نقش ماندگار رادیو در دفاع مقدس-4

گاهی واژه‌ها برای توصیف حقیرند/ مجروحیت نظام الاسلامی در مریوان

زمان گذشته با امروز قابل مقایسه نیست. همه به دنبال کار بودند و با جان و دل کار هم می کردند و باید گفت همدلی گذشته قابل وصف نیست.
کد خبر: ۳۱۳۹۳
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۱ - 19October 2014

گاهی واژه‌ها برای توصیف حقیرند/ مجروحیت نظام الاسلامی در مریوان

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی خبرگزاری دفاع مقدس، در دوران جنگ تحمیلی، در رادیو خبری از دوربین نبود تا همه آنچه میگذشت را در خطوط مقدم جبهه به مردم نشان بدهد، اما قدرت وصفناپذیری که گزارشگران رادیو برای توصیف لحظهها از خودشان نشان دادند باعث شد ارتباط محکمی میان جبهه و پشت جبهه برقرار شود؛ بصورتی که مردم از همه آنچه در جبهه میگذشت با خبر میشدند و رزمندگان نیز از طریق همین رسانه دلگرم میبودند.

اما در این بین بودند کسانی که در رادیو نه در کسوت گوینده و گزارشگر بلکه به عنوان راننده مشغول به خدمت بوده و در این راه نیز زحمات بسیاری را متحمل شدهاند. فضل الله عسگری از همان رانندگان قدیمی رادیو است که چندین بار مسیر تهران را به سمت مناطق عملیاتی جنوب طی کرده است.

عسگری متولد سال 1323 در اراک بوده و از سال 58 وارد ترابری رادیو شده و هم اکنون نیز در ترابری 15 خرداد سازمان صدا و سیما مشغول به کار است.

در ادامه صحبتهای این رزمنده جنگ تحمیلی را با هم می خوانیم:

با شروع جنگ تحمیلی و  تحرکات اشرار در کردستان و با  اعزام نیروها برای تهیه گزارش و برنامه سازی، این احساس در من به وجود آمد که باید بر حسب وظیفه، من نیز به نوبه خود در این کار عظیم شرکت کرده و به این مناطق بروم.

پس فرمی که به این منظور تیهه شده بود را پر کردم تا اگر لازم شد من هم اعزم شوم.

پس از مدتی، بالاخره قرعه به نام من افتاد و قرار شد به همراه آقایان  جیرانپور و بهرام گودرزی که از طرف سپاه مامور بودند، برای ماموریت در کردستان اعزام شویم.

**انهدام جیپ آهو در کردستان

از خاطرات ان دوران باید به اتفاقی که جیپ آهو منهدم شد اشاره کنم. همراه با جیرانپور و گودرزی برای تهیه گزارش به کردستان رفته بودیم. به دلیل وجود حزب دموکرات و منافقین عبور و مرور در منطقه سخت بود و حرکت را کند می کرد. ما نیز برای رفت و آمد با ستون ارتش حرکت می کردیم. یک روز بعد از خوردن نهار، قرار بود از سمت میاندوآب به سمت مهاباد حرکت کنیم. اما منافقین کمین گذاشته و در یک حرکتی غافلگیرانه ارتش را زمینگیر کرد. آنجا بود که بر اثر اصابت  یک آرپی جی ماشین جیپ هم منهدم شد و ما ماندیم پای پیاده که د رنهایت نتوانستیم گزارشی تهیه کنیم و به تهران برگشتیم.

تمام گذشته آدمی همراه است با خاطره تلخ و شیرین. اما گاهی اوقات اتفاقاتی می افتد که هیچ گاه از ذهن آدمی بیرون نمی رود. یادم هست یکبار برای تهیه گزارش از عملیات مرصاد رفته بودیم که راه را گم کردیم. بقدری به ما سخت گذشت و افتاقاتی افتاد که ما راضی شدیم از گودالی که جنازهها در آنجا بودند و آب جمع شده بود کمی آب برای رفع تشنگی بنوشیم.

**برادری که شهید شد

در عملیات والفجر 8 و آزاد سازی فاو هم اتفاق جالی افتاد. یکی از برادر خانمهای من در بهداری کار می کرد و دیگری معاون تدارکات و تسلیحات لشکر 27 رسول الله (ص) بودند.

من برای احوال پرسی به لشکر رفته بودم. در حال نماز خواندن بودم که دیدم چند نفر در مورد یکی از برادر خانم من صحبت می کنند و گفتند که او هم شهید شده است. من خیلی نگران شدم. پس برای پرس و جو ابتدا به  بیماستان صحرایی رفتم که اظهار بی اطلاعی کردند. هنگام برگشتن پسر جوانی را دیدم که موضوع را با او در میان گذاشتم. گفت: اتفاقاً دیروز هر دو آنها را اینجا دیده است.

خیلی ترسیدم. گفتم نکند هر دو اینجا شهید شده باشند. گیج شده بودم. حالم بد بود. بچه ها دیدند که حال من بد است گفتند کار را تعطیل کنیم که من موافقت نکردم.

به معراج شهدا اهواز هم سر زدیم اما خبری نبود. حالم بد بود، پیش خودم گفتم با خانه تماس بگیرم. وقتی زنگ زدم دخترم گفت دایی اینجا بود.

بعداً متوجه شدم که یکی ازآنها  به شهادت رسیده و برادرش او را به عقب منتقل کرده است. این هم یک خاطره است که در ذهن من باقی مانده است.

**انقلاب نوپا، امکانات کم و یکرنگی مردم

انقلاب نو پا بود که جنگ شروع شده بود و هنوز خیلی از چیزها ساماندهی نشده بود و امکانات بسیار محدود بود. یادم هست اولین بار با لندور به منطقه اعزام شدیم و عملایت بیت المقدس هم تازه شروع شده بود.

این ماشین نه لاستیک درست و حسابی داشت و نه گلگیر و جک. از رودخانه کرخه که رد شدیم و به طرف جاده خرمشهر و آبادن رفتیم، ماشین پنچر شد. من خواستم پنچری بگیرم، اما جک ماشین کار نکرد.  مانده بودم در آن وضعیت چه کنم که کمی جلوتر ماشین شرکت نفت را دیدم که منهدم شده بود. رفتم و کمی گشتم و تا اینکه جک اتوبوس را پیدا کردم و پنچری ماشین را گرفتم.

بعد از آن به اهواز رفتیم. در آن جا یکی از اهالی شهر وقتی ماشین من را دید خیلی تعجب کرد و گفت: واقعاً با این ماشین چطور رانندگی می کنی؟ لاستیک های ماشین خیلی فرسوده است و هر آن ممکنه اتفاق بدی بیافته و بعد رفت و لاستیک های تقریباً نویی را تهیه کرد.

زمان گذشته با امروز قابل مقایسه نیست. همه به دنبال کار بودند و با جان و دل کار هم می کردند و باید گفت همدلی گذشته قابل وصف نیست.

هنوز همرزمان گذشته را می بینم. از جمله آقایان نظام الاسلامی، آقای جهانی، براری، طبعی که هنوز هم هستند.

یکی از رزمنده ها که هیچ گاه از یاد من نمی رود، در کردستان بود. پسرک جوانی که در تبلیغات کار می کرد. در زندگی الگوی من است. شب و روز کار می کرد. علاوه بر آن کارهای مختلفی  از جمله ظرف شستن تمیز کردن منطقه و ... را نیز انجام می داد. گاهی اوقات واژهها برای وصف افراد حقیرند و در این مورد نیز واژه کم می آورم.

**مجروحیت نظام الاسلامی در مریوان

 با آقای نظام الاسلامی برای تهیه گزارش به مریوان و پنجوین عراق رفتیم. نزدیکی آنجا که شدیم دیدیم بچه های رزمنده با موتور به پنجوین می روند. نظام الاسلامی هم با کمک یکی از بچههای رزمنده داخل شهر شد.

مدتی بعد متوجه شدم دو تا هلی کوپتر به همان منطقه رفتند. خیلی نگران شدم. چند ساعت هم گذشت اما از نظام الاسلامی خبر نبود. بعد از ظهر شد. دیدم از طرف مریوان یکی به سمت من می آید. نزدیک و نزدیک تر شد دیدم نظام اسلامی است. به سمتش رفتم و دیدم خونین است و مجروح شده. گفتم چی شد؟ گفت حمله کردند، بچه ها شهید شدند و تعداد زییادی هم زخمی شدند. ما هم مجبور شدیم بچه ها را به بیمارستان صحرایی ببریم.

 

انتهای پیام/
 

نظر شما
پربیننده ها