چرا تضعیف رهبری و نیروی نظامی کشور راهبرد جدید دشمن شد؟

تضعیف رهبر و نیروی نظامی هر کشوری، از رئوس دشمنی‌های بزرگ تاریخ با ملت‌ها بوده است. فرهنگ مردمان هر تمدنی در هرنقطه از جهان با هرایدئولوژی و نوع حکومت متفاوت، در زمان قانونگذاری به مسئله با اهمیت «اقتدار رهبری» توجه نشان داده است.
کد خبر: ۵۶۸۴۴۷
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۹:۵۳ - 22January 2023

چرا تضعیف رهبری و نیروی نظامی کشور راهبرد جدید دشمن شد؟به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، غلامرضا صادقیان در سرمقاله روزنامه جوان نوشت: تضعیف رهبر و نیروی نظامی هر کشوری، از رئوس دشمنی‌های بزرگ تاریخ با ملت‌ها بوده است. فرهنگ مردمان هر تمدنی در هرنقطه از جهان با هرایدئولوژی و نوع حکومت متفاوت، در زمان قانونگذاری به مسئله با اهمیت «اقتدار رهبری» توجه نشان داده است. گویی متفکران هر قوم با هر نوع حکومتی از سلطنتی تا کمونیستی تا لیبرال‌دموکراسی، سوسیال‌دموکراسی یا کشو رهایی که ملغمه‌ای از این‌ها هستند، هم فطرتاً و هم براساس استدلال‌عقلی، اهمیت و ضرورت اقتدار رهبری و آسیب‌های از دست‌رفتن این اقتدار و تضعیف رأس کشور را به‌درستی فهمیده‌اند و در قانون‌های اساسی به آن جایگاه ویژه‌ای داده‌اند. اکنون پاسخ به این پرسش که «چرا براندازان به دنبال تضعیف رهبری و تضعیف نیروی نظامی کشور هستند؟» آسان‌تر و قابل‌تأمل‌تر خواهد بود.

تضعیف و تخریب رهبر و رأس یک ملت، در مرتبه اول یعنی تخریب همه آن ملت و همه آن فرهنگ و ایدئولوژی حاکم. این یک امر فطری و ذاتی است. مردمانی که رأس یا پادشاه یا رهبر خود را از دست می‌دهند، احساس بی‌هویتی می‌کنند. بی‌هویت‌کردن آحاد یک ملت به شکل تک‌تک، کاری نشدنی یا مستلزم صرف وقت و هزینه بسیار است. شاید بتوان ملتی را به گروه‌های چندگانه تقسیم کرد و برای هر یک نقشه‌ای کشید تا هویت خود را تضعیف‌شده و از دست‌رفته ببینند، اما کار آسان‌تر و مستقیم‌تر، تخریب رهبر و رأس آن ملت است، هم تخریب جایگاه و هم تخریب شخص. جایگاه و شخص به هم پیوند خورده است و تخریب هریک، ویرانی آن دیگری را نیز به‌دنبال دارد. برای «نابودی ایران» که سناریوی اعلامی آشکار و گاهی پنهان این‌روز‌های براندازان و کشور‌های غربی است، ضربه مستقیم را باید به رأس آن ملت و نظام وارد کرد. اینکه دشمن در ماه‌های اخیر و برخی رسانه‌های فارسی‌زبان آن‌ها به‌شکلی کم‌سابقه یا بی‌سابقه، تخریب رهبری ایران را آغاز کردند، در همین «تخریب ایران» ریشه داشت. آن‌ها نابودی ایران را می‌خواهند و این نشدنی است جز با آغاز تخریب و تضعیف جایگاه رهبری. فقط برای مثال باید یادآوری کرد که بی‌بی‌سی فارسی سال‌ها جز برخی نقد‌های یک نویسنده، هیچ مطلبی که توهین آشکار به شخص و جایگاه رهبری در ایران باشد، نداشت، اما در سناریوی جدید ابلاغی وزارت‌خارجه انگلیس-البته با خیالی خام و کوته‌بینانه- صفحات این خبرگزاری یک‌سره با شرم آور‌ترین ناسزا‌ها به رهبری و جایگاه آن پرشد! شبکه‌های فارسی‌زبان البته نقشه تجزیه و نابودی ایران را به‌عنوان دستورالعمل دریافت کرده‌اند و این چیزی بود که در فایل صوتی رعنا رحیم‌پور خبرنگار بی‌بی‌سی درباره شبکه لندنی-سعودی اینترنشنال بر آن تأکید و تصریح شده بود و بی‌بی‌سی فارسی نیز خود از این برنامه مستثنی نبود.

شکستن اقتدار و صلابت رهبری از مناظر دیگری نیز برای دشمن یک ملت مورد توجه است. در مرتبه دیگر، هر ملت و هر کشوری در دو برهه زمانی نیاز به قدرت کاریزماتیک و اقناعی رهبری برای عبور از بحران‌ها دارد. یکی در زمان جنگ و دیگری در زمان بسیج نیرو‌های داخلی برای مقابله با حوادث طبیعی و اجتماعی و سیاسی. در بیشتر فرهنگ‌های ملل مختلف از شرق تا غرب جهان به این مهم توجه شده است. اگر شخص و جایگاه رئیس‌جمهور در امریکا، مهم و توهین به او و تضعیف جایگاه او به‌شکل گسترده در رسانه‌ها و افکار‌عمومی ناممکن است، دلیل اولش همین است که یک رئیس‌جمهور باید بتواند در زمان جنگ، یک ملت را برای مقابله با دشمنی که به مرز‌ها هجوم آورده است، تشجیع کند و به آنان جرئت و شجاعت بدهد و مردم را تحریک سازد و تحریض و شوق‌آوری کند و ترغیب را در میان مردم به اوج برساند. ملت‌هایی که از چنین موهبتی بی‌نصیب بوده‌اند، زیرپای دشمن له و خوار شده‌اند. برای همین در قانون کمونیستی چین یا قانون لیبرالیستی امریکا -تفاوتی نمی‌کند- رهبر باید قدرت تشجیع و تحریض داشته باشد و این قدرت باید در ذهن و قلب مردم رفیع باشد. نمونه‌های نابودی ایران با شکست داریوش سوم از اسکندر و نمونه شاه‌سلطان حسینی در عصر صفوی، گویای همین اهمیت است.

ورای دشمن خارجی، برخی گذرگاه‌های مهم یک ملت صرفاً داخلی است. یک نمونه آن گرفتارشدن در مصیبت‌هایی از یک بیماری گسترده تا یک بلای طبیعی است. در چنین گردنه‌هایی نقش اقناعی و برانگیزانندگی و تجمیع‌کنندگی یک رهبر، بی‌جایگزین است و تضعیف رهبری که یک برنامه حساب‌شده می‌تواند باشد، همه این گذرگاه‌ها را زیرنظر می‌گیرد.

سومین مسئله، اهمیت رهبری در هدایت راهبردی و راه‌بری یک ملت است. در ایران اسلامی، مسئله «ولایت» را داریم، اما در بسیاری از فرهنگ‌ها چه لیبرالی و چه سلطنتی یا سوسیالیستی، همین مسئله ولایت را به اشکال دیگر حتی بسیار جدی‌تر و محکم‌تر از مبانی ولایت در ایران اسلامی، پذیرفته‌اند، زیرا یک ملت بدون داشتن نقشه و راهبرد و برنامه طولانی‌مدت، میان‌مدت و کوتاه‌مدت، کلافی سردرگم و غلافی بی‌شمشیر و ذراتی پراکنده است که تجسم‌ناپذیر و تصورناپذیرند و سرشتن و به‌شکل و قاعده درآوردن این ذرات، جز با آب‌و‌گل رهبری ممکن نیست. فرهنگ تکاملی بشری به انسان‌ها آموخته است که هر گاه فقط دونفر پا در راهی و عرصه‌ای گذاشتند، باید یکی رئیس و رهبر و جلودار و دیگری پیرو و تابع باشد وگرنه راه به مقصد نمی‌برند. این دو اگر سه یا چهار یا صدمیلیون نفر شدند، اهمیت رهبری، نه صرفاً سه یا چهار یا صدمیلیون برابر که اهمیتش تصاعدی و حتی فراتر از تصاعدی می‌شود. تضعیف جایگاه رهبری، یعنی گرفتن راهبرد و برنامه از یک ملت.

اما یک‌رهبر بدون نیروی نظامی قوی و فرمانبردار صرفاً یک شخص تنهاست. نمونه تاریخی آن عباس‌میرزا سردار محبوب قاجاری است که تاریخ از او در جنگ‌های ایران و روس به نیکی یاد می‌کند، هرچند نتیجه کارش شکست و واگذاری بخشی از سرزمین ایران بود. او یک رهبر مقبول و دارای کاریزما، اما بدون ارتشی قوی بود، ارتشی که غافلگیرانه در یک پیچ تاریخی با ارتش مدر‌ن‌شده بخشی از اروپای صنعتی روبه‌رو شده بود. گرچه برخی شجاعت و درایت او را مانع از دست‌دادن بخش‌های بزرگ‌تری از ایران می‌دانند، اما یک رهبر مقتدر و شجاع و با درایت بدون نیروی نظامی قوی، یک محبوب تنهاست. نمونه‌های دیگری نیز در تاریخ ایران و جهان قابل مرور است. رهبران مشروطه مقبول مردم بودند، اما نتوانستند مانع اشغال سرزمین ایران شوند. مصدق نیز میان مردم محبوب بود، اما، چون قدرت نداشت و نیروی نظامی کشور، فرمانبردار و مطیع و متعهد به او نبودند، با ضرب یک قلچماق خیابانی و البته با دسیسه انگلیس از کار کنار گذاشته شد.

در جهان نمونه رهبران بزرگ که پشتوانه نظامی قوی نداشتند و به سادگی حذف شدند، بسیار زیاد و مشهور است. این دقیقاً همان‌جایی است که دشمنان یک ملت می‌دانند باید پیوند میان یک نیروی نظامی قوی با رهبر کاریزماتیک و محبوب را پاره کنند.

اکنون غرب و ارتجاع منطقه روی همین برنامه متمرکزند. از آغاز آشوب پاییزی برنامه تضعیف و تخریب رهبری و نیروی نظامی آغاز شد. شخصاً معتقدم که در اتاق‌های فکر غربی به شکست این راهبرد‌ها اذعان می‌کنند، اما نمی‌توانند منفعل و بدون اقدام هم باشند! به‌ویژه اینکه بودجه‌ای دندان‌گیر برای تضعیف و نابودی ایران دریافت می‌کنند و اگر برنامه‌ای ارائه ندهند، بودجه را نیز از دست می‌دهند. ساده‌ترین کار برای طراحان و عاملان پروژه تخریب و نابودی ایران از طریق تخریب رهبری و نیروی نظامی آن، همین است که برنامه‌ای ولو غیرقابل اجرا و از پیش محکوم به شکست، تقدیم رؤسای خود کنند.

شاید برای یک بخش اقلیت مردم که تبیین درستی دراین‌باره دریافت نکرده‌اند، یک‌بار دیگر آن سخن رهبری نیاز به یادآوری داشته باشد که در یک دوره از انتخابات گفتند اگر من را هم قبول ندارید، به خاطر ایران رأی بدهید: «ممکن است کسی بنده را قبول نداشته باشد، انتخابات مال رهبری نیست مال ایران اسلامی و جمهوری اسلامی است، این موجب تقویت نظام و تأمین ماندگاری آن و باقی ماندن کشور در حصار امنیت کامل و بالا رفتن اعتبار و ابهت ملت است.»

باید به‌خاطر ایران و برای پایداری ایران، هم پای رهبری و هم پای سپاه و ارتش ایستاد. این یک واجب عقلی است تا آنان که از همه چیز روی برگردانده‌اند و فقط عقل خود را ملاک قرار داده‌اند نیز در زیر این پرچم قرار گیرند.

منبع: فارس

انتهای پیام/ ۱۳۴

نظر شما
پربیننده ها