رزمنده عراقی جبهه‌های ایران:

سه بار به جبهه رفتم/ امام صدر هزینه تحصیل من را پرداخت

خیلی ها از به کار بردن تعبیر «جنگ ایران و عراق» ابا دارند. چراکه در واقع این جنگ ربطی به مردم عراق نداشت. نه تنها بسیاری از مردم علاقه ای به شرکت در این جنگ علیه ایران نداشتند که حتی بسیاری از جوانان عراقی به ایران فرار می‌کردند تا بتوانند علیه صدام بجنگند.
کد خبر: ۹۵۹۰۸
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۱۴ - 14August 2016

سه بار به جبهه رفتم/ امام صدر هزینه تحصیل من را پرداخت

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، باسم عبدالامیر عیسی یکی از رزمندگان عراقی است که در جبهه های ایران شرکت کرده است. خاطرات وی از دفاع مقدس و انقلاب را می خوانید.
 
من باسم عبدالامیر عیسی متولد کشور عراق هستم. در موصل عراق دانشجو بودم. جمعی حدودا 70 نفره بودیم که فعالیت های تبلیغی دینی انجام میدادیم. هدف ما این بود که دانشجویان به سمت تفکرات حزب بعث منحرف نشوند. من قبل از انقلاب ایران به خاطر ترس از حکومت ستمگر بعث از عراق فرار کردم. این فرار به سفارش شهید محمدباقر صدر بود که با ما روابط خانوادگی داشت. ارتباط داشتن با محمدباقر صدر از نظر بعثیها جرم بود. ایشان من را راهی لبنان کردند تا در خدمت امام موسی صدر باشم. بعد از سقوط صدام که به عراق رفتم متوجه شدم از آن تعداد 70 نفره سه چهار نفر از عراق فرار کردند و بقیه شهید شدند.

برو درس بخوان هزینه اش با من
 
وقتی خدمت امام موسی صدر رسیدم، اواخر جنگ داخلی لبنان بود. امام موسی صدر برای برگرداندن آرامش و امنیت به لبنان تلاش میکرد. حدود شش ماه در لبنان بودم. شهید چمران نیز در آن زمان در لبنان بود و با امام موسی صدر کار میکرد و در همان زمان هم ازدواج کرد. امام موسی صدر به من گفت که بهترین کار برای تو تکمیل تحصیلاتت است. گفت برو درس بخوان و هزینه اش با من. برای تحصیل به انگلستان رفتم و سپس فرانسه.
 
امام موسی صدر توسط نیروهای لیبیایی ربوده شد و من دیگر نتوانستم تحصیلاتم را ادامه بدهم. به خاطر همین به الجزایر رفتم. در الجزایر تدریس میکردم، هم در دانشگاه و هم در دبیرستان. فیزیک، شیمی، ریاضی و ... را تدریس میکردم. دو سال در الجزایر بودم. مدت گذرنامهام تمام شده بود و سفارت عراق در الجزایر گزارشاتی علیه من داده بود که باعث شد گذرنامهام باطل شود. حزب بعث جاسوس هایی در میان عراقی های الجزایر داشت که علیه من گزارشاتی داده بودند.  در نتیجه با مجاهدین عراقی در فرانسه تماس گرفتم و از طریق آنها به ایران آمدم.

هم مردم و هم حکومت الجزایر طرفدار ایران بودند
 
وقتی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد من در الجزایر بودم. فضای الجزایر در آن زمان خیلی خوب بود. هم مردم و هم حکومت طرفدار انقلاب ایران بودند. من به سفارت ایران در الجزایر میرفتم و کتاب های انقلابی را میگرفتم و میخواندم. یکبار در خیابان رد میشدم، عکسی از حضرت امام روی یک کتابی روی دستم بود. بعضی ها تا عکس امام خمینی را میدیدند میآمدند جلو و میگفتند این را از کجا گرفتی؟! این عکس را به من میدهی؟! من هم همیشه چند عکس داشتم و هرکس تقاضا میکرد به او میدادم. در آن زمان حساسیت نسبت به شیعه و انقلاب اسلامی ایران در الجزایر نبود. استکبارستیزی انقلاب و ایستادگی اش در برابر آمریکا و دفاع از مستضعفین عالم، خیلی به مذاق الجزایری ها خوش میآمد. در الجزایر که بودم فعالیت های تبلیغاتی زیادی برای انقلاب اسلامی انجام میدادم.

فکر کردند آمریکاییام!
 
وقتی سفارت آمریکا اشغال شد در ایران بودم. یکبار از تهران به قم آمدم. کنار درب حرم ایستاده بودم و داشتم سلام میدادم. داشتم انگلیسی صحبت میکردم. همین طور که داشتم به حضرت معصومه «س» سلام میدادم، یک نفر از حراست حرم آمد و من را دستگیر کرد! او فکر کرده بود من از گروگان های آمریکایی هستم که از سفارت فرار کردم!
 
بعد شروع کردند به بازرسی جیب های من. دفترچه تلفن را ورق زدند و دیدند شماره سید محمود شاهرودی (که بعدا رییس قوه قضاییه شد)، شیخ محمد آصفی، سید کاظم حائری و دیگر بزرگان در دفترچه هست. وقتی اینها را دیدند گفتند این چه جاسوس بزرگی است که با همه این ها در ارتباط است!
 
بعد به آقای تسخیری اطلاع دادم که من را گرفته اند. بالاخره بعد از ساعت ها ایشان با کمک برادرشان توانستند من را آزاد کنند.


 سه بار به جبهه رفتم
 
وقتی به ایران آمدم سه بار به جبهه رفتم. دفعه اول 270 روز در جبهه بودم و در دفعات دیگر دو سه ماه در جبهه ماندم. آخرین بار به عنوان روحانی به هورالهویزه و گردان حضرت ابوالفضل «ع» و حضرت سیدالشهدا «ع» رفتم.
 
مردم عراق در ایام جنگ مخالف حکومت بودند و نمیخواستند با ایران بجنگند. ولی جرات اعتراض به صدام را نداشتند. خیلی ها دل شان با ایران بود. حکومت میگفت که این جنگ عرب و فارس است و ما میخواهیم خوزستان که برای اعراب هست را آزاد کنیم! ولی مردم باور نمیکردند.
 
شرکت در جنگ هم برای سربازان عراقی اجباری بود. بعضی ها از سربازی فرار میکردند. دو تا از برادران من و پسرعموی من فرار کردند و مخفیانه به ایران آمدند. اگر کسی از سربازی فرار میکرد و توسط حکومت دستگیر میشد، مستقیما و بدون تشکیل دادگاه در ملا عام اعدام میشد. بعضی از رفقای ما که مجبور شده بودند به جنگ بیایند، در جبهه های عراق خرابکاری میکردند. مثلا ابزارآلات جنگی را دست کاری و خراب میکردند. البته آنهایی که توسط جاسوس ها لو میرفتند اعدام میشدند.

بعضی عراقی ها عمدا اسیر میشدند!
 
اکثریت عراقی هایی که در ایران سپاه بدر را تشکیل دادند و با صدام جنگیدند، کسانی بودند که توانسته بودند از عراق فرار کنند. بعضی ها قبل از جنگ و بعضی ها در حین جنگ توانستند فرار کنند. فرار از مرز در حین جنگ خیلی سخت بود و بیشتر از طریق کردستان عراق وارد ایران میشدند. اگر رژیم صدام میفهمید که فلان فرد به ایران فرار کرده برای خانواده اش دردسرهای زیادی ایجاد میکرد.
 
بعضی از این ها اسیران عراقی بودند که توبه کرده بودند. البته افراد دیگری هم بودند که تعمدا کاری میکردند که اسیر شوند و وقتی به ایران میرسیدند، به نیروهای ایرانی میپیوستند.
 
علاوه بر رزمندگان عراقی، در ابتدای انقلاب بسیاری از مقامات کنونی عراق در ایران بودند. دکتر ابراهیم جعفری وزیرخارجه، نوری مالکی نخست وزیر و ... از این جمله بودند.

منبع: فردا

نظر شما
پربیننده ها