گفتگو با اولین جانباز قمی ناجا در دفاع مقدس؛

تنفس با گلوی بریده از خسروآباد آبادان تا هامبورگ

شرح نائل شدن به درجه جانبازی با حنجره بریده در نخستین روز جنگ، حکایتی از برگ خاطرات جانباز سرافراز 55 درصد محمد تقی کبابیان است که دوبار تا مرز شهادت پیش رفته است.
کد خبر: ۸۱۹۳۰
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۰ - 11May 2016

تنفس با گلوی بریده از خسروآباد آبادان تا هامبورگ

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از قم، محمد تقی کبابیان از جمله رزمندگانی است که به عنوان سرباز از قم اعزام و در نخستین ساعات آغاز جنگ تحمیلی از سوی دشمن متجاوز، هدف خمپاره قرار گرفته و از ناحیه حنجره دچار آسیب دیدگی جدی می شود.

وی متولد اول تیرماه 1339 در قم و از خانواده ای با سابقه انقلابی و هنرمند اصیل تعزیه و شبیه خوانی در کشور است؛ طی گفتگویی که به مناسبت چهارم شعبان، سالروز میلاد حضرت ابوالفضل العباس(ع) و روز جانباز با وی انجام شده، شرح جانبازی خود را به تفصیل اما با حنجره آسیب دیده به سختی بیان کرده است:

اعزام شما به مناطق مرزی در چه تاریخی و از سوی چه رده ای انجام شد؟

در تاریخ 18 مهر 1358 به عنوان سرباز از هنگ ژاندارمری قم به اهواز و سپس ناحیه خسروآباد آبادان اعزام شدم. این ناحیه دقیقا در مرز اروند بود دقیقا همانجایی که الان یادمان شهدای عملیات والفجر هشت قرار دارد؛ و ما تعدادی نیرو بودیم که در این محل مستقر شده بودیم و آن طرف رود، نیروهای عراقی کاملا پیدا بودند.

چطور متوجه شروع جنگ شدید؟

اصلا اطلاعی از وقوع جنگ نداشتیم، مثل یک سرباز معمولی مشغول خدمت به میهنم بودم تا اینکه روز اول مهر سال 59 بود که یک دفعه خمپاره ها و توپ های عراقی از آن سوی اروند شروع به شلیک کردند و در یک لحظه با اصابت یکی از آنها، به هوا پرت شده و در لای نخل ها فرود آمدم.

در واقع آغاز مجروحیت شما از همین زمان بود؟

بله! درست پس از این قضیه بود که هاج و واج مانده بودیم، دوستانم بالای سرم آمدند، شهادت را در جلو چشمانم می دیدم. بر اساس اصابت ترکش، گلویم می سوخت و خون به بیرون فواره می زد. هر کس مرا می دید، از زنده ماندنم ناامید می شد، به هر حال مرا به پشت خط انتقال دادند.

روند درمان شما به چه نحوی بود؟

ابتدا به بیمارستان شرکت نفت در آبادان، سپس به اهواز و شیراز و در نهایت بیمارستان شهید سید مصطفی خمینی(ره) تهران منتقل شدم. پس از اینکه گلویم را مرتبا ضد عفونی و عمل کردند، به سبب اینکه گوشت آورده بود، راه گلو به تدریح بسته شد و نهایتا به مدت 100 روز در یکی از بیمارستان های هامبورگ آلمان بستری شدم.

خاطراتی هم از دوران بستری خود دارید؟

آن دوران با زجر و مصیبت و البته با روحیه بالایی که به تاسی از قمر بنی هاشم(ع) برای جانفشانی در راه دین و رهبرم داشتم، سپری شد. اما دیدن برخی صحنه ها برایم هیچگاه فراموش شدنی نیست. مثلا در بیمارستان شرکت نفت آبادان که بودم، این بیمارستان هر روز هدف بمباران و گلوله باران قرار می گرفت و اعلب بیماران و پرسنل برای نجات جان خود از آوار و ترکش، این سو و آن سو پناه می گرفتند و یا فرار می کردند فقط خانم پرستار یا دکتری به نام فریده آذر شب بود که هیچگاه محل خدمت خود را ترک نکرد و در اوج حملات دشمن، عاشقانه از من و سایر بیمارانی که انواع سرم ها و .. به بدنمان وصل بود، مراقبت می کرد که هم آسیب نبینیم و هم با این وضع از بیمارستان فرار نکنیم.

دیگر اینکه در بیمارستان شیراز هم که بودم، برخی از مردم می آمدند و به مجروحین سر می زدند از جمله خانواده ساداتی به نام برقعی که مرا مورد لطف خود قرار دادند و اتفاقا از طریق همین خانواده که فهمیدم اصالتا قمی هستند، خانواده ام در جریان قرار گرفتند.

از بیمارستان هامبورگ هم خاطره ای دارید؟

در مدت اقامت در آنجا، محلی بود به نام خانه ایران، وقتی که در بیمارستان کاری نداشتیم، به اتفاق دیگر مجروحین ایرانی در آن مکان استراحت می کردیم. مترجمی هم در اختیار ما گذاشته بودند. یادم هست که در مدت اقامت در هامبورگ، به اتفاق دیگر ایرانیان در مراسمی همچون سالروز آغاز جنگ تحمیلی و هفته دفاع مقدس و... که در محل مشخصی در این شهر برگزار می شد، شرکت می کردیم. یک بار هم در بیمارستان راه راه گلو و نفسم بسته شد، پرستاران و پزشکان آلمانی سراسیمه به سویم دویدند و دکتر، دستگاهی را که در گلویم کار گذاشته بود، با انگشتانم بیرون کشید و بدین ترتیب، راه تنفسم باز شد. در این لحظات سخت بود که یکبار دیگر، شهادت را در پیش چشمان خود دیدم، البته بدلیل پیگیری مستمر مسئولان ایرانی، مراقبت پزشکان آلمانی، بی وقفه ادامه داشت.

پس از این مدت، بهبود کامل یافتید؟

بعد از 100 روز که به ایران برگشتم قرار شد که چند ماه دیگر برای عمل تکمیلی و بهبودی کامل به هامبورگ برگردم؛ احتمالا به دلیل هزینه بالا بود که گفتند در کشور، امکانات پیشرفته داریم و نیازی به اعزام نیست. الان از آن تاریخ، حدود سی و چند سال می گذرد و تارهای صوتی ام همچنان در این وضعیت قرار دارد.

به سفرهای زیارتی راهیان نور هم می روید؟

یکی از برنامه هایم، ارتباط به معاونت ایثارگران نیروی انتظامی قم و اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان و حضور در اردوهای راهیان نور است. سالهاست که در منطقه خسروآباد آبادان و اروند حضور می یابم و از اینکه در جوار شهدا بوده و در نخستین ساعات آغاز جنگ، بخش کوچکی از سلامتی خود را در راه دفاع از دین و میهنم تقدیم کرده ام، احساس سربلندی و عزت می کنم.

گفتگو: ابوالفضل بمانی

نظر شما
پربیننده ها