فرمانده لشکر 27 به روایت همرزمش؛

شیطنت‌هایش دردسرساز شد

بچه‌ها با اشتیاق به حرف‌های رضا گوش می‌کردند که گفت: "خواب دیدم سیدی دست بر من کشید و در خواب پایم خوب شد." در همین حین بچه‌ها دوره‌اش کردند و گفتند "همچین خواب خوبی دیدی و هنوز پایت در گچ است؟!" تقریباً یک ساعت طول کشید تا بچه‌ها با چاقوی اره‌ای گچ پای رضا را باز کنند. او هم شروع به راه رفتن کرد."
کد خبر: ۸۹۹۶۷
تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۵ - ۱۳:۲۱ - 03July 2016

شیطنت‌هایش دردسرساز شد

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، 30 سال از روزی که رزمندگان لشکر 27 محمد رسولالله(ص) فرمانده دلیر خود را در عملیات کربلای یک از دست دادند، میگذرد. شهید دستواره دوست و همرزم شهیدان همت، کریمی، جاویدالاثر متوسلیان است. خوشرویی و اخلاص او از همان دوران تا به امروز زبانزد همرزمانش بوده و است.

تاریخ پر افتخار انقلاب اسلامی رشادتهای او را در دوران انقلاب، کردستان، مقابله با ضدانقلاب تا حضور در خط مقدم جبهه را فراموش نخواهد کرد.

این شهید بزرگوار تا هنگام شهادت 11 بار مجروح شد؛ ولی هرگز از پای ننشست و با شجاعت کمنظیر تا نثار جان عزیزش به دفاع از اسلام و آرمانهای متعالی حضرت امام خمینی(ره) و حفظ کیان جمهوری اسلامی ادامه داد. سرانجام 10 روز پس از شهادت برادرش در روز آزادسازی شهر مهران از چنگال دشمن بعثی به جمع دوستان شهیدش پیوست.

** شیطنت دردسرساز

نصرت الله غریب، دوست و همرزم شهید دستواره میگوید: در مریوان رضا از ناحیهی پا تیر خورده و مجروح شد. به همین جهت پایش را گچ گرفتند. مدتی بعد در تهران به منزل یکی از دوستانمان دعوت شدیم. رضا هم با همان شیطنتهای خاص خود به میهمانی آمده بود. در ابتدای مراسم شروع به شوخی و مزاح کرد. با عصا بچهها را اذیت میکرد.

دقایقی نگذشت که گفت من شب گذشته خوابی دیدم. بچهها با اشتیاق به حرفهایش گوش میکردند که گفت: "خواب دیدم سیدی دست بر من کشید و در خواب پایم خوب شد." در همین حین بچهها دورهاش کردند و گفتند "همچین خواب خوبی دیدی و هنوز پایت در گچ است؟!"

تقریباً یک ساعت طول کشید تا بچهها با چاقوی ارهای گچ پای رضا را باز کنند. او هم شروع به راه رفتن کرد. روز بعد متوجه شدیم پای رضا ورم کرده است. با موتور سریع رضا را پیش دکتری که پایش را گچ گرفته بود بردم. دکتر با دیدن پای رضا عصبانی شد.

** شهادت شهیدان دستواره و ممقانی به روایت یک امدادگر

مریم کاتبی، امدادگر و بهیار دوران هشت سال دفاع مقدس میگوید: یک هفته قبل از شهادت شهید دستواره به تهران آمدم. در مکالمات بیسیم بهصورت رمزی صحبت میکردیم. او و شهید ممقانی روزی با من تماس گرفتند و گفتند "بچه ها خیلی دلشان برای شما تنگ شده و می گویند بلند بشید بیایید اینجا یک مقدار رخت و لباس و وسایل برای ما بیار و خواهرت و بچه ها را هم بیار". متوجه شدم که عملیاتی در پیش است. قرار شد پس از اتمام امتحانات به آنها ملحق شوم.

چند روز بعد زمانی که مارش عملیات را زدند بسیار ناراحت شدم. زیرا تصور نمی کردم به این زودی عملیات در مهران انجام شود. آن مقطع زمانی هم وسایل ارتباطی وجود نداشت و چون خانواده شهید دستواره و شهید ممقانی در منطقه بودند نمی توانستم در این یکی دو روز تماس بگیریم. ساعت 8-9 شب دو روز بعد از آغاز عملیات با من تماس گرفتند و خبر شهادت ممقانی و دستواره را به من اطلاع دادند.

در ادامه گلچینی از تصاویر شهید رضا دستواره را در کنار همرزمانش مشاهده نمایید.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار