نگاهی به زندگی سردار سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز؛

ولایت­‌پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­‌های شهید کلاهدوز بود

سردار شهید یوسف کلاهدوز زمانی که وارد گارد شاهنشاهی شد هر قدمی را که برمی‌داشت همه جوانب را در نظر می­‌گرفت، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمی‌کشی؟» پاسخ داد: «باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بی‌گدار به آب زد؛ زیرا من از آقا (حضرت امام خمینی) دستور می‌گیرم.»
کد خبر: ۲۵۸۳۱۰
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۹ - 28September 2017

به گزارش دفاع پرس از مشهد، در اول دی‌ماه 1325 در شهرستان «قوچان» متولد شد. پدر و مادر متدین او نامش را «یوسف» گذاشتند و در تربیت و پرورش فرزندشان از هیچ کوششی فروگذار نکردند، به گونه‌ای که تربیت و هوشمندی او در طول دوران تحصیل، همواره توجه معلمین و مسئولین مدارسی که شهید در آن تحصیل می‌کرد را جلب می‌کرد.

با ورود به مقطع دبیرستان، توانست به مجموعه‌ آگاهی‌های علمی و از جمله معلومات مذهبی خود بیافزاید. او با مطالعه‌ کتب مذهبی بیش از گذشته با احکام نورانی اسلام آشنا شد. این مطالعات باعث شد تا با همیاری دوستانش، کتابخانه‌ای را در دبیرستان تأسیس کند و جوانان علاقه‌مند به مطالعه‌ را گرد هم آورد. با وجودی که در آن زمان عمّال رژیم شاه به فروریختن فرهنگ اسلامی کمر همت بسته بودند و مانع‌تراشی می‌کردند، یوسف سعی داشت تا هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلام را در محیط زندگی گسترش دهد. از این رو پیشنهاد برگزاری نماز جماعت را در محیط دبیرستان مطرح کرد، که با استقبال خوب دیگران روبرو شد.

پس از پایان تحصیلات دبیرستان ـ علی­رغم آنکه ارتش آن زمان، فضای مناسبی برای فعالیت افراد مذهبی نبود ـ ولی او با اهدافی خاصی وارد دانشکده‌ افسری شد. شهید کلاهدوز در کسوت یک فرد نظامی هر چند خود را در ظاهر معتقد به رژیم نشان می‌داد، ولی عملاً به ترویج اصول و ارزش‌های اسلامی می‌پرداخت و افرادی که تقیدات مذهبی داشتند را شناسایی می کرد و به تشکل‌های اسلامی و مبارز پیرو خط امام پیوند می‌داد تا از این راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشیده و ضربات اساسی بر پیکره‌ حاکمیت آن زمان وارد کند. وی در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد و هر جا شخصیتی را می‌شناخت که در راه اعتلای اسلام قلم‌ می‌زد و قدم برمی‌داشت با او ارتباط برقرار می‌کرد. شهید دکتر آیت و شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از جمله کسانی بودند که با آنها روابط نزدیکی داشت.

توجه او به قرآن و آموزه­ های دینی باعث حساسیت عمال رژیم پهلوی شده بود. آنها مدتی شهید کلاهدوز را تحت نظر داشتند، هرچند او با انواع لطایف‌الحیل آنها را فریب می‌داد. تیزهوشی، زیرکی و کفایت او نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضد‌اطلاعات شد، بلکه دلیلی برای حسن ظن آنها شد و پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی را دادند. ورود شهید کلاهدوز به گارد این بستر را برای او فراهم کرد تا ضمن تشکیل هسته‌های بینش در گارد و ارتش، اطلاعات لازم را جمع ­آوری کند و در زمان مناسب به دستگاه حاکمه ضربه وارد کند. او هر قدمی را که برمی‌داشت همه جوانب را در نظر می­گرفت، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمی‌کشی؟» پاسخ داد: «باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بی‌گدار به آب زد. زیرا من از آقا (حضرت امام خمینی (ره)) دستور می‌گیرم.»

وی در مدت حضورش در گارد شاهنشاهی به رغم اینکه جامعه در یک حالت خفقان به سر می‌برد، اما با چند واسطه با حضرت امام (ره) ارتباط داشت و از راهنمایی‌های ایشان بهره می‌برد و در تشکیل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت مستمر داشت و سعی می‌کرد که اطلاعات سری را در اختیار مبارزان مسلمان قرار دهد.

یکی از موقعیت­های خوب دیگری که برای سردار شهید کلاهدوز فراهم شد، تدریس در دانشکده افسری بود. او از این طریق می‌توانست نیروهای متعهد و انقلابی را شناسایی کند. شهید در ادامه فعالیت­های خود برای تبلیغ اسلام در ارتش، انواع فعالیت‌ها را انجام می‌داد و از هیچ کوششی دریغ نمی­‌کرد.

در دوران اوج گیری انقلاب، فعالانه در تمامی صحنه‌ها حضور یافت و با ورود امام(ره) به ایران، بر فعالیت‌های خود ‌افزود. شهید کلاهدوز مواقعی که افسر نگهبان می‌شد دفتر وقایع روزانه را بررسی می ­کرد و اطلاعات مهم را در اختیار رهبران مبارزه قرار می‌­داد تا ضمن تجزیه و تحلیل، خط مشی مبارزات را تعیین کنند.

او در شب 21 بهمن 1357، متوجه نقل و انتقالات مشکوکی در سطح پادگان‌، می‌­شود که از اقداماتی فاجعه‌آمیز حکایت می­ کرد. از این رو، پست نگهبانی را از افسر نگهبان تحویل می‌گیرد و خود را به اتاق فرماندهان ارشد ارتش می‌رساند و متوجه نیت پلید آنها می ­شود. شهید کلاهدوز زمانی که از نقشه شوم فرماندهان ارتش با خبر می­ شود اطلاعات جمع آوری شده را در اختیار رهبران قیام می ­گذارد و خود تا صبح مشغول بیرون آوردن سوزن چکاننده تانک ها می‌شود و بدین ترتیب بزرگترین توطئه رژیم را مبنی بر گلوله‌باران فرودگاه، مجلس، مرکز رادیو و تلویزیون، میدان ارگ، راه‌آهن و محل استقرار امام راحل را عقیم می‌گذارد.

سرانجام انقلاب اسلامی پس از طی مراحل سخت مبارزاتی، به دست توانای رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) و با پشتیبانی مردم دلیر و انقلابی ما پیروزی رسید.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

شهید کلاهدوز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با اراده‌ای خلل ناپذیر، شب و روز در مسیر اعتلای کشورمان گام برداشت. او زمانی که عده­‌ای دم از انحلال ارتش می‌زدند سخت مخالفت کرد و با اطاعت از فرمان حضرت امام (ره)، کار سامان بخشیدن به ارتش را برعهده گرفت.

هسته مرکزی گروهی که این وظیفه خطیر را بر عهده گرفتند شهیدان کلاهدوز، اقارب‌پرست و تنی چند از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی بودند که تشکیل ارتشی مکتبی یکی از دستاوردهای این گروه بود.

سردار شهید یوسف کلاهدوز به همراهی شهید منتظری و تنی چند از نیروهای متعهد، تشکیلاتی را به نام «پاسداران انقلاب» قبل از تشکیل سپاه ایجاد کردند. هنگامی که سپاه به عنوان یک نهاد به صورت رسمی توسط حضرت امام (ره) ایجاد شد، شهید کلاهدوز جزو اولین کسانی بود که با میل و رغبت به سپاه روی آورد و به عنوان یکی از اعضای شورای عالی سپاه انتخاب شد و باید او را به حق از بنیانگذاران و از محورهای اصلی سپاه دانست.

بسیاری از دوستان و همرزمان وی معتقدند که او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و مجموع ویژگی‌هایی که بر یک سپاهی و یک پاسدار اسلام مترتب است در وجود او گرد آمده بود. نقش او در لحظه لحظه­ های رشد این نهاد مقدس مشهود بود و در تدوین اساسنامه تشکیلاتی این نهاد مردمی از جمله افرادی بود که تاثیرگذار بود.

شهید کلاهدوز از همان ابتدا، امر مهم آموزش در سپاه را از طرف نماینده شورای انقلاب برعهده گرفت که به دلیل توانمندی‌ای که از خود نشان داد قائم‌مقام فرمانده سپاه شد. او از جمله کسانی بود که توانست سپاه را در مقابل تمامی توطئه­ های داخلی و خارجی حفظ کند. شهید کلاهدوز هرگز ارتباط خود را با ارتش قطع نکرد و بر این اساس جلسات متعددی را با فرماندهان ارشد ارتش و سپاه برگزار می‌کرد که به همت او و یارانش پس از مدتی ارتش و سپاه دو بازوی توانمند انقلاب شدند.

شهید کلاهدوز معتقد بود که سپاه باید دارای نیروی منظم زمینی و هوایی باشد و برای تحقق این هدف، به کمک افراد متخصص و متعهد طرح تشکیل یگان هوایی را در سپاه تهیه کرد. این یگان، در شهریورماه 1366 به فرمان حضرت امام(ره) به عنوان نیروی هوایی سپاه رسماً تشکیل و گسترش یافت.

شهید کلاهدوز دریافته بود که آمریکا درصدد ترفندهای جدیدی برای ضربه‌زدن به انقلاب است. از این رو مسأله جنگ‌های پارتیزانی و آموزش آن را برای کادر سپاه پیشنهاد کرد. او در پی جذب نیروهای نخبه در سپاه بود چون اعتقاد داشت سپاه به افراد متعهد و متخصص نیاز دارد و برای این منظور از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نکرد.

جنگ تحمیلی برای شهید کلاهدوز پلکانی شد تا برای رسیدن به عرش الهی از آن بالا رود و زردی چهر‌ه­ اش را با سرخی شهادت، صبغه‌ای الهی بخشد.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

شهید کلاهدوز که در عملیات شکستن حصر آبادان، که با فرمان صریح حضرت امام (ره) آغاز شد، نقش بسزایی داشت.

سرانجام سردار سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز در 7 مهرماه 1360 زمانی که به همراه امیران شهید ولی الله فلاحی، موسی نامجو، جواد فکوری و سردار شهید سید محمدعلی جهان‌­آرا جهت ارائه گزارش عملیات ثامن­‌الائمه(ع) به حضرت امام(ره) از جبهه‌­های جنوب عازم تهران بود بر اثر سانحه هوایی در منطقه کهریزک تهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پروانه‌­وار با پروبالی سوخته به جمع یاران قدیمی‌اش، شهیدان باهنر، رجایی و بهشتی پیوست و در جوار آنان آرام گرفت. وقتی خبر شهادتش به سپاه رسید عده‌ای از پاسداران می‌گفتند که سپاه یتیم شده است.

در واقع این شهید والامقام از هشتم شهریور ماه سال 1360 که شهیدان رجایی و باهنر در اقدام تروریستی در ساختمان نخست وزیری، ناجوانمردانه به دست منافقین کوردل به ملکوت اعلی پیوستند، و او در این حادثه مجروح شد، همواره در انتظار شهادت بود.

خاطرات سردار سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز

حق الناس

ما در طبقه پایین زندگی می­ کردیم و آقای کلاهدوز طبقه بالا. هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم. یک شب اتفاقی در را باز کردم. دیدم پوتین­هایش را در آورده و دست گرفته و از پله­ های بالا می ­رود، فهمیدم طوری رفت و آمد می­ کرده تا مزاحم همسایه ­ها نشود.

صبحها چون زود می­ رفت، ماشین را تا سر کوچه خاموش هل می ­داد و از آنجا به بعد ماشین را روشن می­ کرد تا مزاحمتی برای همسایه ­ها ایجاد نکند. شبها هم وقتی دیر می­ آمد، ماشین، را خاموش می­ کرد و هُل می­ داد و به پارکینگ می ­آورد تا مبادا مزاحم کسی شود.

مثل همه

یک روز آمد سالن غذا خوری، خیلی شلوغ بود. همیشه وقتی می­ آمد که صف غذا خلوت شده باشد. بچه­ ها با دیدن او راه را باز کردند. وقتی اصرار کردند، ناراحت شد و گفت که از تفاوت قائل شدن خوشش نمی ­آید.

یک بار برایش غذا بردم. ناراحت شد و گفت: «دیگر از این کارها نکن. من هم باید مثل بقیه در غذا خوری غذا بخورم». بعد از غذا همیشه غذایش را هم می ­شست و هرگز این کار را به دیگری واگذار نمی ­کرد.

روحیه همدردی

یک شب منزل بنی ­صدر دعوت شده بودیم برای شام. دیدم ناراحت است. گفتم: «چی شده آقای کلاهدوز؟» گفت: «از این که آقای بنی­ صدر چنان میزی برای شام چیده بود، خیلی ناراحت شدم. الان زمانی نیست که چند نوع غذای متفاوت در سر سفره بچینیم». غذای شهید خیلی ساده بود. مثلاً نان و بادمجان و یا آبگوشت.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

ساده زیستی

این اواخر دو دست لباس بیشتر نداشت. یکی را می­ شست و آن یکی را می­ پوشید. وقتی که من روز تولدش یا عید برایش لباس می­ خریدم تا بهانه ­ای دستش نباشد، می­ گفت: «یک خواهش ازت دارم. اونم اینکه دیگه برام لباس نخری. می­دونی که نمی ­پوشم». اما با این وجود قبل از انقلاب، شیک پوش ­ترین افسر ارتش توی گارد بود.

تواضع

اولین کسانی که شروع به پی ­ریزی تشکیلات سپاه پاسداران کردند، سه نفر بودند؛ شهیدان کلاهدوز، محمد منتظری و موسی نامجو. اما با این وجود وقتی ساختمان جدیدی را برای استقرار تشکیلات سپاه در نظر گرفته بودند، جارو به دست گرفته بود و مشغول تمییز کردن اتاق ­های ساختمان بود. تمام سر و ریش پوشیده از گرد و غبار بود.

افسر خاکی

همسر شهید

سربازها خیلی دوستش داشتند. به حرفش گوش می­ کردند. با این که یوسف بر عکس افسرهای دیگر گماشته نداشت، ولی سربازها هر وقت که ما اسباب کشی داشتیم و با خبر می ­شدند، خودشان می ­آمدند کمکمان.

وقتی سفره می ­انداختم، یوسف هم می­ نشست پیششان و همراهشان غذا می­ خورد؛ سر یک سفره. آن هم تو دوره ­ای که این چیزها خلاف عرف ارتش بود. کاری نداشت که خودش افسر است و آن­ها سرباز صفر. خودشان می­ گفتند: «وقتی این جا می­ آییم، انگار اومدیم تفریح». برای همین که گماشته قبول نمی­ کرد و به دلیل برخوردش با سربازها، افسرهای دیگر تعجب می­ کردند. برایشان سوال بود که چرا این افسر با چنین درجه ­ای این طور رفتار می ­کند.

جرات عذرخواهی داشتن

دیدم خانمش تنها آمده، فهمیدم که حتماً با یوسف حرفش شده. بعد دیدم در می­ زنند. در را باز کردم. یوسف بود یک کاغذ بزرگ گرفته بود جلوی سینه­ اش، روی آن نوشته بود:«من پشیمانم». همه تا او را دیدند زدند زیر خنده، خانمش هم خندید و جوّ خانه عوض شد.

فروتنی

روزی برای او یک سخنرانی ترتیب داده شده بود. آمد و گفت که عنوان قائم مقام سپاه پاسداران را به کار نبریم و فقط بگوئیم یک برادر پاسدار قصد سخنرانی دارد. می­ گفت: «نبایستی در سپاه قطب درست کنیم».

روح لطیف

همسر شهید

یوسف نبود. سر حامد به سنگ باغچه خورده بود؛ مثل فواره از سرش خون می ­آمد، سریع بردمش درمانگاه. یوسف که آمد، ترسیدم ناراحت شود و بگوید چرا مواظبش نبوده ­ام؛ از بس که به بچه حساس بود.

حامد را توی اتاق خواباندم و آمدم بیرون. چایی را که گذاشتم جلوی یوسف، گفت: «حامد کو؟ سر و صدایش نمی ­آید». گفتم: «خوابیده» بعد آرام آرام قضیه را برایش گفتم. چشم­ هایش خیس شد. لبش را گاز گرفت و گفت: «تقصیر منه که تو رو با حامد آورده ­ام اینجا. من و ببخش. چاره ­ای نداشتم».

یاد شهدا

می­ گفت: «کاری کنید که عکس شهدا در همه خیابانها نصب شود تا از یاد آنها غافل نشویم و راهشان را الگوی خود قرار دهیم».

گاه می ­شد که نیروهای رده بالای سپاه را جمع می ­کرد و به بهشت زهرا می­ برد و در آنجا از آنان میثاق می ­گرفت که در واقع ادامه دهنده راه شهدای انقلاب باشند.

بی پیرایه

همیشه با یک پیکان مدل پایین که متعلق به خود او بود، رفت و آمد می­ کرد و از اینکه کسی را به عنوان محافظ، با او همراه کنند، گریزان بود و آن گاه که به او گفته شد برای حفظ جانش به عنوان قائم مقام سپاه لازم است که دو نفر محافظ داشته باشد، پس از اصرار فراوان یک نفر را پذیرفت و گفت: «خود من هم آن دومی هستم. اخر من یک فرد نظامی­ ام و خوب بلدم از اسلحه استفاده کنم».

اخلاص

دیدم صورت و پلکهایش سوخته ولی با همان حال پشت میز مشغول کار است. شگفت زده شدم، می ­دانستم که 45 دقیقه پیش هنگام انفجار در دفتر نخست وزیری بوده، گفتم: «خوب، چطور شد آقا یوسف؟» با بغض در گلو گفت: «من شانس نداشتم. خدا مرا نخواست». بیمارستان هم نرفت برای پانسمان صورتش. حتما نمی­ خواسته جلوی عکاس و فیلمبردار برود.

بیت المال

وقتی لیست اقلام خریداری شده را نگاه کرد، با دیدن بعضی از اقلام که خریداری آن ضروری نبود، بر آشفته شد و با اعتراض گفت: «چه ضرورت دارد این چیزها از خارج خریداری شود و ارز مملکت صرف آنها بشود؟»

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

ای کاش من هم

در مراسم صبحگاه به طور مستمر شرکت می­ کرد. یک روز گفتیم که ضرورت ندارد شما در مراسم حضور داشته باشید. در کمال جدیت گفت: «اگر بخشنامه ­ای نوشتیم و ابلاغ کردیم، باید برای همه یکسان اجرا شود. اگر برای دیگران است، برای من هم هست. اگر قانون صبحگاه خوب است، برای همه خوب است و اگر بد است، برای همه بد است. اگر امروز، من در صبحگاه حاضر شده ­ام، انگار پای نامه ­ای را امضاء کرده ­ام.»

رفتاری مهربانانه
 
همسر شهید

یک روز من و یوسف در خانه نشسته بودیم. صدای زنگ در آمد، در را باز کردم. دو نفر پشت در بودند. می­ گفتند با کلاهدوز کار دارند. بعید می ­دانستم که با آن وضع حجاب و کراوات و تیپ غربی، کلاهدوز آنها را به منزل راه بدهد، یوسف به محض دیدن آنها مسرور شد. جلو آمد، مرد را در آغوش گرفت و با شادی آنها را به اتاق پذیرایی راهنمایی کرد. حسابی تعجب کرده بودم. بعد از اینکه آنها رفتند، گفت: «این رفتار من به خاطر آن است که آنها را انسان­هایی می ­دانم که مستعد پذیرش حق و حقیقت هستند. از این رو اعتقاد دارم که برخورد درست ما می ­تواند تاثیر زیادی بر آنان بگذارد.» 

حرف حق

روی چمن­ ها نشسته بودیم و گرم صحبت بودیم که صدای آمرانه­ ای از پشت سر گفت: «برادرها! از روی چمن بلند شوید». به طرف صدا برگشتیم. دژبان آن قسمت بود. کلاهدوز بلافاصله، بدون آنکه چیزی بگوید، از روی چمن­ ها بلند شد و از محوطه چمن خارج شد. گفتم: «شما مگر مسئول اینجا نیستید؟ چرا اجازه می­ دهید که یکی از نیروهای تحت امرتان با شما اینگونه برخورد کند؟» در کمال خونسردی جواب داد: «این چه حرفی است که می ­زنی؟ مگر می ­شود حرف حق را نشنیده گرفت؟ اشتباه از طرف ما بود. باید کمی انصاف داشت.»

عمل به تکلیف

کلاهدوز توطئه انحلال ارتش را که در آن روزها شایع شده بود، دریافت و بعد از فرمان امام(ره) که فرمودند: «ارتش باید پا برجا بماند و تنها عناصر جنایتکار و مهره ­های وابسته به رژیم سلطنتی از آن طرد شوند». با همت والای خویش و چند تن از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی، یک هسته مرکزی تشکیل داد و کار سامان بخشیدن به ارتش را به عهده گرفت.

وظیفه شناسی

در بحبوبه انقلاب، هرگز لباس گارد را از تن در نیاورد تا مبادا افراد رژیم به او مظنون شده و مانع از انجام وظایف اصلی او که همان شناسایی مهره ­های سرشناس رژیم و تحویل آنان به نیروهای انقلابی بود شوند. در حالی که ممکن بود مردم او را به جرم گاردی بودن از بین ببرند ولی می­ گفت: «من باید وظیفه ­ام را انجام بدهم و از اینکه در این راه فدا شوم، ابایی ندارم.»

عشق به شهادت

در قضیه انفجار ساختمان نخست وزیری وی در آنجا بود؛ سر و صورتش سوخته بود. وقتی که به خانه برگشت، تا مدتی گریه می­ کرد و اشک می­ ریخت که چرا به فیض شهادت نائل نیامده است.

پیش بینی شهادت

روزی مرا صدا زد و گفت: «بیا به دندان­ های من خوب نگاه کن.» گفتم:«دوباره وقت برای شوخی پیدا کردی. دندان هایت را برای چی نگاه کنم.»

گفت: «دندان عضو سخت و محکمی است. اگر حادثه ­ای برای انسان اتفاق بیفتد مقاومت دندان بیشتر از اعضای دیگر است.» این حرف، آن روز برایم شوخی بود ولی وقتی با آن وضعیت به شهادت رسید. از روی دندانهایش او را شناسایی کردیم.

خواهر شهید

عازم مکه بودم. رفتم تهران برای سفر. گفتم: «خوب است شما هم با پرواز آخر بیایید که در روز اعمال آنجا باشید». با حالتی از تعجب گفت: «آنجا خانه خداست، ولی اگر شهید شوم، مستقیم می­ روم پیش خدا. شما دعا کنید که من زودتر شهید بشوم.»

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار