برشی از کتاب «قایق و مین»؛

دوران خفقان رژيم پهلوی

دوران رژیم پهلوی، دوران خفقان و بگیر و ببند بود. رژیم کاری کرده بود که به خیال خودش کسی نتواند علیه حکومت کاری بکند، اما مردم از رژیم شاه و دربار خسته شده بودند. آن‌ها حکومت دیگری را می‌خواستند.
کد خبر: ۳۷۲۵۹۷
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۸ - ۰۳:۴۰ - 08December 2019

دوران خفقان رژيم پهلويبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، نوشتن از شهدا وظیفه‌ای سخت اما زیبا و دلنشین است. سخت به این دلیل که باید از انسان‌هایی بنویسی که نمی‌توانی بزرگی‌شان را توصیف کنی و شیرین، که با تمام کوچکی ات از بزرگ‌مردانی می نویسی که تاریخ یادآور زیباترین و شیرین‌ترین لحظات آنان است.

جوان‌های پاک و دوست‌داشتنی ایران اسلامی به عشق امام خمینی (ره) و دفاع از انقلاب و پاسداری از خاک و میهن و ناموس در برابر دشمن تا بن دندان مسلح، کاری ستودنی و غیرقابل وصف انجام دادند تا نامشان در تاریخ برای همیشه جاودانه بماند؛ «غلامرضا کارگر شورکی» از این دست انسان ها است که در جبهه های جنگ از جسم خاکی اش گذشت و اکنون در کسوت جانبازی به بیان خاطراتشان می پردازد؛ در ادامه بخشی از آن خاطرات را مرور می کنیم.

دوران رژيم شاه، دوران خفقان و بگير و ببند بود. رژيم کاری کرده بود که به خيال خودش کسی نتواند عليه حکومت کار کند اما مردم از رژيم شاه و دربار خسته شده بودند. آنها حکومت ديگری را می خواستند، حکومتی را که امام خمينی نهضت اين حکومت را از سال 42 آغاز کرده بود و حالا ديگر در تمامی شهرها و روستاها همه امام خمينی را می شناختند و دوست داشتند که نهضت به پيروزی برسد.

رژيم ستم شاهی از هيچ رفتاری دست بردار نبود. براي سرکوبی اين نهضت هر کاری از دستش بر می آمد، انجام می داد. گاهی اوقات حتی به آزار و اذيت متدينين می پرداخت و گاه روحانيون را دستگير يا تبعيد می کرد بلکه با اين کارها بتواند مردم را مأيوس کند؛ اما انگار خدا چيز ديگری را برای اين مردم رقم زده بود.

عوامل شاه در روستاها هم دست به کار شدند و با شناسايی افراد متدين و دستگير کردن آنها، به خيال خودشان جلو تحريک مردم را می گرفتند.

همان سال ها که در گنبد کاووس بوديم، مداحی و ذاکری پدر باعث شده بود حساسيت بعضی از ساواکی ها به او بيشتر شود. يک روز يکی از مأموران رده بالای نظامی به آنجا می آيد. ابتدا برای بازديد به پاسگاه می رود که در بين راه به پدر من برخورد می کند. پدرم با ديدن او به نشانۀ تمسخر  پوزخندی می زند. همين کار پدرم باعث عصبانيت او می شود و پدرم را دستگير می کند. مدتی پدر در زندان بود و کسی جرات نداشت حرفی بزند. وقتی برای آزادی اش رفتيم، به شدت با ما برخورد کردند. نگران آن بوديم که بلايی سر پدر بياورند؛ برای همين هر کاری از دست مان بر می آمد انجام می داديم. من و برادرانم هم به سنی نرسيده بوديم تا در مقابل اين بی عدالتی ها بتوانيم قد علم کنيم.

همه نگران حال پدر بوديم تا اينکه بالاخره به خواست خدا پدر آزاد شد. از آن روز به بعد رفتارهای پدرم بيشتر تغيير کرد و عزمش برای مبارزه با رژيم شاه جدي تر شد. اهل سياست نبود اما با توجه به آنچه در زندان ديده بود و با مشاهدۀ رفتار مأموران شاه با زندانی ها، رفتارش عوض شده بود. او می گفت: «اين رژيم اصلاً هيچ رحم و مروتی ندارد و برای از بین بردن مخالفان خود هر کاری از دستش بر آيد انجام می دهد.»

 رفتارهای پدر باعث شد تا ما هم دل و جرات بيشتری پيدا کنيم و از خيلی از توپ و تشرهايی که در مدرسه می زنند، نترسيم. 

ما بچه ها جرات پيدا کرده بوديم و گاهی اوقات رژيم را مسخره می کرديم. بيچاره معلم ها هيچ کاری از دست شان بر نمی آمد. فقط حرص می خوردند. يکی از آنها خيلی حرص می خورد و می گفت: «اين کارها را نکنيد! می خواهيد ما را از نان خوردن بيندازيد!»

يادم هست توی مدرسه به ما ياد می دادند بگوييد جاويد شاه و اگر غير از اين می گفتيم شديداً با ما برخورد می شد. به ما رژه ياد می دادند و در رژه ها می گفتند بگوييد جاويد شاه. بچه های  دوران ما خيلی شر بودند. بعضی هاشان مسخره می کردند و شعارهای  ديگری  می دادند. مدير مدرسه هم عصبانی می شد و بچه ها را تنبيه می کرد؛ اما رفته رفته اين تنبه ها کم اثرتر می شد و همه می دانستند که ديگر کاری از دست رژيم بر نمی آيد و اين حکومت دير يا زود از بين خواهد رفت.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار