بخشی از خاطرات سردار «علی‌اصغر زارعی»؛

گزارشی که موجب شد امام خمینی (ره) اعضای شورای عالی دفاع را احضار کند

مرحوم «علی‌اصغر زارعی» در خاطرات خود گفته است: دوستان بلند شدند و یکی‌یکی حضرت امام (ره) را بوسیدند و من هم رفتم و دست ایشان را بوسیدم و جلسه تمام شد. وقتی از اتاق ملاقات بیرون آمدیم، چند لحظه بعد سید احمد آقا آمد و پرسید: «شما به حضرت امام چه گفتید؟ ایشان دستور دادند که جلسه شورای عالی دفاع باید فردا تشکیل شود!».
کد خبر: ۴۳۰۳۴۵
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۹ - ۱۷:۰۲ - 07December 2020

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در راستای انجام رسالت تاریخ‌نگاری مستدل و مستند دفاع مقدس، گفت‌وگویی را با سردار سرتیپ پاسدار دکتر «علی‌اصغر زارعی» از مسئولان ارشد و از تأثیرگذاران تشکیل و توسعه یگان «جنگال» سپاه در دفاع مقدس، از ۲۵ دی سال ۱۳۹۷ تا حدود ۲ سال در ۲۲ جلسه انجام داده است. ماحاصل این گفت‌وگو در قالب تاریخ شفاهی آماده چاپ آماده است تا گوشه‌ای از نقش برجسته این سردار برومند سپاه اسلام در تاریخ پرافتخار دفاع مقدس را ثبت و ضبط و به نسل آینده منتقل نماید.

سردار علی‌اصغر زارعی

در ادامه به فراز‌های کوتاهی از متن کتاب «رمز جنگ» اشاره می‌شود:

ملاقات با امام خمینی (ره)

«وقتی در خرمشهر مجروح شدم و برای مداوا به تهران آمدم، مرحوم آقای «جمی» با دفتر حضرت امام (ره) هماهنگ کرد که تعدادی از مسئولان آبادان با ایشان ملاقات کنند. برای همین آقای «ده‌دشتی»، شهید «جهان‌آرا»، آقای «رشیدیان»، آقای «حیاتی‌مقدم» و آقای «رکن‌الدین جوادی» از سپاه آبادان به منزل ما در تهران آمدند و گفتند «هماهنگ شده که فردا به ملاقات حضرت امام (ره) برویم». آن‌زمان آقای «محسن رضایی» مسئول اطلاعات سپاه و در واقع مسئول اطلاعات کل کشور بود؛ چون هنوز وزارت اطلاعات نداشتیم. قبل از این‌که خدمت حضرت امام (ره) برسیم، ابتدا آقا محسن را دیدیم. آقا محسن این بحث را داشت که حالا که هماهنگ شده و شما می‌خواهید خدمت حضرت امام (ره) بروید، به ایشان صریح و روشن بگویید که «واقعیت چیست! و چه اتفاقی افتاده!»، چون حضرت امام (ره) هنوز نمی‌پذیرد که «بنی‌صدر» کمک نمی‌کند. خلاصه من هم با دو عصایی که دستم بود، با دوستان به جماران رفتم. با هم هماهنگ کرده بودیم که مثلاً شهید «جهان‌آرا» چه بگوید! و آقای «رشیدی» و آقای «جوادی» چه بگویند! قرار بود هرکدام از ما پنج دقیقه حرف بزنیم و وضعیت آبادان و شرایط واقعی منطقه را به حضرت امام خمینی (ره) گزارش بدهیم. من هم با عصا رفتم؛ اما وقتی وارد اتاق ملاقات شدم، حضرت امام (ره) فرمودند «یک صندلی برای ایشان بیاورید»؛ ولی من زمین نشستم. بعد هم جلسه شروع شد و ما شرایط را خدمت ایشان توضیح دادیم. فکر می‌کنم بیشتر از نیم ساعت طول نکشید. حضرت امام (ره) هیچ‌چیزی نگفت، فقط فرمودند «شما برید و فردا دوباره بیایید». هیچ‌چیز دیگری نفرمودند. دوستان بلند شدند و یکی‌یکی حضرت امام (ره) را بوسیدند و من هم رفتم و دست ایشان را بوسیدم و جلسه تمام شد. وقتی از اتاق ملاقات بیرون آمدیم، چند لحظه بعد سید احمد آقا آمد و پرسید: «شما به حضرت امام چه گفتید؟ ایشان دستور دادند که جلسه شورای عالی دفاع باید فردا تشکیل شود!».

گزارشی که موجب شد تا امام خمینی (ره) اعضای شورای عالی دفاع را احضار کند

آن‌شب هم همه بچه‌هایی که از آبادان آمده بودند، به منزل ما آمدند و فردا صبح دوباره به جماران رفتیم. ما در دفتر امام (ره) نشسته بودیم که گفتند «دیروزی‌ها بیایند داخل». دوباره رفتیم خدمت امام (ره) و مجدداً حرف‌های دیروز را در همان نیم ساعت توضیح دادیم. وقتی هم که ما وارد شدیم، حضرت امام (ره) نشسته بودند، «بنی‌صدر» هم کنار ایشان روی کاناپه نشسته بود، حضرت آیت‌الله «خامنه‌ای» (مدظله‌العالی) هم تشریف داشتند، آقای «هاشمی رفسنجانی»، شهید «رجایی»، شهید «فلاحی» و مرحوم «ظهیر‌نژاد» هم بودند؛ یعنی اعضای شورای عالی دفاع همه بودند. جلسه ساکت بود تا ما وارد شدیم و نشستیم و دوباره حرف‌های دیروزمان را زدیم. تا حرف‌های ما تمام شد، حضرت امام (ره) جلوی ما از اعضای شورای عالی دفاع توضیحی نخواستند، وقتی صحبت‌های ما تمام شد، امام (ره) دوباره فرمودند «شما بروید». ما از جلسه خارج شدیم و در دفتر ایشان منتظر نشستیم. مدتی طول کشید که گفتند «جلسه تمام شد». جلسه که تمام شد، ما به دنبال این بودیم که بپرسیم «بالاخره چه‌کار کنیم؟ آیا به آبادان برویم؟»؛ اما تا به درب کوچک بیت حضرت امام (ره) رسیدیم، دیدیم «بنی‌صدر» و بقیه رفته‌اند و فقط آقای «هاشمی رفسنجانی» در چهارچوب درب داشت بیرون می‌آمد. به وی گفتیم: «چه شد؟»، آقای «هاشمی رفسنجانی» گفت: «خوب شد که شما آمدید و مطالب را گفتید. حالا شما بروید»، گفتیم: «کجا برویم؟ بالاخره حضرت امام یک پیامی بدهد که ما به مردم چه بگوییم؟ به ما بفرمایند که مردم تخلیه کنند یا نکنند. ما الآن به مردم چه بگوییم؟ بگوییم نظر حضرت امام چه هست؟»، گفت «نه، این‌که نمی‌شود. حضرت امام که این‌طور پیام نمی‌دهد. کار شما خوب بوده و اثر کرده و آقایان قول داده‌اند که اجازه ندهند حصر آبادان کامل شود و کمک کنند که این اتفاق رخ ندهد»؛ اما ما دست برنداشتیم و مصمم بودیم پیام مردم آبادان و خرمشهر را به گوش مسئولان برسانیم. شهید «جهان‌آرا» خیلی اصرار کرد که ما نمی‌توانیم همین‌طور برویم و شما باید یک جوابی به ما بدهید، آقای «هاشمی رفسنجانی» گفت: «پس امشب به محل شورای عالی دفاع بیایید تا آن‌جا یک جوابی به شما بدهیم»، این را که گفت ما تقریباً قانع شدیم و منتظر شدیم تا عصر که به مقر شورای عالی دفاع که آن زمان در «سیدخندان» بود، رفتیم. وقتی به آن‌جا رفتیم، ابتدا راهمان نمی‌دادند و می‌گفتند «شما برای چه آمدید؟»، باز اصرار کردیم و تا به دژبانی تلفن کردن، گفتند: «آبادانی‌ها بیایند داخل»، در اتاق انتظار نشستیم، گفتند: «آقای «میرسلیم» رئیس شهربانی وقت، پیش آقای «بنی‌صدر» است و قرار بود که بلافاصله جلسه شورای عالی دفاع بعد از آن جلسه دونفره آن‌ها تشکیل شود». به ما گفتند «وقتی جلسه تشکیل شد، شما هم بیایید توی جلسه». ما که رفتیم، تا مستقر شدیم، دیدیم اعضای شورای عالی دفاع یعنی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی)، آقای «هاشمی رفسنجانی»، شهید «فلاحی» و مرحوم «ظهیرنژاد» و اگر اشتباه نکنم آقای «آذین» که فرمانده هوانیروز بود و آقای «غرضی» آمدند. فردای آن روز روزنامه «کیهان» یک عکسی از شورای عالی دفاع چاپ کرد که ما هم نشسته بودیم و آن عکس هنوز هم هست. در آن جلسه که مستقر شدیم، آقای «بنی‌صدر» که یک لباس نظامی هم پوشیده بود، با یک تکبری گفت: «شما امروز در خدمت حضرت امام ۱۶ مورد دروغ گفتید». ما تعجب کردیم و همه از کوره در رفتند. گفتیم: «ما دروغ گفتیم؟»، گفت: «بله»، با این برخورد آقای «بنی‌صدر» دعوا شروع شد. پرسیدم: «ما دروغ گفتیم یا شما دروغ می‌گویید؟ عراق از رودخانه «مارد» وارد شده و دیشب از «کارون» عبور کرده است. شما چرا این‌ها را به امام نمی‌گویید؟»، گفت: «شما اصلاً نظامی نیستید. اصلاً چه کسی به شما گفته در این کار‌ها دخالت کنید؟ شما بی‌خود آمده‌اید. چرا اجازه نمی‌دهید نظامی‌ها کار‌ها را انجام دهند؟».

سردار علی‌اصغر زارعی

در همین اوضاع و احوال شهید «فلاحی» و مرحوم «ظهیرنژاد» به حمایت از آقای «بنی‌صدر» شروع به داد و فریاد کردند. در خاطر من هست که شهید «جهان‌آرا» با شهید «فلاحی» دعوایش شد. آن‌ها روبه‌روی هم نشسته بودند و مرحوم «ظهیرنژاد» هم با آقای «جوادی» دعوا می‌کردند. مرحوم «ظهیرنژاد» لهجه ترکی داشت و «جوادی» هم ترکی بلد بود. یک مقدار با هم تند صحبت کردند و سر هم داد کشیدند و من هم که نشسته بودم، مرتب عصا را روی میز می‌زدم و می‌گفتم «ما دروغ نمی‌گوییم، شما دروغ می‌گویید! شما دروغ می‌گویید که کمک نمی‌کنید؟» حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) هم روی یک مبلی نشسته بودند و ماجرا را رصد می‌کردند. اوضاع خیلی در هم‌ریخته شد و یک مقدار هم حرف‌های تند بین برخی افراد رد و بدل شد. به‌هرحال جنگ شده بود و ما تحت‌فشار بودیم و آن‌ها هم حرف خودشان را می‌زدند و به ما می‌گفتند: «شما بلد نیستید و می‌خواهید مملکت را به باد دهید» و از این‌طرف هم «جهان‌آرا» گفت: «شما اصلاً کمک نمی‌کنید و خیانت می‌کنید»، حرف‌های این‌چنینی تند رد و بدل می‌شد. یک‌باره حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) که تا آن زمان ساکت بودند و اوضاع را رصد می‌کردند، فرمودند: «شما بلند شوید و بروید تا ما جلسه خودمان را داشته باشیم و بتوانیم راه‌حلی پیدا کنیم»، تا ایشان این را گفت همه ما ساکت بلند شدیم و از جلسه بیرون آمدیم. همین‌طور که من از جلسه بیرون می‌آمدم، به آقای «غرضی» که استاندار خوزستان بود و در جلسه شورای عالی دفاع شرکت داشت، گفتم «آقای مهندس جنگ یعنی جنگ و تا بخوای به اصولش بپردازی، نصف مملکت ازدست‌رفته است.»، چون ایشان می‌گفت که جنگ اصول و قانون دارد. او هم به من تشر زد و گفت «برو بیرون». فردای آن روز هم من گچ پا را باز کردم و فکر می‌کنم پس‌فردای آن روز هم به آبادان برگشتم تا در مبارزه با دشمن اشغالگر در کنار رزمندگان اسلام باشم».

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها