گذری بر زندگی خبرنگار شهید احمد محمدی؛

خبرنگاری که آروزی راز و نیاز با خدا را داشت

در آخرین سجده‌های نمازش، شاهد سجده‌های طولانی و اشک فراوان او بودم. در سفر مشهد مقدس بسیار با معنویت زیارت می‌کرد و هرگاه او را می‌دیدم پلکهایش متورم بود. اما می‌گفت: کاش می‌دانستم چگونه با خدا راز و نیاز کنم.
کد خبر: ۹۵۰۰۸
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۳:۱۱ - 09August 2016

خبرنگاری که آروزی راز و نیاز با خدا را داشت

به گزارش دفاع پرس از کرمان، شهید احمد محمدی در روستای پاقلعه از توابع شهرستان شهربابک در سال 37 متولد شد.

احمد ازهمان کودکی دارای اخلاقی نیکو و پسندیده بود. حضور در راهپیمائیها و تظاهرات دوران انقلاب بخشی از زندگی سیاسی احمد بود که آگاهانه و مشتاقانه پا در آن گذاشت. با پیروزی انقلاب اسلامی احمد بهعنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی فصل جدیدی را در زندگی خود رقم زد.

در همین سالها ازدواج کرد و با شروع جنگ تحمیلی چندین مرتبه عازم جبهه نبرد حق علیه باطل شد. احمد در 13 اسفند سال 65 بر اثر اصابت ترکش در عملیات کربلای 5 در شلمچه به فیض شهادت نائل آمد.

مژههای به هم چسبیده

دوران دبیرستان من و احمد با هم در رفسنجان زندگی میکردیم و درس میخواندیم. احمد نمازهایش را معمولاً در مسجد و به جماعت بهجا میآورد. او هر وقت از مسجد برمیگشت مژههایش به هم چسبیده بود و این در اثر گریه زیاد اتفاق میافتاد. احمد در نماز بسیار حالت تضرع و خشوع داشت.

راوی: خواهر شهید

عشق مادر

احمد به مادرش بسیار احترام میگذاشت. هنگامی که مادرش پابرهنه راه میرفت احمد به او میگفت: مادر! کاش میشد پا برچشمان من بگذاری و راه بروی و پاهایت را بر زمین سخت نگذاری. عشق احمد به مادرش یک عشق پاک و مقدس بود که از ایمان او سرچشمه میگرفت.

راوی: پدر شهید

شب عروسی

شب عروسی احمد، دوستان رزمندهاش نیز حضور داشتند. من مرتب پیگیر مسائل شام و پذیرایی بودم و نگران از اینکه مبادا مشکلی و یا کم و کسری پیش بیاید، ولی احمد از این فرصت استفاده  و از بچههای رزمنده درخواست کرد که در جمع مهمانان به بیان خاطرات جنگ بپردازند تا هم علاوه بر ایجاد فضای معنوی حاکم بر جلسه بتواند برای تشویق دیگر جوانان برای حضور در جنگ اقدام کند.

راوی: برادر شهید

رونق تاسوعا و عاشورا

ما در روستای پاقلعه متولد و بزرگ شده بودیم. بعدها هر کدام برای ادامه زندگی، از روستا هجرت کردیم. اما احمد حساسیت عجیبی روی زادگاهمان داشت. به همین خاطر وصیت کرده بود که بعد از شهادتش او را در روستا دفن کنند. احمد که مراسم تاسوعا و عاشورا را هر سال با شکوه در روستا برگزار میکرد، گفته بود اگر مرا در روستا دفن کنند حتماً برادران و خواهرانم ایام دهه محرم برای برگزاری مراسم به روستا میآیند و این مراسم از رونق نمیافتد.  

 راوی: برادر شهید

خداحافظی با مجروح

رفته بودیم عیادت یکی از دوستان که در جبهه مجروح شده و در بیمارستان بستری بود. موقع خداحافظی با مجروح، در گوش او چیزی گفت که آن بنده خدا برآشفت. بعداً به دیدار آن مجروح رفتم و گفتم: احمد آن روز در گوش شما چه گفت؟ و او در جوابم گفت: احمد گفته من دارم به جبهه میروم و شهید میشوم و تو روی این تخت افتادهای و به تشییع جنازهام هم نمیتوانی بیایی.

اتفاقاً همینطور شد و احمد شهید شد و آن بنده خدا هم نتوانست به تشییع جنازه بیاید.

راوی: داماد خانواده شهید

شرط ازدواج

من طلبه بودم و به علوم حوزوی بسیارعلاقه داشتم. همان ایام شنیدم که احمد برای خواستگاری از من پیغام دادهاند. گفتم: من مایل به ادامه تحصیل هستم و اگرازدواج مانعی در این راه باشد نمیپذیرم.

احمد گفت: اگر شما مایل به ادامه تحصیل باشید حتی اگر لازم باشد شما را با پای پیاده به کربلا و نجف ببرم تا تحصیل کنید این کار را خواهم کرد و هیچگاه مانع پیشرفت شما در کسب علم نخواهم شد.

راوی: همسر شهید

چگونگی راز و نیاز با خدا

احمد دائم الوضو بود. هیچ شبی بدون خواندن سوره واقعه نمیخوابید. در مناجات با خدا اشک و گریهاش مداوم بود. در آخرین سجدههای نمازش، شاهد سجدههای طولانی و اشک فراوان او بودم.

در تواضع و بندگی غیر قابل توصیف بود. یک سفر که با هم به مشهد مقدس رفته بودیم بسیار با معنویت زیارت میکرد. هر گاه او را میدیدم پلکهایش متورم بود. اما میگفت: کاش میدانستم چگونه با خدا راز و نیاز کنم؟!!

راوی: همسر شهید

عید برای همه

سال 65 برای عملیات کربلای 5 آماده رفتن  به جبهه میشد که مادرش به او گفت: عید نزدیک است پیش ما بمان. احمد با ناراحتی گفت: فرزندان این مملکت در جبهه در خون خود غوطه ورند، آیا آنها و خانوادههایشان عید ندارند؟! مادرش نیز راضی شد و سکوت کرد.

راوی: پدرشهید

دفترچه نیازمندان

بعد از شهادتش متوجه دفترچهای شدیم که احمد در آن اسم و آدرس نیازمندان را نوشته بود و به آنها کمک میکرد. هیچکس از این کار احمد خبرنداشت.

او به خانواده، اطرافیان و نیازمندان بسیار توجه میکرد و از مستضعفین غافل نبود و در حد توان به آنها کمک میکرد.

راوی: همسرشهید

سخنرانی به سفارش شهید

احمد از همسرش خواسته بود که بعد از شهادتش حتماً در مراسم خاکسپاری او سخنرانی کند.

فاطمه همسر احمد در وضعیت روحی و روانی مناسبی نبود اما به خاطر سفارش احمد دقایقی در مراسم خاکسپاری سخنرانی کرد. او بخشی از خطبه حضرت علی(علیه السلام) در باب جهاد را انتخاب کرد و پیرامون آن صحبت کرد. روحانی حاضر در مراسم، از وجود چنین شیرزنانی که اینگونه با صلابت و ایمان در تشییع همسران خود سخنرانی میکنند تجلیل کرد.

راوی: خواهر شهید

فرازی از وصیتنامه شهید

تمام مورخان، قلم به دستان، نگارندگان و خلاصه همه دنیا بدانند که من چشم و گوش بسته این راه را انتخاب نکردم و اگر اهداف عالیه اسلام به خون من و امثال من متحقق میگردد؛ زهی سعادت که من هم از یاوران حضرت اباعبدالله الحسین(علیهالسلام) باشم و با نثار خون ناچیزم به تمامی مستضعفان جهان ثابت کنم که جوانان حزبالله آمادهاند تا جهت آزادی کربلا و قدس عزیز جان خویش را فدا نمایند.

اما عزیزان و دوستان همسنگرم در سنگرهای عقیدتی حزب و روزنامه جمهوری اسلامی، همانطور که مرزهای خاکی و جنگهای آتشین احتیاج به خون من و سایر دوستانی که در ابتدا با نثار خون مقدسشان راه را بر ما روشن نمودهاند، دارد، مرزهای عقیدتی نقش حساستری دارند و عزیزان مطمئن باشید که محصول مغز شما اثرش عمیقتر از خون ناچیز حقیر میباشد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار