معرفی کتاب؛

«پرواز با آمبولانس»

کتاب «پرواز با آمبولانس» زندگی پزشکیار شهید «عبدالحمید هدایتی جلودار» از سوی انتشارات «سرو سرخ» وابسته به اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مازندران، پاییز ۱۴۰۰ چاپ و منتشر شده است.
کد خبر: ۴۹۰۸۱۵
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۴۰۰ - ۰۹:۴۷ - 24November 2021

«پرواز با آمبولانس»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، کتاب «پرواز با آمبولانس» روایت داستانی از زندگی پزشکیار شهید «عبدالحمید هدایتی جلودار» به قلم «فاطمه ابراهیمی» و پژوهش «علی جلالی‌راد» و «فاطمه ابراهیمی» در ۲۷۰ صفحه و ۵۰۰ نسخه از سوی انتشارات «سرو سرخ» وابسته به اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس مازندران، پاییز ۱۴۰۰ چاپ و منتشر شده است.

این اثر در ۶ فصل «از تولد تا حیات»، «روز‌های کودکی»، «قبل از انقلاب»، «در شهر»، «دوران جنگ» و «سر دلبران» به همراه اسناد و تصاویری از شهید «عبدالحمید هدایتی جلودار» به چاپ رسیده است.

در بخشی از کتاب آمده است:

آبان‌ماه زمان خوبی برای مسافرت، آن هم پشت وانت نبود. حمید چشم‌هایش را باز و بسته می‌کرد و قطرات اشکی را که از سوز باد روی گونه‌اش می‌غلتید، پاک می‌کرد. نگاهی به محمد انداخت که سوز سرما او را در خود جمع کرده بود. کمی نزدیک‌تر به او نشست...

-یکی دو ساعت بیشتر نمونده.

محمد دستی به بینی‌اش کشید...

-سرما هیچی، زانوم ترکید، این بسته‌ها نمی‌ذارن پا دراز کنیم!

بسته‌های کمک مردمی به جبهه بود، که همراه او و محمد به طرف قم می‌رفتند.

نماز را در حرم خواندند. حال حمید با دفعات قبل فرق می‌کرد. خاطرات تمام سفر‌های پنهان و آشکاری که به قم داشت، در ذهنش مرور می‌شد. اولین بار نبود که به قم می‌آمد، ولی خوزستان را تا به حال ندیده بود. نام مصطفی چمران قلبش را غلیان می‌انداخت. چمران وزیر دفاع بود و حالا مشاور امام در شورای عالی دفاع! حمید قبل از حرکت به هیچ کدام از این‌ها فکر نکرده بود و فقط شنیدن ان‌که در جنوب آموزش چریکی می‌دهند، به همراه چند نفر، از مازندران راهی شده بودند. اما حالا مقابل ضریح انگار فراغت پیدا کرده بود به کاری که می‌خواهد بکند، فکر کند. او بیست سال بیشتر نداشت.

هرچند از سربازی رژیم طاغوت فرار کرده بود، اما هم طعم خطر را چشیده بود و هم درگیری و تیراندازی را از نزدیک دیده بود، اما جنگ داستان دیگری داشت!

بالاخره به اهواز رسیدند و در منطقه چهارشیر مستقر شدند. هرچند آب و هوای خوزستان برای حمید تازگی داشت، اما حال و هوای شهر آشنا بود. بعد از چند روز آموزش در اهواز به همراه نیرو‌های دیگر به دهلاویه رفتند. منطقه دشت آزادگان، حمید را انگار با دنیای جدیدی آشنا کرده بود. تالاب‌های آن با آب‌بندان‌های شمال متفاوت بود و به جای مرغابی و اردک و غاز، این گاومیش‌ها بودند که در سراسر دشت دیده می‌شدند. رودخانه بود، ولی از درختان افرا، کاج و صنوبر خبری نبود! اما نخل‌ها انگار قصه دیگری داشتند!

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها