ارتش خصوصي صدام

ارتش خصوصي صدام

کد خبر: ۱۱۴۴۹۸
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۳۸۵ - ۰۲:۲۷ - 16September 2006

دومين تلاش رجوي براي دستيابي به قدرت
عمليات فروغ جاويدان
غرب به طور کلي از مبارزه مجاهدين حمايت وسيعي به عمل مي¬آورد. اما در سال 1988 همه چيز بهم خورد. اين شکستي بود که هرگز بدان اعتراف نشد، و رجوي تلاش کرد طوري رفتار کند که انگار هيچ اتفاقي نيفتاده است. اما گرچه او توانست از ماشين تبليغاتي خودش براي متقاعد کردن هوادارانش که در پايگاه هاي عراق هيچ دسترسي به رسانه ها نداشتند استفاده کند،اما صحنه سياسي غرب موضوع ديگري بود. آنان بلافاصله به ارزيابي شکست فروغ، و شکست صدام حسين براي پيروز شدن در جنگ با رژيم، در برنامه ريزي هايشان پرداختند.
البته، صدام اين موضوع را بهتر از هر کسي مي دانست. خيلي زود پس از اين که او آتش بس را پذيرفت و خيلي زود پس از اين که از جاه طلبي خود براي شکست پارسي¬ها (فارس ها) دست کشيد، به کمتر قانع شد، يعني به کويت حمله کرد. آتش بس با ايران کشورهايي را که به او پول و اسلحه داده بودند وادار کرد به بازپس گيري بدهي صدام بيانديشند. براي صدام، که خودش را رهبر تمام عرب هايي ميدانست که با پارسيان و اسرائيل ميجنگند، خيلي تحقير کننده بود که کشور کوچک و بي اهميتي مانند کويت از او بخواهد پولش را پس دهد!
به موازات استراتژي بي ثبات کردن رژيم ايران، در ژوئن 1988، ارتش آزاديبخش عملياتي نظامي به نام چلچراغ يا "چهل ستاره" (Forty Stars) را انجام داد که با حمايت نيروهاي عراقي بيش از پيش در داخل خاک ايران نفود ميکرد. رجوي مصمم بود از ارتش آزاديبخش براي باز کردن راهي براي خود و مريم به سوي تهران استفاده کند. در اين عمليات، آنها به مهران رسيدند، شهري کوچک در جهت همدان. مجاهدين با کمک بعضي از ساکنان محلي، که با مصلحت گرايي به مجاهدين خوشامد گفتند، توانستند شهر مهران را به تصرف خود در آورند. مجاهدين، قبل از عقب نشيني با تعدادي از افرادي که تازه به آنان پيوسته بودند، براي چند روز مهران را در تصرف داشتند. عليرغم موفقيت مجاهدين در اين عمليات تنها حدود 15 نفر به آنها ملحق شدند.
مجاهدين همه حملاتشان را با هماهنگي کامل با ارتش عراق انجام مي دادند، که توسط صدام حسين رهبري مي‌شد. ارتش عراق از مجاهدين حمايت لجستيکي بعمل مي آورد و آنان را آموزش مي داد، و نقشه هايي از پروازهاي شناسايي از راه هاي مورد نظر به آنان ارائه مي کرد. 24 ساعت قبل از آغاز هر حمله اي عراقي ها با بمباران مواضع ايراني ها موافقت مي کردند تا نيروهاي ايراني را مجبور به دفاع کنند و آشفتگي به وجود آورند. فقط با اين حمايت ها بود که مجاهدين حملات خود را آغاز مي کردند. در مورد چلچراغ بايد گفت که مجاهدين با عراقي ها به توافق رسيدند که مجاهدين پيشرفت کنند و عراقي ها از پشت سر حرکت کنند و هر موضعي را که مجاهدين مي گيرند، مثل توپخانه، حفظ کنند. با وجود اين، در عوض، عراقي ها در مناطق گرفته شده سنگر ساختند وکانال حفر کردند، و از ايده آليسم مجاهدين براي خود سود نظامي بردند.
اما بعدها بدون هشدار قبلي، در جولاي 1988، وقتي صدام از استراتژي خود دست کشيد و خواهان صلح شد، جنگ هشت ساله بين ايران وعراق به پايان رسيد.آقاي خميني با بي ميلي پايان جنگ و پيروزي ايران را پذيرفت. در اين زمان عراق هم از تمام مناطقي که از ايران فتح کرده بود عقب رانده شده بود و هم در مناطق خودش مانند فاو و بصره متحمل شکست هايي شده بود. عليرغم اين امر، با اين که آقاي خميني در ايران فاتح جنگ شناخته ميشد، پذيرش صلح را به نوشيدن جام زهر تشبيه کرد. جنگ به رژيم کمک زيادي کرده بود که موضع قدرت خود را تثبيت کند.
تا آنجا که به مجاهدين مربوط ميشد، آنان نيز منافع جنگ براي رژيم را تجزيه و تحليل کرده بودند و درباره ادامه اش حاضر به شرط بندي بودند. توقف ناگهاني دشمني ها پيش قراول آخرين شانس مجاهدين براي حمله اي گسترده و فراگير به ايران بود. حال که دوکشور در صلح بودند و مرزها تحت نظارت شديد بود و درباره شان مشاجراتي در ميان بود، حمله به ايران غير ممکن بود، بخصوص که آنان براي چنين حملاتي شديدا متکي به پشتيباني نيروي هوايي عراق بودند. رجوي به سازمان دستور داد در طول دو هفته خودش را براي حمله فاتحانه به سوي تهران آماده کند. ارزيابي او اين بود که کشور آماده است. بعد از سال ها جنگ و سرکوب، مطمئنا مردم از مجاهدين به عنوان نيروهاي آزاديبخش استقبال خواهند کرد. با وجود اين، دليل اصلي اين که رجوي اين قدر سريع عمل کرد اين بود که او صرفا نمي توانست بيش تر از اين تحمل کند.
او از صدام حمايت خواست، که البته با بي ميلي پاسخ مثبت گرفت. براي ارتش عراق روشن بود که برنامه رجوي وظيفه اي غير ممکن است. آنها قبول کردند که تا حد معيني از مجاهدين، حمايت هوايي و موشکي بعمل آورند. اين کار انجام شد. نيروي هوايي عراق در آسمان به پرواز در آمد و از موشک هاي دور برد استفاده شد.
به محض اين که حمله زميني آغاز شد مجاهدين تا آنجا که حمايت از آنها صورت مي‌گرفت، و نه يک متر بيش تر از آن، پيش رفتند. 150 کيلومتر در داخل خاک ايران، مجاهدين از يک گردنه گذشتند و قبل از عبور از گردنه بعدي، "چهار زبر"، از دشت وسيعي عبور کردند. ارتش ايران که از برنامه هاي آنان اطلاع داشت، يک عمليات غافلگيرانه ساده انجام داد، و آن ها را بين دو گردنه محاصره کرد. آنان مجاهدين را در راهشان زمين گير کردند، و 2000 تن از آنان را کشتند. آنهايي که از عقب مي آمدند بلافاصله به سمت عراق عقب نشيني کردند. از کساني که گير افتاده بودند، بعضي ها فرار کرده و به داخل ايران رفتند، بعضي ها به سوي پاکستان گريختند. بعضي ها گم شدند و چندين روزگرسنه ماندند تا اين که روستائيان و افراد قبايل به دادشان رسيدند.
از چندين نظر، عمليات يک فاجعه بود. اولا، بخاطر اين که رجوي خيلي ها را بدون سلاح و آموزش نديده به ميدان نبرد فرستاد. آنان زنان و مردان ايراني جواني بودند که در غرب زندگي مي کردند. بعضي از آنها در طول جريان اعتصاب غذاي گابن جذب سازمان شده بودند. تا آنجا که ممکن بود هواداران سريعا به عراق اعزام شده بودند، چند روزي آموزش اوليه ديده بودندو بعد از آن ها انتظار داشتند که براي عمليات نظامي حمله به ايران شرکت داشته باشند؛ چيزي که عراقي ها بعد از هشت سال نتوانسته بودند انجام دهند. اين افراد را انگار به پيک نيک ميفرستادند، به آنها هندوانه و نان و شير و ديگر مواد غذايي داده بودند که تا رسيدن به تهران بتوانند از آن ها استفاده کنند.
کساني که فرستاده شده بودند شامل زنان و مردان پير (والدين و پدربزرگ و مادربرزگ هاي مبارزان مجاهدين) و جوانان زير هجده سال بودند. کودکان، زنان پير و خارجي هاي پاسپورت در جيب را فرستاده بودند تا با کماندوهاي مجرب و محکم شده در ميادين نبرد، که از حمايت هوايي برخوردار بودند، بجنگند. يک خارجي، يک پرستار خارجي و همسر يکي از هواداران مجاهدين، توسط ايراني ها اسير و در نهايت به فرانسه فرستاده شد. بقيه اينقدر خوش شانس نبودند. در ميان کشته شدگان، سو و سمينا از بريتانيا وجود داشتند.
حتي خيلي از اعضاي مجاهدين که آموزش هاي نظامي ديده بودندافرادي بودند که مناسب مبارزه نظامي نبودند. اعضاي بخش ديپلماسي مجاهدين، که ايرانيان طبقه متوسط تحصيلکرده در غرب بودند، روحيه جنگ نداشتند. ارتش ايران، که با آن مواجه شدند، هشت سال با عراق جنگيده بود. آنها در جنگ استوار و محکم شده بودند. بعضي از آنان روستائيان زمختي بودند که از کشتن دشمن، چه ايراني چه عراقي، با دست خالي هيچ رقتي نداشتند. بقيه از نظر ايدئولوژيک مجاهدين را دشمن انقلاب امام شان مي‌دانستند و آنان را هدف قرار داده ومي کشتند. اين عمليات از آغاز يک مسابقه نابرابر بود.
حتي اگر عمليات مورد کمين قرار نمي گرفت تصور موفقيت مجاهدين در تصرف شهر به شهر و کسب حمايت در راه به سوي تهران با چنين ارتش شله قلمکاري، کاري دشوار است. با وجود اين، شايد اين انتقاد خيلي تند و تيز باشد و آمادگي مردم ايران براي تغيير حکومت را ناديده گرفته باشد. شايد، اگر مجاهدين قادر مي بودند بيش تر در خاک ايران نفوذ کنند، قدرت مي گرفتند وحرکت ضد _انقلاب آغاز مي‌شد. اين، بي شک تنها زمان ممکن براي اتفاق افتادن چنين امري بود.
همانطور که گفته شد، ارتش ايران به راحتي عمليات را غافلگير کرد. دو هزار نفر کشته شدند، چون جايي براي فرار نداشتند.
نمونه هايي از بي کفايتي ها در فروغ
ارتش عراق معتقد بود که نقشه بي پروا بود و تقريبا شکست اش مشخص بود. ارزيابي آن ها بر اساس مشاهدات نظامي بود. با وجود اين، مجاهدين نقاط ضعف دروني خودشان را داشتند، که در شکست عمليات شان تاثير زيادي داشت. آسيب رسان ترين ويژگي، ساختار فرماندهي ارتش بود.بعد از انقلاب ايدئولوژيک، فقط کساني که رهبري رجوي را قبول مي کردند و از امتحانات ايدئولوژيک عبور ميکردند را داراي ظرفيت رهبري مي دانستند. اين بدان خاطر بود که آنان به رجوي وفادار بودند و از هر دستور وي اطاعت ميکردند. با وجود اين، در عمليات نظامي آن هايي که فرمانده بودند اغلب آموزش و تجربه نظامي کافي و واقعي نداشتند.
نمونه اي از تاثير آسيب رسان اين امر، سوء استفاده از نظاميان و تجهيزات بود. مجاهدين با خود يک توپ بزرگ از کرند (شهري که از نظر تئوريک تصرف اش کرده بودند) آورده بودند و آن را به چهارزبر برده بودند تا براي جنگيدن از آن استفاده کنند. آنها افراد زيادي را که سعي ميکردند اين توپ را به ميان کمين هاي رژيم به پيش ببرند، از دست دادند، آن هم به اين خاطر که توپ خيلي بزرگ بود و در ضمن فقط وقتي مي توانست موثر واقع شود که در همان کرند باشد. يکي از مجاهدين که قبلا در ارتش ايران سرباز بود، اين را به آنها گفته بود، اما آن گونه که ساختار فرماندهي مجاهدين بود، هيچ کس حاضر نبود به حرف يک سرباز معمولي گوش کند.
خيلي از بازماندگان بعدا گفتند وقتي با دشمن روبرو شدند، در شليک کردن تعلل کرده بودند. اين يک نوع ذهنيت غيرنظامي طبيعي است و بنابراين خيلي از آنها کشته شدند. بقيه، وقتي هواپيماهاي دشمن را ديدند، با غفلت زيرخودروها پناه گرفتند، و در نتيجه بمباران خودروها توسط هواپيماها سوختند و کشته شدند. خيلي ها وقتي ديدند بخاطرمجاهدين به دام افتاده، بخصوص زنان، شوکه شده و روحيه خود را از دست دادند. فقط بين ده تا بيست درصد از مجاهديني که در چهارزبر درگير بودند، شکست خورده و ناتوان به پايگاه هايشان درعراق بازگشتند. خيلي هايشان مجروح شده بودند، و بعضي ها جراحات شان شديد بود.
وقتي آب ها از آسياب افتاد، عراقي ها فقط گفتند "ما که به شما گفته بوديم." در طول عمليات، رجوي بين بغداد و مرکز فرماندهي عراق در پرواز بود و به صدام التماس ميکرد که از نيروي هوايي اش براي شکستن کمين و همچنين عقب نشيني نيروها استفاده ي بيشتري بکند. صدام و ارتش او مي دانستند که نقطه اي براي به خطر انداختن افراد بيشتري از عراقي ها براي نجات نيروهاي مجاهدين وجود ندارد و بنابراين تقاضاي او را رد کردند. ديگر دير شده بود و آنها قبلا به رجوي هشدار داده بودند که چه مقدار حمايت هوايي ميتوانند به آنها بدهند.
واکنش رجوي
اما رجوي نمي خواست نشان دهد اين يک شکست يا اشتباه بوده است. دستگاه تبليغاتي او وارد عمل شد و درباره اين که رژيم خيلي از اين حمله ترسيده و اين که چقدر اين حمله ريشه هاي رژيم را هم لرزانده شروع به تبليغات کرد. در واقع، اين حمله براي رژيم ايران تعجب برانگيز بود؛ آن ها نمي توانستند آن را قبول کنند يا به آن باور داشته باشند، اما آن طوري که رجوي شرح مي داد نبود. در طول عمليات و مدتي بعد از آن، آن ها هنوز منتظر حمله واقعي، و حادثه اي بزرگتر، بودند. آنها نمي توانستند قبول کنند که اين هجوم نا کارآمد تمام آن چيزي بود که مجاهدين ميتوانستند انجام دهند. آنها منتظر حمله اي توسط عراق در قسمت ديگري از کشوربودند، يا اين که قدرتي خارجي به کشور حمله کند، يا حتي منتظر يک کودتاي داخلي بودند. اما هيچ چيز ديگري اتفاق نيفتاد.
رجوي که مي ديد نمي تواند حقيقت را به چالش بکشد بعدها خطوط هدف را تغيير داد و شروع کرد به بحث هاي ايدئولوژيک براي توضيح عمليات، و در اين ميان دقت ميکرد تا مبادا اشاره اي به شکست داشته باشد. رجوي، با استفاده از مريم به عنوان سخنگوي خود، ادعا کرد مجاهدين به اندازه کافي خالص نبودند و لياقت يک پيروزي را نداشتند. مريم گفت، رهبر هر آنچه ميتوانسته انجام داده، اما پيروان او، البته بجز مريم، به رجوي خيانت کرده اند چون اذهانشان غرق مسائل ديگري، مثل همسرانشان، بچه هايشان و خانواده هايشان، بوده. رجوي جلسات خود را براي تغيير دادن استنباط اعضا شروع کرد. او از اعضاي ارشد شروع کرد و همه را مجبور کرد اعتراف کنند به وي خيانت کرده اند، و تا آنجا پيش رفت که بگويند واقعا نمي خواستند پيروز باشند.
رجوي برنامه هاي خودش را داشت. او ادعا ميکرد آن هايي که در فروغ جاويدان کشته شدند، به اندازه کافي وقف او نشده بودند و براي اهداف و آرزوهاي خودشان ميجنگيدند، براي انگيزه هاي شخصي، از روي عشق و نفرت يا هرچيز ديگر. بنابراين، در ذهن او، آنهايي که مردند از فاز انقلاب ايدئولوژيک عبور نکرده بودند تا ببينند که براي او (رجوي) دارند مي جنگند.
کاملا درست است که بگوييم مجاهدين به عنوان يک فرقه اکنون در شرايطي است که ادعا کند اعضاي باقي مانده اش واقعا به اين به اصطلاح ايدئولوژي اعتقاد دارند و صرفا براي عشق به رجوي مي جنگند، و همچنين اين که آنها هيچ مسئوليت شخصي يا اجتماعي براي آنچه انجام مي دهند نمي پذيرند. اين افراد ظرفيت اجراي بمبگذاري هاي انتحاري يا هر وظيفه ديگري را که رهبر دستور دهد دارند. اعضاي وفادار مدتها است که اين را گفته اند و به عنوان فرقه اي مذهبي دموکراسي را يک ابزار مي بينند، نه يک هدف. آنها فقط وقتي چيزي براي هدفشان سودمند باشد آن را دنبال ميکنند، بخصوص براي روابط شان با غرب. رجوي ميخواهد يگانه رهبر ايران، يا هرجاي ديگري باشد. بنابراين براي اين که اعتباري کسب کند ادعا مي کند که اين افراد براي او مرده اند.
فروغ جاويدان مثال ديگري از سوء استفاده رجوي از منابع سازمان در جهت منافع خودش مي باشد. در اين مورد نيز منابع، افراد سازمان هستند. البته اگر افراد مفهوم يک رهبر ايدئولوژيک را قبول کنند، يعني اگر دموکراسي را رد کنند، آن گاه رجوي حق دارد از هر منبعي براي هدف خودش استفاده کند. رجوي در تحليل هاي خودش، از برداشت شخصي اش از تکامل حيوانات در صحنه سياسي بهره مي برد. براي او مثل قرباني کردن مرغ يا گوسفند براي موجودات تکامل يافته تر، بشر، ميباشد. او ميخواهد آن ها که در رده هاي پايين هستند قرباني رده هاي بالاتر شوند. رجوي ميگويد:
"قوانين رهبري از قوانين براي پيروان متفاوت هستند."
بعد از فروغ، رجوي اعلام کرد "خون شهدا آينده مجاهدين را بيمه کرده است." همچنين بعد از سي خرداد و بقيه موقعيت ها، هم مجاهدين و هم تندرو ها در ايران بيشترين استفاده را از راديکاليزه کردن فضا بردند، و در اين ميان نيروهاي دموکرات و ليبرال بيشترين آسيب را ديدند.
فروغ باعث شد موج ديگري از مخالفان و ناراضيان کمي بعد از عمليات از سازمان جدا شوند. هيچ راهي براي جلوگيري از اين امر وجود نداشت. سازمان، از سال 1972 که تمام رهبران اعدام شده بودند، در پايين ترين حد خود قرار گرفته بود.
سايت ايران ديدبان

ama00045


آن سينگلتون
نظر شما
پربیننده ها