یک نویسنده دفاع مقدس:

حاج قاسم کنار چاه زمزم و روبروی کعبه برای شهادت گریه می‌کرد

رجایی به تشریح خاطرات خود از سردار شهید سلیمانی پرداخت و گفت: حاج قاسم کنار چاه زمزم و روبروی کعبه برای شهادت گریه می‌کرد.
کد خبر: ۵۰۰۶۵۳
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۰ - ۱۱:۵۰ - 15January 2022

حاج قاسم کنار چاه زمزم و روبروی کعبه برای شهادت گریه می‌کردبه گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، غلامعلی رجایی، متولد ۱۳۳۶ در شهر دزفول و دانش آموخته تاریخ در مقطع دکترا و قریب ۳۰ اثر با موضوعات مختلف درباره شهدای دفاع مقدس و سیره امام خمینی (ره) تالیف کرده است.

رجایی مدت کوتاهی قبل از انقلاب زندانی سیاسی بوده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همکاری با نهاد‌های مختلف برآمده از انقلاب ازجمله سپاه پاسداران، سازمان ارتباطات اسلامی و موسسات پژوهشی و تاریخ نگاری انقلاب و جنگ پیوست.

وی سال‌های متمادی در مراحل مختلف دفاع مقدس حضور داشت و با فرماندهان برجسته دفاع مقدس در ارتباط بود و در سال‌های پایانی دفاع مقدس مسئولیت ستاد تبلیغات جنگ را نیز بر عهده داشته و از این جهت گفته‌های ارزشمندی از سال‌های خدمت خود دارد.

همچنین ایشان در سال‌های واپسین زندگی آیت الله هاشمی از مشاوران ایشان بود و چند کتاب نیز درباره آیت‌الله هاشمی تالیف کرده است. در این قسمت از مجموعه گفت‎‌وگو‌های انعکاس که همزمان با ۱۹ دی، سالروز قیام مردم قم و همچنین درگذشت آیت‌الله هاشمی با ایشان از سوی فرهنگسرای امام (ره) انجام شد، نکات شنیدنی از سبک زندگی امام، آیت‌الله هاشمی و شهید قاسم سلیمانی گفته شد که این گفت‎‌وگو‌ را خواندنی‌تر ساخته است.

شما یکی از نویسندگانی هستید که درباره امام سیره نگاری داشته‌اید. به نظر شما تاریخ نگاری درباره امام چقدر موفق بوده است؟

آثاری که درباره امام منتشر شده ناقص و محدود است، اما همین‌ها هم غنیمت است. مثلا کاری که اواخر دهه شصت از دکتر محمد حسین رجبی دوانی با عنوان زندگی سیاسی امام خمینی منتشر شده و اگرچه زندگی امام را تا سال ۱۳۴۳ بررسی کرده، اما کار خوبی است و همچنین کتاب زندگی و زمانه امام نوشته دکتر بهشتی سرشت هم کار خوبی است و به همین شکل کتاب‌های دیگری هم هستند. اخیرا هم کاری تالیفی از آقای شیرعلی نیا منتشر شده که خوب است اگرچه کار من سیره است و در جمع بندی می‌توانم بگویم تا امام خیلی فاصله داریم به خصوص اثری که امام را به خارجی‌ها معرفی کند منتشر نشده و هم چنین یک منتخبی هم از سیره لازم است که کار شود.

شما سابقه زندانی سیاسی زمان شاه را دارید و ضمنا بفرمایید اولین آشنایی شما با امام چگونه بود؟

بله، من زندانی سیاسی زمان شاه هستم و چهار نفر بودیم که روز ۹ فروردین ۱۳۵۷ دستگیر شدیم و یکی از ما چهار نفر هم شهید شد. در باره اولین ملاقاتی که با امام داشتم در زمانی بود که ایشان در قم بودند و مقارن با ایامی بود که طرفداران مرحوم شریعتمداری در قم اغتشاش کرده بودند و قم مثل یک شهر جنگ زده بود و ما هم برای ملاقات دیر رسیده بودیم و می‌خواستند ما را راه ندهند و با اصرار ملاقات را مختصر کردند و متنی از سوی یکی از همراهان ما نوشته شده بود که بخوانند و امام گفت فرصت نیست و بدهید خودم می‌خوانم.

من که دیدم ملاقات خلاصه شد گفتم حداقل چیزی به ما بگویید و ایشان شروع به گفتن این کردند که باید وحدت را حفظ کنیم. سپس جنگ شروع شد و من مسئول فرهنگی واحد کربلا شدم و به صورت شخصی از بیت امام وقت می‌گرفتم و کل حسینیه را از رزمندگان جنگ پر می‌کردم و معمولا هم امام صحبت نمی‌کرد و رزمندگان ابراز احساسات می‌کردند و البته امام گاهی هم صحبت می‌کردند که فیلم هایش موجود است. مثلا در عملیات فتح المبین یکی از دیدنی‌ترین صحنه هاست که بچه‌ها با کلاه کاسکت نشسته اند و امام می‌گوید من افتخار می‌کنم که از هوایی استنشاق می‌کنم که شما هم از آن استنشاق می‌کنید و این چیز عجیبی بود.

بعد‌ها امام گفتند برای چه این‌ها می‌آیند که مرا ببینند، بروند بجنگند و این ملاقات‌ها تعطیل شد و من ملاقات خصوصی می‌گرفتم برای مسئولان جبهه و یا خانواده شهدا که معمولا روزانه ده تا بیست نفر دیدار داشتند که من عموما سهمیه دو سه نفری را از دفتر امام می‌گرفتم.

گاهی هم عکس‌هایی از شهدا و یا خود امام را می‌دادیم که امام امضا می‌کرد و بعد‌ها گفتند دیگر عکس شهدا را ندهیم، چون امام با دیدن آن‌ها آه می‌کشد و متاثر می‌شود و این کار را نکنیم بهتر است. این خلاصه‌ای از آشنایی من با امام بود و قبل از انقلاب هم من دزفول بودم و ارتباطی هم با امام نداشتم.

نوزدهم دی سالروز قیام مردم قم است که نقطه آغاز انقلاب اسلامی بود. آیا شما خاطره‌ای از این روز دارید؟

آن زمان من دانشجوی تربیت معلم در اهواز بودم و نماز را در دانشگاه می‌خواندیم و آنجا تصمیم گرفته شد که به مناسبت برگزاری چهلم درگذشت حاج اقا مصطفی که کمی قبل از نوزدهم دی ۱۳۵۶ بود به قم برویم و رفتیم و آقای ربانی املشی و معادیخواه و مرحوم خلخالی هم در آن مراسم سخنرانی کردند و اقای املشی خیلی تند صحبت کرد و گریزی به تاریخ اسلام زدند و عباراتی مثل یزید حسین کش را بکار بردند و نیرو‌های رژیم هم مسجد اعظم را محاصره کردند و به محض اینکه ما از مسجد خارج شدیم پشت سر ما درگیری شد و مردم را زدند و ما فرار کردیم و به بازار خان رفتیم که یک طاق ضربی داشت که هنوز هم هست و آنجا هم تعقیب کردند و جنگ و گریز شد و بالاخره ما از این وضعیت خارج شدیم و این شرحی از حضور ما در چهلم آقا مصطفی بود و این چهلم مبدایی برای اتفاقات دیگر بود.

نوزدهم دی هم شروعی برای انقلاب بود مثل هر اتفاق تاریخی که یک شروعی دارد. ضمنا این اتفاقات به دلیل کاریزمای امام هم بود که خدا کمک کرد و مردم، امام ندیده را چگونه از طریق نوار کاست که از نجف و پاریس می‌آمد پیروی کردند و اصلا انقلاب ما به انقلاب کاست‌ها مشهور شد.

به جرات می‌گویم نودو نه درصد شهدای جنگ و یا شهدای دیگر امام را از نزدیک ندیدند، اما با اعتقاد به رهبری ایشان رفتند و شهید شدند و دامنه این قربانی شدن تا اردوگاه‌های عراق هم کشیده شد. من ۵ جلد کتاب در باره فرهنگ آزادگان نوشتم و شهدایی را نام برده ام که به دلیل توهین نکردن به امام به شهادت رسانده اند.

در صحبتهایتان اشاره داشتید به کتاب خاطرات آزادگان لذا می‌خواستیم اشاره‌ای به همان کتاب و ضمنا تاریخ نگاری دفاع مقدس داشته باشید.

معمولا شمار تالیفاتم یادم نیست، ولی پنج جلد برای آزادگان نوشتم و کاری را شروع کردم در رابطه با سیره شهدای جنگ که تحت عنوان لحظه‌های آسمانی از سوی حوزه هنری منتشر شده و کتابی با عنوان برگ‌هایی از بهشت دارم که انتشارات سپاه منتشر کرد و همچنین کتاب صنوبر‌های سرخ با شهدایی مثل چمران، علم الهدی و فهمیده و شهدای دیگر که منتشر شده‌اند.

اما کاری را که خیلی به آن مشعوف هستم، لحظه‌های آسمانی است. این کتاب کرامات شهدا است و به ذهنم رسید که این شهدا بعضا عنایتی به آن‌ها شده و چشم دلشان باز شده و هم رفتن و لحظه و مکان شهادت خودشان را می‌دانستند که نمونه آن شهید حاج قاسم سلیمانی است که از دوستان خوب من هم بود و خداوند انشالله با امام حسین (ع) محشورشان کند برای من در سفر مکه که یک ماه هم اتاق بودیم تعریف کرد. آن کسی که ایشان وصیت کرد که پیش او دفن شود، شهید محمد حسین یوسف الهی بود و من سر قبر او رفتم و فاتحه خواندم، چون حدود بیست سال قبل در کرمان سخنرانی داشتم و قاسم، چون می‌دانست شهید می‌شود و گفته می‌شود حتی این را محمد حسین به او گفته بود که تو در فاطمیه شهید می‌شوی، اما قاسم به جای اینکه بگوید من را پیش امام حسین دفن کنید یا نجف، می‌گوید من را پیش محمد حسین دفن کنید که به وصیتش هم عمل شد. اجمالا کتاب لحظه‌های آسمانی چهار جلد است که به مخاطبان و متدینین توصیه می‌کنم بخوانند و من این‌ها را تحقیق کردم و حتی هر چیزی را هم قبول نمی‌کردم.

امروز سالگرد درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی هم هست که یکی از ارکان انقلاب بودند و می‌خواستیم اشاره‌ای داشته باشید به قرابتی که با حضرت امام داشتند و فضایی که بین آن دو بزرگوار وجود داشت؟

آقای هاشمی یکی از ارکان نبودند بلکه به نظر من یکی از مهمترین ارکان بودند. چند نفر در انقلاب در کمک به امام خیلی نقش داشتند که یکی مرحوم سید علی اندرزگو بود و آقای هاشمی و سید محمود طالقانی و البته دیگرانی هم بودند از جمله شهید بهشتی و شهید مطهری و دیگرانی که بخواهم ذکر کنم طولانی می‌شود. آقای هاشمی از سیزده سالگی که به قم آمد در کوچه‌ای مستقر شد که خانه امام آنجا بود و به نقل از خودشان این حسن تصادفی بود که می‌گفتند با امام به حرم می‌رفتند و به درس برمی گشتند و بعد با حاج آقا مصطفی رفیق می‌شود و ارتباطش هم با امام حفظ می‌شود و به امام نزدیک می‌شود.

من در بررسی هایم به این نتیجه رسیدم و دیگران هم گفته اند که کسی از هاشمی به امام نزدیک‌تر نبود و وقتی کسی جرات نداشت که با امام حرف بزند این آقای هاشمی بود که حرف می‌زد و گاهی هم که امام زیر بار حرفهایش نمی‌رفت و طبیعی هم بود که بعضی چیز‌ها را نپذیرد، آقای هاشمی گریه می‌کرد.

مواردی مثل پذیرش قطعنامه و اینکه بعد از بمباران حلبچه آقای هاشمی نزد امام رفت و گفت اگر صدام که به مردم خودش رحم نمی‌کند، در شهر‌های ما این جنایت را انجام دهد ما چه خواهیم کرد و وضعیت اقتصادی را هم تشریح کرد و حتی داوطلب پذیرش مسئولیت قطعنامه هم شد و به هر حال آقای هاشمی به امام نزدیک بود و امام فرماندهی جنگ را به ایشان واگذار کرد و در این باره کتابی با عنوان بررسی روابط امام با هاشمی نوشته ام که نشر ذکر منتشر کرده و آنجا چندین کنش بین هاشمی و امام را تحلیل کرده ام گاه در قالب منتقد، گاه در قالب مشاور، گاه در قالب سخنگو و گاهی هم آن کسی است که در غیاب امام کشور را اداره می‌کند با اینکه رئیس مجلس هست و کدهایش را هم داده ام.

چند روزی است که از ایام سالگرد شهادت شهید سردار حاج قاسم سلیمانی سپری می‌شود و به خصوص اینکه مراسم کم نظیری هم در این ایام مقارن با روز شهادت حضرت فاطمه (س) و همراه با تشییع ۱۵۰ شهید گمنام برگزار شد؛ لذا می‌خواستیم شما درباره نقش ایشان و اگر خاطره‌ای از ایشان دارید و تاثیرپذیری ایشان از مکتب حضرت امام کمی صحبت بفرمایید؟

(با ابراز تاثر فراوان) حاج قاسم از شهدایی بود که خدا ذخیره کرد برای نسلی که شهدا را ندیده بودند و همینطور که خودشان گفتند کوشید که شهید شود و آخرش هم شد. بچه‌های جنگ زیاد همدیگر را می‌دیدند، اما بعد از جنگ این دیدار‌ها کمتر شد و گاهی که حاج قاسم نماز جمعه می‌رفت به من می‌گفت رجایی بیا در خیابان طالقانی همدیگر را ببینیم و جالب بود ایشان یک زیراندازی آورده بودند که روی آن می‌نشستند و من هم همراهی شان می‌کردم و یک ماهی هم با هم به عنوان بازرسان بعثه در سفر حج هم اتاق بودیم و یکی از خاطراتم این است که حاج قاسم کنار چاه زمزم و روبروی کعبه ایستاد و مشغول دعا کردن شد و خیلی طولش داد و اشک خیلی قشنگی هم می‌ریخت و اگرچه چیز‌هایی که می‌گفت من نمی‌شنیدم و شاید احتمالا شهادت را می‌خواست و به کمتر از این هم قانع نبود.

حاج قاسم نیاز به بزرگنمایی ندارد، چون خیلی الآن دارند در این باره تبلیغ می‌کنند و خودش هم حتما ناراضی هست، چون گفته بود من را با عنوان سرباز بنویسید و این جور پرداختن به شهدا به نظر من خوب نیست و اثر منفی دارد.

حاج قاسم را خدا ذخیره کرد تا کسانیکه نوشته‌هایی از شهدا دیده اند، عینا این را ببینند و آخرین باری که من ایشان را دیدم در مجلس ختمی بود و دوربین‌هایی در حال کار بودند و ایشان گفت به این‌ها بگویید بروند و می‌خواست که در دوربین‌ها نیفتد که حالا یا هدفش این بود که از نظر امنیتی پخش نشود، چون باهوش بود و به هرحال کمی با هم گپ زدیم و بعد هم دیگر ایشان را ندیدم.

به هر حال وی خیلی خوب در دل مردم جای گرفت و توسط یکی از بدترین آدم‌ها و در کشور غریب به شهادت رسید و انشالله خداوند به ما توفیق دهد که بتوانیم قدر این سرمایه‌ها و ذخایر را بدانیم.

چه شد که شهید سلیمانی و شهدایی والامقام در مکتب امام خمینی پرورش یافتند؟

در جایی گفتم که باید میوه و درخت را با هم دید و امثال حاج قاسم مثل همان میوه‌هایی هستند که برگ و بار امام این‌ها رشد داد و عرضه کرد وباید اول درختی را که این میوه‌ها را بار داده، دید و رابطه حاج قاسم با امام شبیه به همان است و این‌ها میوه‌هایی هستند که از همان درخت امام به بار نشسته اند و شما اگر شخصیت شناسی بچه‌های جنگ و فرماندهان را نگاه کنید یکی دوتایشان بنا بودند، خود حاج قاسم داشت در پادگان آموزش می‌دید که بعد همراه گروهی به نام گروه ثارالله از کرمان به ماهشهر آمد و تا قبل از اینکه وارد جنگ شود اصلا آقای هاشمی را نمی‌شناخت و چیزی من ندیدم که مبارز سیاسی باشد و حتی شنیدید که در گزینش به خاطر آستین کوتاه و سگک شلوارش رد شد، اما امام عرصه‌ای را ایجاد کرد که امثال این جوانان بیست و چند ساله مثل مهدی باکری و احمد کاظمی و محسن رضایی و شمخانی و رشید و حسن باقری و خرازی آمدند و همه این‌ها را محسن رضایی با آن روحیه‌ای که داشت پر و بال داد و حسن باقری و قاسم سلیمانی را از شوش آورد و گفت بروید و تیپ تشکیل دهید که البته قاسم زیر بار نرفت، ولی بعد که گفتند باید این کار را انجام بدهی، رفت و تیپ ثارالله را تشکیل داد و در خرمشهر عملیات کردند و از لشکر‌های خط شکن شدند و به هر حال حاج قاسم برگ و بار درخت امام هست و از امام کمتر گفته شده که چه تولیداتی به لحاظ شخصیت‌ها از جمله شهید سلیمانی و شهدای دیگر داشته است.

این‌ها به امام عشق وافری داشتند و حتی برخی وصیت می‌کردند که کفن هایشان را امام تبرک کند و بعضی می‌گفتند عکس امام را داخل قبر ما بگذارید که البته این‌ها مفصل هست و جان باختند برای امامی که ندیده بودند و به هر حال فکر می‌کنم حرفی که امام گفته بود اسلام باید حرفش را در این عصر بزند قاسم شنید و در ادامه رهبری امام از رهبری حضرت آیت الله خامنه‌ای اطاعت کرد و اینجور در میدان موفق بود.

در مورد سبک زندگی امام از همان منظری که خود شما تحقیق و بررسی فرمودید اشاره کنید.

درباره سبک زندگی امام به نظر من کار نشده است و ایشان در این زمینه ناشناخته هستند. البته زندگی با ایشان هم شیرینی‌هایی داشته و هم سختی‌هایی داشته است مثلا فرض کنید چشم‌های همسر ایشان مشکل پیدا کرد و خواست به اسپانیا برود، اما امام گفت نه همین داخل درمان شود و اصرار کرد و باز هم گفت نه داخل و بعد خانم امام به او می‌گوید دیگر این را تحمل نمی‌کنم و وقتی امام می‌بیند که این اخطار جدی است به حاج احمد آقا می‌گوید خانم را به اسپانیا بفرستید و خانم امام هم به اسپانیا می‌رود.

البته بعضی بهانه می‌آورند خوب چه اشکالی دارد وقتی آنجا اطمینان بیشتری هست و سلامت بدن نعمت خداست، اما نباید فراموش کنیم که به شکلی خانم امام نوه خزانه دار ناصرالدینشاه و از خانواده اشرافی است و زن یک طلبه در قم می‌شود که به قول خودشان تمام اطراف مزار حضرت معصومه قبر است و هوای گرم و نامناسب در قم و شما می‌بینید یک دختر اشرافی تهرانی متمکن متمول به خانه یک طلبه برود که این جور رعایت می‌کند و در نجف تلفن ندارند، به خانه همسایه می‌رود و به بچه هایش زنگ می‌زند و کسی که می‌توانست صد بار زندگی طلاب قم را بخرد و، ولی یک چنین سختی‌هایی را تحمل می‌کند و در نهایت هم امام به احمدآقا توصیه می‌کند که خلاف امر ایشان رفتار نکن و در عین حال وقتی حکم نمایندگی ایران در سفر حج به حاج احمد آقا داده شد، خانم گفت که احمد آقا نرود و ایشان رفت و استعفا کرد و آیت‌الله خامنه‌ای هم به احترام حرف همسر امام پذیرفت.

یا در مورد نماز خواندن نوه‌ها مثلا گاهی که نزد امام بودند و می‌خوابیدند، امام آن‌ها را بیدار نمی‌کرد و اینکه نماز این‌ها قضا شود می‌گفت من تکلیف ندارم و اگر بگویند، من بیدار می‌کنم در حالیکه همین‌ها در خانوده‌های سنتی رعایت نمی‌شود. در نجف هم گفتند یخچال بگیریم، گفت مگر همه طلبه‌ها یخچال دارند و خیلی مهم هست که در گرمای عراق شما نمی‌توانید بدون کولر و یخچال زندگی کنید.

حتی املاک پدری امام را آقای جلالی خمینی در حدود چهل تا پنجاه قطعه تقسیم کرد و به کشاورزان داد و به نظر من امام با این کار خودش را از آن طبقه جدا کرد و آمد در یک سطح طبقه پایین زندگی کرد و من در همین کتاب‌های پنج جلدی نوشته ام که امام سرما خورده، چون شوفاژهایشان خراب بوده، نفتشان را مثل همه سهمیه می‌گرفتند و تایدشان سهمیه بوده و یکی از این آقایان که ملاقات می‌کند می‌گوید گفتم از خانه برایشان تاید ببرید با اینکه آدم باید در چنین موقعیتی قرار بگیرد تا بفهمد آدم‌هایی که با دفتر ایشان مرتبط هستند باید سهمیه‌ها را رعایت کنند و ایشان مبالغ خرجی را می‌نوشت و برمخارج دفتر خود نظارت شدید داشت و به هر حال ایشان مقید به اعتدال در مصرف وسطح پایین زندگی مردم و کنده شدن از طبقات بود و احمد اقا قسم می‌خورد که بابام همینطور که در بیرون هست، در خانه هم هست با این تفاوت که رسمیت ساقط می‌شود. همچنین امام در ادب و موازین اجتماعی هم خیلی رعایت می‌کرد مثلا یک بار شاه گفته بود این آقای خمینی طرفدار فئودال‌ها و ملاک‌ها است و یکی از این نویسندگان که خیلی هم هتاک است جوابش را داده بود و خیلی هم به شاه فحش داده بود و امام به او نوشته بود که پدرم کلی برای من زمین و ملک گذاشته بود و حتی آقای پسندیده می‌گوید که پدر ما اگرچه معروف به آقا مصطفی امام جمعه بود، اما ملاک و در کار ملک بود و ممانعتی هم ندارد که کسی روحانی باشد و کار دنیا هم کند و امام مراقب بود که به مردم دروغ گفته نشود و حرف خوبی که زد این بود که توصیه کرد سعی کنید در انتقال تاریخ به مردم دروغ نگویید و من مطمئن هستم که به امام نقد‌هایی وارد است که به جایش گفته شده و خواهد شد، اما امام بسیار صالح بود.

انتهای پیام/121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار