دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

جوجه اُردک زشتی که همدم تلخی‌های اسارت رزمنده ایرانی شد

کتاب «ساعت ۱:۲۵ شب به وقت بغداد» به شرح خاطرات «عادل خانی» پرداخته و ماجراهای تلخ این رزمنده ایرانی در اسارت را بیان کرده است.
کد خبر: ۵۷۳۶۵۳
تاریخ انتشار: ۰۲ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۸:۵۵ - 22March 2023

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «عادل خانی» از رزمندگان دوران دفاع مقدس بوده که ۲۴ اردیبهشت سال ۱۳۶۵ در منطقه حاجی‌عمران به اسارت بعثی‌ها درآمد و بعد از گذراندن چهار سال و سه ماه و پنج روز دوره سخت اسارت به میهن اسلامی بازگشت.

کتاب «ساعت ۱:۲۵ شب به وقت بغداد» خاطرات این آزاده دفاع مقدس را به تحریر در آورده است. در ادامه یکی از روایت‌های عادل خانی درباره شکنجه آزاده‌ای به نام «اسد خضری‌رشکانی» در اسارت را می‌خوانیم:

جوجه اُردک زشتی که همدم تلخی‌های اسارت رزمنده ایرانی شد

اسد خضری‌رشکانی، حدود ۴۵ سال داشت. بچه‌ها به حرمت سن و ریشش او را عمو اسد یا عمو رشکانی صدا می‌کردند. «رشکان» نام روستایی در استان آذربایجان غربی بود. عمو اسد، مرد خوش‌اخلاق و خوش‌برخوردی بود و تیپ و قیافه خاصی داشت. پر ابهت و جذاب بود. بعثی‌ها که فکر می‌کردند او از افسران بلندپایه نظامی است، در بازجویی‌های مکرر او را به بدترین شکل ممکن شکنجه می‌کردند و می‌خواستند به هر نحوی شده از او اطلاعات بگیرند، درحالی که او یک درجه‌دار معمولی بود.

یک روز او را برای شکنجه برده بودند. وقتی می‌رفت، کاملا سالم بود، ولی چند ساعت بعد که برگشت، زخمی و بی‌حال بود. تمام پیراهن‌اش خونی شده بود. تا وارد آسایشگاه شد، همه دوره‌اش کردیم و او خسته و بی‌حال فقط نگاهمان می‌کرد. آن قدر از او خون رفته بود که رنگش مثل گچ سفید بود. پیراهنش را بالا زدیم تا ببینیم نامرد‌ها چه بلایی سرش آورده‌اند. باورکردنی نبود.

گوشت پشت عمو اسد را به شکل یک اُردک کنده بودند. همچنان از پشت‌اش خون می‌آمد. بچه‌ها با دیدن آن صحنه چنان منقلب شدند که اگر آن لحظه یکی از بعثی‌ها به دستشان می‌افتاد، تکه پاره‌اش می‌کردند. هر کسی هر کاری از دستش می‌آمد، انجام می‌داد. همه سعی می‌کردند به نحوی عمو اسد را دلداری بدهند، اما عمو اسد فقط لبخند می‌زد. چندین ماه بعد جای زخم‌اش به شکل همان اُردک، گوشت اضافی آورد و کاملاً مشخص بود. بعد‌ها که حال عمو اسد بهتر شده بود به شوخی به او می‌گفتم: «عمو اسد به جوجه اُردک زشت آب و دانه دادی یا نه؟» او با مهربانی همیشگی‌اش لبخند می‌زد.

انتهای پیام/ 112

نظر شما
پربیننده ها