وصیت‌نامه شهید «علی مزاری»؛

میثاق با امام خمينى بسته‌ام

شهید حجت‌الاسلام شیخ «علی مزاری» در وصیت‌نامه خود آورده است: من با امام خمينى ميثاق بسته‌ام و به او وفادارم زيرا كه او به اسلام و قرآن وفادار است.
کد خبر: ۳۴۹۵۵۴
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۸ - ۰۱:۳۵ - 11October 2019

میثاق با امام خمينى بسته‌امبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از زاهدان، شهید حجت‌الاسلام شیخ «علی مزاری» از روحانیون مبارز منطقه سیستان و بلوچستان بود.

وی پس از قیام گسترده مردم مسلمان ایران در 15 خرداد 42، فعالیت‌های خود را در این منطقه آغاز و با ارشاد مردم و برپایی راهپیمایی، با رژیم شاه مخالفت کرد.

وی با تاسیس کانون‌های فرهنگی در مساجد، اقدامات قابل توجهی را در جهت هدایت و ارشاد جوانان این منطقه به عمل آورد.

شهید مزاری با برخورداری از محبوبیت خاص در بین مردم منطقه، با همکاری مردم نیکوکار زاهدان در راستای امر جهاد مدرسه سازی، اقدام به احداث چهارده مدرسه به نام چهارده معصوم کرد و به بهره‌برداری رساند. وی همچنین در امر کمک به محرومین منطقه، بازدید از خانواده‌های شهدا، رسیدگی به یتیمان و مستمندان، نقش فعالی داشت و در برپایی و تعظیم شعائر دینی، همتی عالی مصروف می‌کرد.

این روحانی مبارز سرانجام در هجدهم خرداد 1369 پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، به هنگام مراجعت به منزل توسط دشمنان اسلام به شهادت رسید و مردم سیستان و بلوچستان را به سوگ نشاند.

در ادامه وصیت‌نامه که از این شهید بزرگوار به یادگار مانده است را می‌خوانیم:

شروع سخن را با نيايشى از رزمندگان كه فرازهایى از آن انتخاب شده است خدايا، بارالها، پروردگارا، معبودا، معشوقا، مولايم، من ضعيف و ناتوان كه تحمل درد از دست دادن پاهايم را ندارم چگونه تحمل عذاب تو را ميتوانم بكنم، خدايا مرا ببخش، از گناهانم درگذر، زيرا تو كريم و رحيم هستى، خدايا ما با تو پيمان بسته بوديم كه تا پايان راه برويم و بر پيمان خويش همچنان‌ استوار مانديم خدايا هاى و هوى بهشت را مى‌بينم چه غوغائى حسين (ع) و يارانش آمده، چه صحنه ای.

فرشتگان ندا دهند كه همرزمان ابراهيم (ع) و همراهان موسى (ع)، همدستان عيسى (ع) همكيشان محمد (ص)، همسنگران على (ع) همفكران حسين (ع)، همگامان خمينى از سنگر كربلا آمده‌اند، خدايا چه شكوهى، خدايا به محمد (ص) بگو كه پيروانش حماسه آفريدند.

به على (ع) بگو كه شيعيانش قيامت بپا كردند و به حسين (ع) بگو خونش در رگها همچنان مى‌جوشد بگو از آن خونها سروها روئيد ظالمان سروها را بريدند اما باز هم سروها روئيد، خدايا تو مى‌دانى كه چه مى‌كشيم، پندارى كه چون شمع ذوب مى‌شويم، ما از مردن نمى‌هراسيم، اما مى‌ترسيم بعد از ما ايمان را سر ببرند و اگر بسوزيم هم كه روشنائى ميرود و جاى خود را دوباره به شب مى‌سپارد پس چه بايد كرد خدايا آرى همه ياران سوى مرگ رفتند اما در حاليكه نگران فردا بودند.

من با امام خمينى ميثاق بسته‌ام و به او وفادارم زيرا كه او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندين بار مرا بكشند و زنده‌ام كنند دست از او نخواهم كشيد خدايا بارالها معبودا معشوقا مولايم من ضعيف و ناتوان دوست دارم چشمهايم را دشمن در اوج دردش از حدقه درآورد، و دستهايم را در تنگه چزابه قطع كند، پاهايم را در خونين‌شهر از بدن جدا سازد و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبارهايش كند و سرم را در شلمچه از بدن جدا  نمايد تا در كمال فشار و آزار دشمنان ببينند كه گرچه چشمهايم و دستها و پاها و قلب و سينه‌ام و سرم را از من گرفته‌اند اما يك چيز را نتوانستند بگيرند و آن ايمان و هدفم است كه عشق به الله و معشوقم و به مطلق جهان هستى و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است.

خدايا با سوگند با ثارالله در لشكر روح‌اله براى شكست عدواله و استقرار حزب‌اله زمينه‌ساز حكومت جهانى بقيه‌اله هست حمايت كن انشاءا... هر چه فكر كردم خاطره‌اى بنويسم اميد است فرزندم اسير باشد و چنانچه روزى آزاد شود مسلم اگر نوشته به دستش بيفتد ناراحت ميشوند زيرا رزمندگان عزيز اينقدر اخلاص دارند كه حاضر نيستند ايثارگريها و فداكاريها و جانفشاني‌هایى را كه در راه خدا نمودند نقل كنند فقط اجمالا عرض كنم گرچه فرزندانم مرتب در جبهه بودند و خودم سالى يك بار حداقل براى تبليغ رفتم و در كمكهاى مردمى در طول جنگ تحميلى از طريق مسجد بازار و جمع‌آورى و جذب كمكهاى مردمى در حد توانم كوشا بودم لكن عاملى از درون كه همان نفس لوامه باشد مرتب رنجم مى‌دهد.

كه اگر سوال شود در اين 8 سال جنگ چه كرديد چه جواب بدهم آيا به وظيفه‌ام عمل كردم يا خير خدا ميداند لذا اگر فرزندم اسير يا مفقود باشد من نمى‌توانم به اين مطلب افتخار كنم و اگر روزى فرزندم را ملاقات كنم و چنانچه خداى نخواسته در دنيا نشد و در آخرت به وصالش برسم پيش فرزندم شرمنده هستم چون واقع مطلب اين است كه اين عزيزان مقدمات سفر فراهم مى‌كردند و هنگام حركت خداحافظى مى‌كردند هيچ وقت نشد كه آنها را بفرستيم.

فرزندم اولين سفر به جبهه را از سال دوم نظرى شروع كرد سه ماه را در جبهه آموزش ديد و اولين عمليات كه شركت كرد فتح فاو بود در آنجا شيميائى شد و پس از مداوا مجددا عازم جبهه و در فتح مهران شركت نمود و از ناحيه شكم مجروح و مجددا در باختران و تهران تحت عمل جراحى قرار گرفت پس از آن حدود دو الى سه ماه استراحت و بعدا چون نمى‌توانست در قسمت رزمى انجام وظيفه نمايد در قسمت تبليغات مرتب رهسپار جبهه مى‌شد و در عمليات كربلاى 5 تا فتح حلبچه همه جا حاضر و رزمندگان را با سرودهاى انقلابى به پيش فرا مى‌خواند و در آخرين عمليات كه مخصوصا بچه‌هاى سيستان و بلوچستان مقاومت نمودند اسير و يا مفقود گرديد و در همان حمله آخر به جهت مجروح بودن به وى پيشنهاد مى‌شود كه شما جلو نرويد رسما اعتراض مى‌كند و مى‌گويد من مستقيم تحت فرماندهى امام و محسن رضائى هستم به هر حال ايشان از وقتى كه جبهه رفت مانند بعضى كه سالى يكمرتبه يا نوبتى برود نبود بلكه مى‌گفت تا وقتى سرنوشت جنگ مشخص نشود تكليفم جبهه رفتن است و درس و مدرسه خيانت به جنگ و جبهه و آرمانهاى مقدس امام و انقلاب است.

او در خانه فرزندى نمونه استثنائى و نكات اخلاقى مذهبى را از قبيل مسجد و نماز جمعه، دعاى توسل در خانه شهداء و تبليغ براى جبهه و تشويق جوانان و نيز دعاى كميل و نماز شب و تلاوت قرآن و خيلى مسائل ريز اخلاقى كه از ذكر آن خوددارى مى‌نمايم كوشا و جدى بود اميدوارم خداوند وسيله آزادى اسرا و پيدايش مفقودين و باز شدن راه كربلا را فراهم و بر علو درجات شهداء بيفزايد و به همه ما توفيق ادامه راه امام كه موجب شادى روح بلندش هست عنايت فرمايد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار