گفت و گو با مادر یکی از جوانترین شهدای دفاع مقدس؛

پرواز در آسمان عشق بدون بلیط / جایی را بوسیدم که هرگز تصور نمی کردم

عادل از سال 57 فعالیت خود را با پخش نوار سخنرانی امام(ره) و دیگر روحانیون مطرح کشور آغاز کرد. بچه بود اما دل شیر داشت به هوای بچگی به او شک نمی کردند. هر روز غروب نوارها را از پایگاه مورد نظر تحویل می گرفت و به مغازه نوارفروشی من می آورد تا آنها را تکثیر کنم بعد آنها را پخش می کرد.
کد خبر: ۸۷۳
تاریخ انتشار: ۱۴ تير ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۹ - 05July 2013

پرواز در آسمان عشق بدون بلیط / جایی را بوسیدم که هرگز تصور نمی کردم

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، دوم فروردین سال 61 شب قبل ازعملیات فتح المبین، عادل و دیگر همرزمانش مشغول قرائت دعای توسل و زیارت عاشورا شدند. ناگهان عادل از میان جمعیت بلند شد و ایستاد پیراهنش را از تن در آورد و به گوشه ای انداخت و شروع کرد به سینه زدن. آنقدر که تنش قرمز شد در این میان مرتب فریاد می زد یا صاحب الزمان ادرکنی . منقلب شده بود از امام زمانش چه می خواست خدا می داند صبح هنگام اعلام کردند عملیات آغاز شده است و نیازمند نیروهای کمکی هستند عادل سر از پا نمی شناخت رو به یکی از دوستانش گفت این بلیط را می بینی تهیه کرده بودم تا به تهران برگردم. زمان بازگشت به اهواز به مادرم قول دادم 15 روز بعد به خانه برگردم اما حالا می بینم اینجا به من نیاز دارند اگر شهید شدم به مادرم بگو من خلف وعده نکردم . به منطقه شوش رفت ظاهرش غلط انداز بود قامتش به 16 ساله ها نمی خورد به خاطر قد بلندش آرپیچی زن شد. تانک دشمن را نشانه رفت و پس از منهدم کردن آن با تیر مستقیم نیروهای بعثی به شهادت رسید.

سال ها پس از شهادت عادل در کوچه پس کوچه های عاشقی به منزل یکی از نوجوان ترین شهدای دفاع مقدس رفتیم. پس از گذر از خیابان کارون حد فاصل قصرالدشت- امام خمینی وارد کوچه بوذری شدیم. نیازی به شناسایی پلاک خانه نبود. چون تابلوی شناسایی شهید عادل کرمی بر سر در خانه خودنمایی می کرد. پرچم سیاه رنگ یا زهرا بر روی نرده پنجره خانه بی قرار تکان می خورد . وارد خانه شدیم . بر روی درب ورودی داخل ساختمان جمله " فدای جسم بی سرت عادل جان" منقلبمان کرد وارد منزل شدیم و شنیدن قصه های عادل آغاز شد.

قطعه شهدا ی 72 تن هر هفته پذیرای عادل بود

در بدو ورود با "یوکابت نظری"، مادر شهید آشنا شدیم. یوکابت نام مادر حضرت موسی (ع) است. خواهرها و برادرها کنار مادر نشستند و هر کدام گوشه ای از خاطرات زندگی و نحوه شهادت عادل را گفتند. به گفته مادر،  عادل فرزند ششم خانواده بود اما از نظر قد و قامت یک سر و گردن از برادر و خواهرها بزرگتر به نظر می رسید. دوچرخه ای داشت که هر هفته با رکاب زدن آن به بهشت زهرا می رفت و بر سر مزار شهدا به ویژه شهدای 72تن فاتحه می خواند. از بسیجیان فعال مسجد و حسینیه یوم الغدیر و از شاگردان استاد گرانقدر مرحوم شیخ غضنفر پناهیان بود. چنان شاگردی کرد که پس از شهادت استاد مرحوم جمله ای با مضمون " روحانیت شیعه را اگر تنها بگذارید امام زمان(عج) را تنها گذاشته اید. عشق به مرجعیت را باید از بسیجیان مخلصی چون شهید عادل کرمی و شهید محسن زیارتی و سایر شهدا یاد بگیریم." را در شأن و مقامش بیان کرد.

از پخش نوار تا رسیدن به حدیث عشق

جمشید برادر بزرگتر شهید رشته کلام را به دست گرفت و با سوز دل از فعالیت ها، شجاعت ها و بی پروایی های برادر شهیدش گفت. عادل از سال 57 فعالیت خود را با پخش نوار سخنرانی امام(ره) و دیگر روحانیون مطرح کشور آغاز کرد. بچه بود اما دل شیر داشت به هوای بچگی به او شک نمی کردند. هر روز غروب نوارها را از پایگاه مورد نظر تحویل می گرفت و به مغازه نوارفروشی من می آورد تا آنها را تکثیر کنم بعد آنها را پخش می کرد. عادل از میان تحصیل علم وحدیث عشق دومی را ارجح تر می دانست . دوبار بدون موافقت پدر و مادر عازم اهواز شد که وی را به خانه برگرداندیم. بار سوم رفت و گفت دیگر برنمی گردم چون می خواهم در آسمان عاشقی پرواز کنم.

نوارهای قرآنی

عادل وقت خود را با دوستان خود در خانه به تلاوت قرآن، ذکر ونماز خواندن می گذراند و نوارهایی از صوتهایشان پر می کردند.

دوچرخه ی عادل

یوکابت در حالی که صدایش می لرزید، برنامه ی آخر هرهفته ی شهیدش را تعریف کرد، عادل هر 5 شنبه رکاب زنان تا بهشت زهرا به دیدار شهدا می رفت. نگاهی به مادر و خواهرانش کردم و پرسیدم دوچرخه ی عادل هنوز هست؟ جواب دادند بله در انباری است، خواهش کردم که بیارن تا چندتا عکس بگیریم چیزی نگذشت دیدم پسر همسایه همراه خواهر شهید دوچرخه را داخل خانه آوردند.

بوسه بر جایی زدم که به ذهنم نمی رسید

یوکابت تاب نیاورد رشته صحبت را از آخرین وداع خود با فرزندش به دست گرفت. من 8 فرزند داشتم که از این تعداد چهار پسر خدا به من عنایت کرد پسر بزرگتر از عادل در دزفول مشغول گذراندن دوره خدمت سربازی بود عادل هم با آن سن کمش دائم به دنبال راهی برای رسیدن به جبهه. هر چه به او گفتم صبر کن تا برادرت از خدمت باز گردد و بعد شما برو قبول نکرد نمی خواستم یک دفعه دور و بر پدرش خالی شود. عادل به حیاط خانه رفت. پاهایش را لب حوض گذاشت تا بند پوتینش را ببندد گفتم صبر کن تا قرآن بیاورم و تو را از زیر قرآن رد کنم گفت مادر نیازی به آوردن قرآن نیست من 15 روز دیگر بر می گردم. بغض گلو امان مادر را بریدو گفت رفتن همانا و برنگشتن همانا. وقتی خبر شهادتش را به من دادند گفتم او به آرزویش رسید. روز خاکسپاری پیکرش را به خانه آوردند هر چه التماس کردم رویش را باز کنید تا یک بار دیگر چهره جگر گوشه ام را ببینم راضی نشدند خودم را بر روی جنازه انداختم به ناچار رویش را باز کردند من منتظر دیدن صورت عادل و آخرین بوسه بر لبانش بودم اما ... مشما کنار رفت ناگهان رگ های بریده گلویش ظاهر شد و من جایی را بوسیدم که هرگز تصور نمی کردم. عادل من بی سر و دست به خانه برگشته بود. حال هر وقت دلم هوای عادل را می کند برایش فاتحه و 5مرتبه آیه امن یجیب می خوانم.

ای کاش هرگز تابوت عادل را باز نمی کردم

خواهر با اشک چشم به بیان وقایع آخرین وداع با برادر ادامه داد: عادل یک طوطی در پشت بام منزل داشت آن روزی که پیکر برادرم را آوردند همه به سر و سینه می زدند ناگهان متوجه شدم طوطی خود را به در و دیوار قفس می کوبد آنقدر این کار را تکرار کرد تا مرد . برادر بزرگ عادل متوجه شد که خواهر دیگر نمی تواند ادامه دهد از تلخ ترین لحظه زندگیش گفت. 14فروردین بود که به ما خبر دادند به معراج شهدا برویم به همراه پدرم رفتیم . تابوت ها را کنارهم چیده بودند تابوت عادل را پیدا کردم بی تاب و بی قرار دیدن عادل با عجله در تابوت را باز کردم کاری که بارها آرزو کردم ای کاش انجامش نمی دادم. پدرم کنار من ایستاده بود. مشما را کنار زدم در آن لحظه با جسم بی سر عادل روبرو شدیم . لباس بسیجی اش غرق در خون و گلی بود. دست نداشت و پایش هم زخمی شده بود. به خود آمدم رو به پدر نمی دانستم چه بگویم تا تسلی این مصیبت باشد گفتم پدرجان بگو عادل جان شهادتت مبارک. پدرم از ابتدا تا انتهای خاکسپاری حتی یک قطره هم اشک نریخت. عادل وصیت کرده بود اگر شهید شدم نه برایم گریه کنید و نه لباس مشکی بپوشید چون نمی خواهم دشمنان شاد شوند.

معجزه تدفین

برادر به مراسم تدفین عادل و معجزه آن اشاره کردو ادامه داد: عادل همیشه می گفت اگر من شهید شدم مرا در قطعه 24 دفن کنید وقتی پیکر پاکش را به بهشت زهرا بردند من از مسئول آن زمان خواستم تا در این قطعه قبری به ما بدهند اما گفت پر شده است و یک قبر در قطعه 26 به ما داد. تابوت عادل بر روی سر و دست دوستان و آشنایان حمل می شد از قطعه 24 می گذشتیم در آن قطعه خانواده ای مشغول خاکسپاری فرزند شهیدشان بودند ناگهان پدر آن شهید ما را صدا زد و گفت تابوت را به کجا می برید گفتیم قطعه 26 گفت کنار قبر فرزند من یک قبر خالی است که نفر قبلی هم شهید بوده و برای این که به وصیت شهید عمل کنند نبش قبر کردند و به شهر خود بازگرداندند، و این قبر شهید شماست با خشنودی عادل را در آرامگاه مورد علاقه اش به خاک سپردیم.

نامه ی آخر عادل

خواهر در رابطه با نامه ی یکی مانده به آخرش که برای خانواده نوشته بود"مخصوص پدرم"، من پدر را خیلی اذیت کردم برایش بخوانید حاج آقایی که یک بار هم به من تو نگفته بود و با من تندی نکرده بود، اگر فرزند خوبی برایش نبودم حلالم کند اگر لیاقت شهادت داشته باشم می دانم که بدون اجازه ی پدر و مادر وارد بهشت نمی شوم، در پاکت 2500 تومان پول فرستاده بود در نامه ذکر کرده بود این پول را به ما در جبهه به عنوان حقوق می دادند که من نیازی با آن نداشتم و به پدر و مادرم بدهید.

خواب مادر

مادر درباره خوابی که دیده بود برایمان گفت خواب دیدم به شهرستان رفتم و دیدم عروسی برادر زاده ام است و من کادویی برایشان نبرده بودم بعد چند لحظه به برادرم گفت کسی صدایت می کند دیدم عادل از طرفی اشاره می کند که مادر بیا و یک بسته اسکناس داد که عکس کربلا رویش چاپ شده بود، و به عادل گفتم که این که پول ما نیست و عادل رو به من کرد و گفت اصل پول همین است. خواب دیگر مادر این بود یک نفر در خانه را دق الباب کرد و در را باز کردم دیدم عادل کت و شلوار کرم رنگ بر تن با یک خانم محجبه و یک دختربچه ی کوچک پشت در ایستادند از عادل پرسیدم "اینها چه کسانی هستند؟ عادل گفت:همسر و فرزندم  هستند"، یوکابت اعتقاد داشت که پسرش در بهشت با یکی از حوریان بهشتی همنشین شده است.

خاطراتی کوتاه از زبان خانواده:

همواره کتابهایش زیر پیراهن تنش پنهان بود.

عادل اهل شوخ طبعی بود.

زیر کرسی با خواهرش مشق های عیدش را یک هفته قبل تمام می کردند و در تعطیلات شروع به بازی "اسم فامیل" می کردند.

توصیه می کرد هیچ گاه در خیابان چیزی نخورید مکروه است.

همواره میانجی دعواها می شد و با آرامش به حل مشکل می پرداخت.

عادل جویدن آدامس را دوست نداشت و همیشه به ما می گفت به جای جویدن آن ذکر بگویید.

غذای مورد علاقه اش خورشت بادمجان بود.

به کودکان محل قرآن و تعلیمات دینی آموزش می داد.

به ورزش کاراته علاقه مند بود .

تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند و می گفت من نابینا هستم جبهه چشمم را بینا می کند.

اولین شهید فامیل بود و پس از آن 14 شهید از میان اقوام هدیه به انقلاب شد.

از 7سالگی نماز و قرآن می خواند.

مسئول خرید خانه بود و هیچ گاه به مادر اجازه نمی داد تا به مغازه برود.

17 شهریور سال 1344 به دنیا آمد و 17 فروردین 57 به آرامگاه ابدی خود رفت.

عادل تقلید صدا هم می کرد

دفترچه خاطرات، قرآن جیبی ، مهر نماز و پلاک آخرین یادگار به جا مانده از این شهید است.

هر سه شنبه بخاطر خواسته ی عادل دعای توسل برای امام برگزار می شود.

بیوگرافی

شهید عادل کرمی

متولد 17 /6/ 1344

شهادت 3/1/61

در عملیات فتح المبین

منطقه شوش

محل خاکسپاری قطعه 24 ردیف 140 شماره 36

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار