بود به درجه سرهنگی رسید.

با شروع غائله کردستان جلسهای در خصوص برنامهریزی برای عملیاتی که در پیش رو بود با حضور فرمانده سپاه پاوه و فرماندههای گردانها برگزار کردند. فرمانده وقت و گرداننده سپاه پاوه، ناصر کاظمی بود. نقش اصلی در طراحی و برنامهریزی عملیات را شهید کاظمی برعهده داشت و من نیز فرمانده گروهان و ستوان یک در ارتش بودم.

نخستین جلسه در پاوه با حضور شهید صیاد

در ابتدای جلسه سرهنگ صیاد شیرازی با لباس مرتب و نظامی شروع به تلاوت قرآن کرد. آن روز ولادت امام علی النقی(ع) بود. شهید صیاد گفت: امروز یکی از ایام مهم ماست، عید ما همین روزهاست و درگذشته روزهای دیگری را به اشتباه بزرگ میکردند و به آقای فرماندار گفت که شیرینی پخش کند. آن زمان من شک کرده و فکر میکردم که تظاهر به مومن بودن میکند ولی با همراهی او در عملیات متوجه اشتباهم شدم، سرهنگ صیاد شیرازی با تمام وجود ذوب شده انقلاب و فردی با اخلاص بود.

در این عملیات فقط گردان ما حضور داشت و سرهنگ صیاد در مورد اجرای طرحها در عملیات صحبت کرد. آبان سال 59 بود که ایشان به همراه نیروهای بسیجی از آذربایجان غربی آمدند. سپاه پاوه بومیها بودند و اگر عملیاتی میشد سپاه و ارتش برای تقویت نیروها دست به کار شده و به منطقه میآمدند.

عملیاتی در منطقه طرحریزی شد و ما به پاوه و به حاشیه رودخانه سیروان (این رودخانه از کردستان سرچشمه و تا منطقهی دربندی خان در عراق ادامه دارد) که یک رودخانه مرزی بود رسیدیم و آن طرف رودخانه هم در نوسود عناصر ضد انقلاب بودند و به منطقه تسلط داشتند. رودخانه شیب تندی داشت همچنین نیروهای ما کم و منطقه پاوه گسترده بود، این عوامل عملیات را دشوار میساخت.

شنیده بودیم که ارتش عراق به لب مرز رسیده ولی ما ندیده بودیم. قرار بود که در چند مرحله عملیات پاکسازی صورت گیرد. در منطقهای که ما مستقر بودیم تا مرز 15 کیلومتر فاصله داشت، مرز را مشاهده میکردیم. ما میدانستیم که عراق به کمک عناصر ضدانقلاب در نوسود مستقر شده است.

شهید کاظمی و فرماندهان با برنامهریزی دقیق سعی داشتند با نیروهای کم عملیات را با موفقیت پشت سر بگذاریم. هدف ما این بود که به مرز رسیده و نیروهای عراقی را مجبور به عقب نشینی کنیم. بحث بر سر این بود که چگونه به مرز برویم و مانع طبیعی بر سر راه ما بود. مسیر کوهستانی و چریکهای کرد در منطقه مستقر بودند و با وجود شکافها به راحتی میتوانستند با تک تیرانداز نیروهای ما را غافل گیر کنند.

دعوت از شهید صیاد برای حضور در عملیات

شهید کاظمی از سرهنگ صیاد شیرازی دعوت کرد که به منطقه بیاید و در طرح ریزی این عملیات شرکت کند. 3 گروهان پیاده داشتیم و یک گروهان هم از بسیجیان آذربایجان به کمک مردم بومی سپاه آمده بودند. ما یک گردان بودیم و پشتیبانی توپخانه هم داشتیم ولی در مقابل توپخانه عراق بسیار کم بود.

اینگونه برنامهریزی شد که سه گروهان شویم. گروه اول در مرز مانده و خط را حفظ کنند. یک گروهان هم آزاد و تقویت شد و گروهان سوم که به فرماندهی شهید نقدی بود قرار شد با کمک یگان اعزامی از آذربایجان از رودخانه عبور کنند. من فرمانده گروه اول بودم.

آن زمان پاسگاه فرماندهی عملیات در گروهانی که من بودم بود. گفتند تاسیساتی را پیش بینی کنم تا عملیات از آنجا هدایت شود. نقطه ای که من بودم بلند بود و دید مناسبی داشت. فرماندهی عملیات بر عهده سرهنگ رامتین (فرمانده تیپ نیروهای ویژه ارتش) بود. آن تیپ 23 نوهد بود که بعدها به لشکر ارتقاء یافت که ایشان فرمانده تیپ بودند.

آن شب صیاد، کاظمی، رامتین و همت به پاسگاه آمدند. عملیات آغاز شد و گروه دوم همراه با شهید کاظمی به سمت آن طرف رودخانه حرکت کردند. به لحاظ اینکه عبور از رودخانه دشوار بود و محلی که قرار بود نیروها به پایین بروند صخرهای و گذر از آن پرتگاه دشوار بود بخشی از نیروها عبور کرده و گروهی متوقف شده و نتوانستند به موقع عبور کنند. وقتی به شب برخوردند دستور دادند که باقی نیروها برگردند.

2 روز گذشت و سرهنگ صیاد فرماندهی عملیات را بر عهده گرفت. این بار پاسگاه را به سمت خط مقدم بردند و این ماموریت را به من محول کردند که به همراه نیروها به قله نانوویژه برویم و آنجا دیدگاهی تهیه و عناصری را برای تامین گذاشتیم و سرهنگ صیاد هم به آنجا آمد تا عملیات را هدایت کند.

من به همراه نیروهایم با یک بالگرد به آخرین قله که مشرف به رودخانه سیروان و منطقه نوسود بود رفتیم. باد شدیدی میآمد و نوک قله صخرهای بود به همین خاطر پایین قله را برای استقرار انتخاب کردم و سنگری درست کردیم. بعد از مدتی شهید صیاد با یک بالگرد به محل استقرار ما آمد و پس از حال و احوال دلیل انتخاب این مکان را پرسید. پس از توضیح من، تشکر کرد و گفت دلایلتان درست است ولی من باید نوک قله باشم که مستقیما منطقه را کنترل کنم. گفتم جناب سرهنگ دیدبانی را نوک قله میگذارم و اگر اتفاقی افتاد به شما اطلاع میدهند. ایشان قبول نکرده و در نهایت سنگر را به بالای قله انتقال دادیم.

این بار دستور دادند که عمده قوا از روی پل دوآب عبور کنند. پل دوآب معمولا تحت کنترل ضدانقلابیون بود. گروه من به دو دسته تقسیم شد گروهی برای احتیاط ماند و گروهی برای عملیات حرکت کرد، من در گروه احتیاط بودم. گروهان سوم و گروهان بسیجیان از پل عبور کردند و بومیهای که به پل و منطقه تسلط دارند از رودخانه عبور کردند. آن زمان ما اطلاع نداشتیم که شهید کاظمی به همراه نیروها از رودخانه عبور کرده است.

با بیسیم با سرهنگ صیاد در ارتباط بودند و بعد از گذر از پل اطلاع دادند. ضدانقلابیون و افسران دیدهبان خبر داده بودند که نیروهای ایرانی در حال عبور از پل هستند و میگهای عراقی از راه رسیده و ستون را بمباران کردند. دو ماشین را منهدم و 4 نفر شهید و تعدادی هم مجروح شدند. در نتیجه نظم ستون بهم خورد و شب دستور برگشت دادند. در این حین به من دستور دادند که در حال حاضر نیروها درگیرند و نیروهایت را وارد عمل کن. ما هم حرکت کردیم و به نزدیکیهای پل رفتیم و نیروها را در حال بازگشت دیدیم. شهید نقدی در جریان عبور شهید کاظمی از پل بود که باز نگشته بود و نمیدانست پل را حفظ کند یا نه. در همان حین شهید نقدی مورد اصابت گلوله ای از طرف ضدانقلابیون قرار گرفت. سرانجام با زیرآتش گرفتن منطقه آنها را مجبور به عقب نشینی کردیم و باقی مانده نیروها بازگشتند.

شب به من ابلاغ شد که گروهان را به سمت قله نانو ویژه هدایت کنم. به منطقه آشنا بودم و به سرعت به آن سمت حرکت کردیم. به منطقه رشکاو رسیدیم و به سرهنگ صیاد خبر دادم. گفتند به بالای تپه نیایید و همانجا مستقر شوید. 5 صبح سرهنگ صیاد با من تماس گرفتند و گفتند یک گروه به سمت من بفرست و به همراه بقیه گروهان به سمت پل دوآب بروید و آنجا را تصرف کنید. یگان بسیجی آذربایجان نیز به ما ملحق شدند و توپ 106 داشتند و این تنگه را به زیر آتش گرفتند، از پل گذشته و آن را تحت کنترل گرفتیم.

تصور میکردم گروهی که قرار است به سمت سرهنگ صیاد بروند برای تامین نیرو است. این گروه را به فرماندهی ستوانی که به تازگی به ما ملحق شده بود فرستادم.

نزدیک عصر حدود ساعت 5 بعد از ظهر سرهنگ صیاد تماس گرفت و گفت: گروه را با احتیاط و رعایت اصول نظامی به عقب برگردان. من تصور میکردم ما به این منطقه آمده تا نقطه حساس (پل دوآب) را تحت کنترل بگیریم، از دستور بازگشت اعتراض کردم و گفتم گروه به دشواری منطقه را تحت کنترل گرفته است، چرا باید برگردیم. جناب سرهنگ دستور دادند که برگردید، دستور نظامی بود و ما باید برمیگشتیم.

دسته به دسته نیروهای به عقب برمیگشتند، گروهی با تیراندازی به سمت دشمن تمرکزشان را کمتر میکردند با این تاکتیک به عقب برگشتیم. نیمی از راه را پیاده و نیمی دیگری را با مینی بوس به پایگاه برگشتیم.

جا ماندن ستوان کریمی در میان دشمن

شب هنگام بود که گروهی که فرستاده بودم برگشتند. سربازی شیرازی بود پیش من آمد و تعریف کرد که چه اتفاقاتی افتاده است و گفت که ستوان کریمی آن طرف رودخانه جا ماند.

تعریف کرد که جناب سرهنگ صیاد مسیری را به ما نشان داده و گفتند به آن طرف رودخانه بروید و مجروحین و شهدا را به عقب بیاورید و آنها را با هلی کوپتر به پایگاه برگردانید. ما به خوبی این عملیات را انجام دادیم ولی ستوان کریمی آن طرف رودخانه جا ماند و هلی کوپتر به پرواز درآمد.

پاییز بود و نم نم باران میآمد، ستوان کریمی هم بدون لباس و امکانات مانده بود. من خیلی نگران بودم. شهید صیاد در پادگان بودند، تماس گرفتم و جا ماندن ستوان کریمی را اطلاع دادم. سه گروه تشکیل دادیم و به سمت رودخانه حرکت کردیم، صبر کردیم هوا روشن شود تا از رودخانه عبور کنیم. در میان نیروها افرادی با کوهستان آشنا بودند، آنها را به سمت رودخانه فرستادم و خودم در پشتیبانی ماندم.

ساعت 8 صبح بود که شهید صیاد با من تماس گرفتند و گفتند یک نفر در حال عبور از پل است صبر کنید مطمئن شویم ستوان کریمی است یا خیر.

یک ساعت بعد مجددا تماس گرفته و گفت: ستوان برگشته و شما هم نیروها را برگردانید. شهید صیاد هم با بالگردی ستوان کریمی را به پاوه برگرداند.

مدتی بعد جلسهای در پاوه برای نقد و بررسی عملیات برگزار شد. در آن جلسه فرمانده گروهانها، فرمانده گردانها، رامتین، معاونین، خلبانها و چند تن از نیروهای سپاه حضور داشتند. در ابتدای جلسه من موضوع جا ماندن ستوان را بازگو کردم.

بعد از اتمام جلسه شهید صیاد مرا صدا زد و با خلبان به سمت من آمدند. شهید صیاد صورت مرا بوسید و برای موفقیت و دلسوزی در این عملیات از من تشکر کردند و گفتند که من به شما حق میدهم که نگران نیروهایتان باشید ولی ستوان کریمی هم سهل انگاری کرده است. در ادامه خلبان تعریف کرد که در تنگهای بودیم که هلیکوپتر به سختی کنترل میشد زمانی که همه سوار شدند حرکت کردم وقتی به بالا رسیدم متوجه جا ماندن ستوان شدیم و امکان بازگشت به پایین نبود، اگر برمیگشتیم مورد اصابت آرپیجی دشمن یا آسیب دیدن موتور هلی کوپتر میشدیم. ستوان کریمی دیر حرکت کرده و به هلی کوپتر نرسید.

در آن عملیات صبر و استقامت شهید صیاد را مشاهده کردم که با آن شرایط سخت و با نیروهای کمی که در اختیار داشت چه رفتار و تصمیمگیری خوبی داشت و هشت روز با آن شرایط آب و هوای و با امکانات کم بر روی نوک قله ماند و خطرناکترین محل را برای استقرار انتخاب کرد.

بعد از اتمام عملیات دلیل دستور بازگشت شهید صیاد را متوجه شدم و چرا ما باید بعد از گذر از پل برمیگشتیم. شهید صیاد برایم تعریف کرد که اولین گروه به همراه شهید کاظمی از رودخانه عبور کرده بود و مورد حمله قرار گرفتند و مجروح شد. ایشان در این عملیات گروهان من را به سمت پل حرکت داد و گفت منطقه را زیر آتش بگیرید تا حواس ضدانقلابیون به سمت ما جلب شود تا گروه بعدی به کمک شهید کاظمی بروند.

خوشبختانه شهید کاظمی را به موقع به عقب بازگردانند. بعدها شهید کاظمی ترفیع درجه گرفتند و فرمانده سپاه کردستان شد.

نخستین درگیری با ارتش عراق

اولین درگیری یگان ما با ارتش عراق در 24 دی ماه 59 بود. این بار توانستیم نیروها را تقویت کنیم و با برنامه ریزی دقیق به سمت دشمن رفتیم. در آن عملیات اتفاقات زیادی رخ داد. یکی از فرماندهان گروهانهای ما با نیروهایش که چهل نفر بودند به محاصره ضدانقلابیون درآمدند و همه آنها به شهادت رسیدند. گروهان ما توانست به 2 کیلومتری نوسود برسد و با طرح ریزی و حضور شهید کاظمی توانستیم تا مرز برویم. طی عملیاتهای متعددی تا تیرماه 60 توانستیم منطقه را از وجود عراقیها پاکسازی کنیم و سنگرها و استحکامات آنها را تصرف کنیم. آخرین عملیاتی که ما در آنجا انجام دادیم عملیات محمد رسول الله(ص) بود که در 12 بهمن 60 انجام شد.

تا 17 اسفند آنجا ماندیم و بخاطر عملیات فتح المبین به جنوب منتقل شدیم. ما تیپ مستقل 84 بودیم. اوایل جنگ این تیپ پراکنده بود و یکی از گردانها ما بودیم که در پاوه مستقر بودیم که آن محور نیاز به نیرو داشت. فرمانده تیپ هر قدر تلاش کرد نتوانست ما را برگرداند.

پس از بازگشت ما به تیپ با توپخانههای 130، 155 تقویت شدیم. شهید صیاد و فرمانده تیپ اصرار داشتند که گروهان ما در عملیات فتح المبین شرکت داشته باشد.

یک هفته قبل از شروع عملیات در منطقه مستقر شدیم. تیپ ما در منطقه چهار نفت مورموری بود. در آن عملیات عمیقترین هدف را به گردان ما دادند که آن طرف توپخانه 130 دشمن بود. در آن عملیات تیپ امام حسین و تیپ 41 ثارالله به فرماندهی خرازی و سلیمانی تیپ ما را همراهی می کردند.

آخرین دیدار

آخرین بار ایشان را در دانشگاه افسری دیدم تک به تک با ما صحبت کردند و پس از احوال پرسی لوح ارشدیت را دادند. از سال 65 که فرمانده نیرو تعویض شد، ارتباطمان با شهید صیاد کم تر شد و دورا دور از ایشان خبر داشتیم.

صیاد چگونه صیاد شد

شهید صیاد برای همه عزیز بود، هم برای بسیجیها هم برای سپاهیها. با خیلی از علما ارتباط صمیمی داشت. ایشان آدم دانا، باهوش، موقعیتشناس و به حرفه خود مسلط بودند. ایشان انسان مومن و اعتقادات مذهبی قوی داشتند. به ائمه اطهار و مراجع تقلید ارادت قلبی داشت.

شهید صیاد با تمام وجود جذب انقلاب شد و به گونهای نبود که بخاطر کسب امتیاز آمده باشد. در شرایط خطرناک جنگ همیشه حاضر بود و از نزدیک عملیاتها را فرماندهی میکرد. همگان صبر او را میستودند زیرا با رفتارش توانست نیروهای سپاه و بسیج و ارتش را با هم هماهنگ کند. با خدماتی که انجام داد توانست قلبشان را تسخیر کند. از مهم ترین اقدامات ایشان میتوان به ایجاد وحدت بیشتر بین ارتش و سپاه و همچنین با تعطیلی دانشگاه دفاع ملی، دعوت اساتید دافوس را برای طرح ریزی جنگ اشاره کرد.

در عملیات مرصاد مسئولیتی نداشتند ولی داوطلبانه آمدند و همه میدانستند که مناسبت ترین فرد در سطح ستاد کل ایشان است.

امیر کیومرث حیدری؛ صیاد زنده

هم اکنون نیز در ارتش افرادی هستند که روحیات آنها مانند صیاد است. روحیه بسیجیوار و صرف برخورد با نیروهایشان ندارند.

از صیاد زنده امروز میتوان به امیر کیومرث حیدری جانشین نیروی زمینی ارتش اشاره کرد، ایشان حفاظت منطقه و فرمانده قرارگاه جنوب را در دوران دفاع مقدس برعهده داشتند.

ماجرای خرابکاری منافقین در انتخابات ریاست جمهوری سال 72

بعد از جنگ، من مدتی فرمانده تیپ سلماس بودم. برخی از نیروهای منافقین، پژاک و کومله قصد ورود به کشور را داشتند که آنان را دستگیر و به نیروهای اطلاعاتی تحویل دادیم.

ما از زمانی که جنگ شروع شد با نیروهای سپاه در درگیری با نیروهای ضد انقلاب همکاری داشتیم. بعد از جنگ نیز در مناطق مهم مستقر میشدند و همکاری خوبی با ما و نیروی انتظامی داشتند.

برای مدتی نیز به منطقه دهلران آمدم که در آنجا با عناصر اطلاعاتی سپاه همکاری داشتیم. در همان سالهای ابتدایی دهه هفتاد نیز درگیریهای زیادی با منافقین داشتیم. موقع برگزاری انتخابات ریاستجمهوری سال 72 دور دومی که آقای هاشمی رفسنجانی رای آوردند، اینها برخی مسیرهای مرزی را مینگذاری کرده بودند.

مینی بوسی از قصر شیرین به محل تیپ آمده بود که در راه بازگشت با این مینها برخورد کرد. یک از افسرهای ما به نام عیدی نیز در حین خنثی کردن مین والمر به شهادت رسید و یک گروهبان نابینا و دو دستش قطع شد.

در منطقه سومار و در منطقه شمال میمک و نفت شهر درگیریهای زیادی با آنها داشتیم و زیاد اذیت مردم میکردند. در منطقه بستان یکبار تعدادی از مسئولین بخش بستان و شهرستان سوسنگرد آمدند و خبر دادند که منافقین قصد دارند بستان را بگیرند. ما سوال کردیم شما از کجا اطلاع دارید، آنها گفتند ما اطلاعات دقیقی داریم.

ما امکانات را آماده کردیم اما اتفاقی نیافتد و آنها قصد داشتند با این خبرها جنگ روانی به راه بیاندازند. ضد انقلاب و مجاهیدن سازمان خلق مردم را بسیار اذیت میکردند. چندین بار کمین و اقدام به مینگذاری کردند.

گفتوگو از مونا معصومی

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار