بخش اول/ در گفت‌وگوی دفاع‌پرس با یک دختر تحول‌یافته مطرح شد؛

دستان خالی‌ام نشان از یک زندگی پوچ می‌دادند!

«محیا» دختری که متحول شده است، گفت: با خودم مرور کردم، «در زندگی به دنبال چه هدفی هستی؟ تا کنون چه دست‌آوردی کسب کردی؟» به دستان خالی خود خیره شدم. به کوله بار گناهم اندیشیدم و به زندگی پوچم پی بردم!
کد خبر: ۳۵۴۷۲۰
تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۰ - 21July 2019

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: «زنان، زنان باسواد، زنان آگاه، زنان بامعرفت، در همه میدان‌ها بایستی پیشروی کنند؛ الگوی زن را نشان بدهند؛ بگویند زن مسلمان زنی است که هم دین خود را، حجاب خود را، زنانگی خود را، ظرافت‌ها و رقّت‌ها و لطافت‌های خود را حفظ می‌کند؛ هم از حق خود دفاع می‌کند؛ هم در میدان معنویت و علم و تحقیق و تقرّب به خدا پیش‌روی می‌کند و شخصیت‌های برجسته‌ای را نشان می‌دهد و هم در میدان سیاسی حضور دارد. این می‌شود الگویی برای زنان.» جملاتی که مطالعه کردید بخش‌هایی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی پیرامون مقام زن و حجاب است؛ حجابی که این روز‌ها بوسیله جنگ نرم مورد هجمه فراوانی قرار گرفته است. برای مقابله با این هجوم، گروه‌هایی هستند که آرام ننشسته‌اند، هم‌چون بچه‌های گروه «رگا». آن‌ها دخترانی هستند که در گذشته‌ای نه‌چندان دور هیچ گونه آگاهی درباره حجاب نداشتند؛ اما هرکدام با تجربه تلنگری متفاوت تصمیم به تحول می‌گیرند و با بیان داستان زندگی خود به دیگران، آن‌ها را بیدار می‌کنند. «محیا» یکی از این دختران است.

او در خانواده‌ای رشد می‌کند که هیچ عامل بازدارنده‌ای برای وی وجود ندارد و هیچ‌گاه تذکری نمی‌شنود. او معتقد بود که صرفا داشتن یک حریم شخصی که خودش معنا می‌کند، برای حضور در اجتماع کافی است؛ اما به مرور زمان اتفاقاتی را تجربه می‌کند که متوجه اشتباه خود می‌شود. در ادامه بخش اول گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با «محیا» دختری که متحول شده است، را می‌خوانید:

ای کاش تو، دختر ما نبودی/ دستان خالی که نشان از یک زندگی پوچ می‌دادند

دفاع پرس: در ابتدا کمی از خود، قبل از تحول‌تان بگویید؟

در خانواده‌ای پرورش یافتم که پدرومادرم هرچند به رعایت برخی از واجبات هم‌چون نماز، روزه و عزاداری در ماه محرم و صفر پای‌بندند؛ اما حجاب و روابط محرم و نامحرم برای آن‌ها معنایی ندارد. تعداد بسیاری از اقوام ما، حتی به خداوند اعتقادی ندارند و برخی در خارج از کشور زندگی می‌کنند. همچنین تمام عروسی‌ها مختلط برگزار می‌شود و در هیچ مهمانی تفکیک جنسیت نداریم. این فرهنگ نادرست تاثیر به سزایی در شکل‌گیری تفکرات من داشت و احساس می‌کردم، اگر برای هر تفریحی جنس مخالف نباشد، خوش‌گذرانی معنایی ندارد.

در مهمانی‌ها مورد توجه همگان بودم و هیچ‌گاه خانواده در برابر رفتار و پوشش نامناسبم تذکر نمی‌دادند. حتی در دانشگاه نیز همان وضعیت را داشتم؛ به نحوی‌که برخی از اساتید از دادن پیشنهاد دوستی ابایی نداشتند.

دفاع‌پرس: این روابط آزاد آرامش شما را سلب نمی‌کرد؟

هرچند که روابط دوستانه وجود داشت؛ اما یک قلمرو مشخص برای خود تعریف کرده بودم و اگر کسی از خطر قرمزهایم عبور می‌کرد، با او برخورد می‌کردم. اعتقاد داشتم وجود این حریم، من را از بسیاری از حوادث و پیشنهادات مصون نگه می‌دارد؛ اما متوجه اشتباه خود شدم.

دفاع‌پرس: چگونه آگاه شدید؟

هم‌کلاسی‌های دانشگاه مهیای سفری شدند که دانشجویان دختر یکی پس از دیگری از این سفر انصراف می‌دادند. همه آن‌ها تصور می‌کردند، فقط من مشتاق این سفر هستم. آن‌ها با اطمینان از حضور من صحبت می‌کردند و می‌گفتند، «محیا هیچ بهانه‌ای برای انصراف ندارد، نه خانواده او مخالفت می‌کنند و نه خودش!» البته آن روز‌ها این جملات را در حضور من نمی‌گفتند. مدت‌ها بعد متوجه شخصیتی از خود شدم که در ذهن‌شان شکل گرفته بود.

دفاع‌پرس: چرا برای خودتان یک حریم مشخص تعریف می‌کردید؟

همیشه دوستانم می‌گفتند، «اگر ما به جای تو در چنین خانواده آزادی رشد می‌کردیم، معلوم نبود چه اتفاقی برای ما می‌افتاد.» با وجود اختیارات بسیار، هیچ‌گاه سوءاستفاده نکردم و برخی اعمال را انجام ندادم. از جمله نوشیدنی‌های حرامی که در مجالس خانوادگی سرو می‌شد و من معتقد بودم، «کسی که خودش شاد است و انرژی دارد، نیازی به نوشیدن باده ندارد.» در واقع به سمت آن نمی‌رفتم تا قدرت خود را به همه اثبات کنم.

حفظ حریم در ارتباط با نامحرم موضوع دیگری است که همواره آن را رعایت کردم و بسیار خرسندم از این اتفاق.

ای کاش تو، دختر ما نبودی/ دستان خالی که نشان از یک زندگی پوچ می‌دادند

دفاع پرس: جرقه تغییر در شما از کجا شروع شد؟

اولین جرقه مربوط به اتفاقی است که بسیار متاثر گشتم. زمانی‌که پیشنهاد دوستی یکی از افراد فامیل که دارای موقعیت مالی و جایگاه اجتماعی بالایی بود، را شنیدم. هر انسان دیگری از این پیشنهاد استقبال می‌کرد؛ اما من آن را اهانت می‌دانستم. احساس می‌کردم کسی که همواره او را «عمو» می‌نامیدم، من را هم‌چون یک دستمال کاغذی پنداشته است. وی را تهدید کردم و سپس در هر مهمانی که حضور داشت، نمی‌رفتم. عروسی یکی از اعضای خانواده او، پدرومادرم از ممانعت من برای حضور کلافه شدند. آن‌ها دلیل رفتارم را می‌پرسیدند و من سکوت می‌کردم. جرقه دوم رخ داد...

پس از مشاجره با خانواده به سمت اتاقم رفتم. مدتی گذشت که صدای مادرم را هنگام گفت‌وگو با دخترخاله‌ام شنیدم. او می‌گفت، «کاش تو دختر ما بودی و محیا دختر مادر تو. آن‌وقت تمام تفریحات‌مان با تو بود و محیا همراه مادرت در خانه می‌ماند.» پس از شنیدن این جملات دلم شکست. این حرف‌ها سبب شد که تلنگری به من وارد بشود که، «محیا، در زندگی به دنبال چه هدفی هستی؟ تا کنون چه دست‌آوردی کسب کردی؟» به دستان خالی‌ام خیره شدم. به کوله بار گناهم اندیشیدم و به زندگی پوچم پی بردم.

غرق تفکرات خود بودم. به سرگذشت انسان‌ها فکر می‌کردم. به عزیزانی که مدتی پس از رفتن، نبودن‌شان برای همه عادت شد و این فراموشی، قانون طبیعت است. وضعیت خودم را تصور کردم. اکنون که هستم، هنگام عصبانیت‌شان می‌شنوم، «کاش دختر ما فرد دیگری بود»، فردا که نباشم، تا چه مدتی به یاد من خواهند بود؟

دلم می‌خواست با یک نفر درد دل کنم. مخاطبین تلفن همراهم را بالا و پایین می‌کردم؛ اما هیچ‌کسی نبود که حرف‌هایم را بشنود. حالا نوبت تلنگر سوم بود. خیلی سخت است که اطرافت سرشار از دوست باشد و یک نفر برای شنیدن حرف‌هایت پیدا نشود. تنهایی بیش‌تر از همیشه خودش را به رخم می‌کشید. گذشته را مرور می‌کردم، آن همه تعریفی که از زیبایی‌هایم می‌شنیدم، چه شد؟! آن‌هایی که همیشه گمان می‌کردم حالم را خوب می‌کنند، اکنون کجا هستند؟ هرچه بیش‌تر فکر می‌کردم، تهی‌تر می‌شدم.

ادامه دارد...
۷۱۱

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار