«همسایه آقا»؛ به بازار کتاب آمد

یکی از بزرگترین نعمتهایی که خدا بهم داده اینه که خونۀ پدریم، نزدیکترین فاصله به بیت رهبر انقلاب هستش و این اوج عاشقی و افتخار برای سربازی مثل منه که همسایۀ آقا باشم....
کد خبر: ۳۸۹۲۵۰
تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۸:۱۵ - 25March 2020

«همسایه آقا»؛ به بازار کتاب آمدبه گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‎پرس، همسایه آقا؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم (جاویدالاثر) علی آقا عبدالهی است که به قلم شهلا پناهی نویسنده کتاب «رفیق مثل رسول» به رشته تحریر در آمده و توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.

این اثر حاوی خاطراتی از دوران کودکی شهید مدافع حرم علی آقا عبدالهی است که به چگونگی ورود وی به بسیج و سپاه پاسداران و نحوه پیگیری او برای اعزام به سوریه و قرارگیری در صف مدافعان حرم را روایت می‌کند.

در این کتاب علاوه بر اعضای خانواده این شهید، با دوستان و برخی از همرزمان وی نیز گفت‌وگو شده که در نهایت در قالب کتاب درآمده است.

شهید مدافع حرم علی آقاعبداللهی، همزمان با 23 دی‌ سال 1394 در مبارزه با عناصر تکفیری در منطقه خان‌طومان به شهادت رسید.

حاج علی آقا عبداللهی در تاریخ 69/07/10 در تهران به دنیا آمد و در سال 76 در دبستان رسالت منطقه 11 ثبتنام و کلاس اول رو سپری کرد و سال 77 به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه 11 سپری کرد کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه 12 در رشته برق و الکترونیک گذراند.

کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری کرد. بلافاصله پس از اتمام درس در سال 1390 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یک ساله در دانشگاه امام حسین(ع) در سپاه انصار مشغول خدمت شد.

در سال 91 ازدواج کرد و در سال 93 صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد. شهید علی آقا عبدالهی 19 آذر 94 به سوریه اعزام می‌شود و چون تخصص مخابرات داشت، قرار می‌شود در همین واحد خدمت کند. اما روح بی قرارش باعث می‌شود با اصرار از مسئولان تقاضای اعزام به مناطق عملیاتی را بکند. پدر شهید می‌گوید: گویا علی برای اعزام به منطقه عملیاتی موافقت سردار سلیمانی یا سردار اصلانی را جلب می‌کند.

یکی از همرزمانش تعریف می‌کرد یک روز ما به محل صعب العبوری رسیده بودیم که دیدیم جوانی با لباس نظامی و اسلحه آنجا ایستاده است. از دیدنش تعجب کردیم. آنجا منطقه‌ای صعب العبور بود و مشخص بود که ایشان مسافت زیادی را پیاده آمده است. هویتش را پرسیدیم که گفت علی آقا عبدالهی است و موافقت سردار را برای کار عملیاتی گرفته است. اصرار داشت همراه ما بیاید و هرچقدر سعی کردیم مانعش شویم قبول نکرد و عاقبت با ما آمد. چند روز در منطقه عملیاتی بود که بعد قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان‌طومان بروند.

اما طی راه به کمین تروریست‌ها می‌افتند و انصاری به شهادت می‌رسد. بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک می‌شود و گویا نیروهای سوری همراه‌شان هم فرار می‌کنند. در این هنگام علی قصد می‌کند جلوتر برود. آقای مجدم می‌گوید ما که مهماتی نداریم. علی می‌گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم. چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل‌شان هستند، می‌گویند «لبیک یا زینب» که تروریست‌ها هم فریب می‌زنند و می گویند لبیک یا زینب، این دو به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر می‌روند که در محاصره آنها می‌افتند. مجدم می‌تواند از محاصره فرار کند. اما علی می‌ماند و بعد از آن کسی او را نمی‌بیند.

آخرین حرفی که از طریق بی‌سیم زده بود این جمله است: من گلوله خوردم. از آن لحظه دیگر کسی از علی خبری ندارد.

وی در تاریخ 94/10/23 درست 31 روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان تاکنون بازنگشته است و همانطور که به حضرت زهرا«س» ارادت ویژه‌ای داشت همانند ایشان بی نشان ماند.

در برشی از کتاب می‌خوانیم:

جلوی در انباری که رسیدم، به در زدم تا مطمئن بشوم که تنهاست و بعد در را باز کردم. اول سرک کشیدم و تا دیدمش ذوق کردم و با خنده گفتم: «سلام علی سر صبر و حوصله پتوها را تا م یزد و کنار گذاشت. گوشۀ چشم نگاهی به من کرد و گفت: «سلام، چی شده کلۀ سحر آمدی پایین؟ چرا اینجوری براندازم می‌کنی؟ سرم را به در تکیه دادم و گفتم: «روی حساب خواهر برادری نمیگم که لوس بشی! روی حساب عاشقی و سربازیت میگم داداش! گاهی خیلی بهت حسودیم می‌شه علی خندید و گفت: «چرا؟ یک قدم جلوتر آمدم و کنار پتو و بالش‌ها نشستم و گفتم: «این روزها همراه دوستات از دانشگاه میای اینجا تا خودت رو به مراسم بیت رهبری برسانی، بعدش هم میری هیئت حاج محمد طاهری. مطمئنم که آخرشب هم برای کمک به بچه‌های آشپزخانه سری هم به مسجد محل می‌زنی. فکر کنم نهایت یکی دو ساعت می‌خوابی و صبح‌ها بعد نماز برمی‌گردید دانشگاه علی سری تکان داد و گفت: خب! ادب حکم می‌کنه حق همسایگی رو به جا بیارم.

علاقه‌مندان جهت تهیه کتاب می‌توانند از طریق سایت رسمی انتشارات شهید کاظمی(nashreshahidkazemi.ir) و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه 3000141441 کتاب را با پست رایگان دریافت کنند.

انتهای پیام/341

نظر شما
پربیننده ها