معرفی کتاب؛

«شکوفه‌های گلستان تقوی»

کتاب «شکوفه‌های گلستان تقوی» زندگینامه شهیدان «امیر و جلال تقوی‌طلب» به قلم «فاطمه حجه‌فروش» است.
کد خبر: ۵۳۹۸۳۲
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۳:۳۹ - 20August 2022

«شکوفه‌های گلستان تقوی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، کتاب «شکوفه‌های گلستان تقوی» شامل دو بخش از خاطرات شهیدان «جلال و امیر تقوی‌طلب» به قلم «فاطمه حجه فروش» و به اهتمام «زهره تقوی طلب» خواهر این شهیدان است که توسط نشر «صریر» بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس به چاپ رسیده است.

در بخشی از کتاب آمده است:

جلال بر مسائل احکام واقف بود؛ زیرا کل رساله امام را حفظ بود و هیچ مسئله شرعی نبود که پاسخگویش نباشد.

به سن تکلیف نرسیده بود؛ اما به خواندن نماز اول وقت خود، برادر و خواهر کوچکترش خیلی اهمیت می‌داد. یک بار به خاطر از دست دادن توفیق نماز شد مثل ابر بهاری اشک میریخت.

 جلال با خط زیبایش هر روز بعد از خارج شدن دانش آموزان از کلاس، حدیث یا آیه‌ای را بر صفحه تابلو کلاس می‌نوشت تا بتواند با هنرش بزرگترین درس‌ها را به هم سالان خود بدهد.

روزی من و پدر جلال روی پله منزل ایستاده بودیم و قصد داشتیم جایی برویم. ناگهان جلال وارد حیاط شد و سلام کرد. جلال طور دیگری شده بود. انگار از چیزهایی خبر داشت. من بلافاصله به او گفتم‌: «جلال جان، بد نیست کمی هم به کتابهایت برسی!»

منظورم درس‌های جلال بود. آن موقع جلال سال اول دبیرستان بود. در جواب تبسمی کرد و جمله‌ای گفت: «‌مادرجان، روزی کتاب‌ها ما را خواهند خواند‌».

دوران کوتاهی در کنار امیر و جلال بودم. اما شاکله‌ی شخصیتی این دو شهید نسبت به بقیه شاخص تر بود . مشخصاً از جلال می‌توان به عنوان یک اسطوره و به عنوان شهید فهمیده استان همدان نام برد. نقشی رهبرگونه نسبت به اطرافیان و دوستان داشت.

جلال در زمان شهادت هنوز چهارده سال را پر نکرده بود.

جلال بی‌قرار بود که ای کاش او هم می‌توانست به جبهه برود. مسئولین گفتند برای یک نفر جای خالی دارند. متقاضی زیاد بود. قرعه کشی کردند. هرسه بار قرعه به نام جلال در آمد. هیجان زده شده بود و برایش باور کردنی نبود.

روز اعزام فرا رسید...

جلال آن شب با خدا خلوت کرد و صیقل داد آیینه‌ی دلش را. ساعت‌ها همدم دفتر و کاغذ شد که محرم اسرار درونش بودند. تذکر دادند که بخوابد؛ ولی آن شب نه چشم جلال به خواب رفت نه چشم ستارگان.

صدای انفجار خمپاره همه را به حرکت وا داشت. برادر صلواتیان سریع بچه‌ها را جمع کرد.

به جلال که رسید روی زمین افتاده بود. با کمک بچه‌ها جلال را سوار خودرو آی‌فا کردند.

از حنجره‌اش خون سرازیر بود. بر زبان معلم جاری شد: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» آن‌گاه بوسه‌گاه حسین (ع) بود. چون نجوای عشق به شیرخواره‌اش را از آن می‌شنید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها