بانوی ایثارگر کردستانی در گفت‌وگو با دفاع‌پرس؛

اولین دیدار با حضرت امام هیچ‌گاه از خاطرم نخواهد رفت

ناهید منصوری بانوی ایثارگر کردستانی است که 31 سال از عمر 49 ساله‌ی خود را وقف خدمت به سپاه کرد. وی می‌گوید: اولین دیدار با حضرت امام هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت.
کد خبر: ۳۳۴۸۷۴
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۳۹۸ - ۰۰:۴۸ - 15October 2019

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از کردستان، صحبت از زن است، شادی بخش‌ترین عضو خانواده، عضوی که مهربانی می‌کند، می‌پروراند، رنج می‌کشد، عشق می‌ورزد و معراج انسان از دامن او آغاز می‌شود. درباره مخلوقی صحبت می‌کنیم که بعضی‌ها به غلط او را کمال نیافته می‌دانند در حالی‌که کمال هستی از او است، یک گوهر ارجمند الهی که بی جلوه او انگشتری هستی هیچ جمالی ندارد.

بدون شک در طول دوران دفاع مقدس، کردستان بیشتر از سایر نقاط دیگر شاهد حماسه ها و رشادت ها و از جان گذشتگی های جوانان بی ادعا اما سرشار از عشق به وطن و ولایت بود؛ چهره هایی که در بازی عشق و جنون چون نگین درخشیدند و مرگ را به بازی گرفتند و کردستان را سرزمین مجاهدت های خاموش نامیدند تا ایران اسلامی بر قله های عزت و پایداری بدرخشد.

در طول تاریخ هرجا که سخن از ایثار و شهادت است، لاجرم ردپایی از زنان ایثارگر وجود دارد تا آنجا که در بسیاری از مواقع تاریخ به شهادت ایشان نیز، شهادت داده است.

تاریخ همواره عرصه درگیری پیروان حق و باطل بوده و جدال مستمری که صفحات تاریخ را از مبارزه سرشار و پهنه زندگی انسان را از جنگ و نبرد آکنده است.

انسان باید با عشق و ایمان به مبارزه بر علیه کفر و الحاد بپردازد و در این راه حتی از ایثار عزیزترین داشته‌های خود همچون جان و مال و اولاد خود دریغ نورزد.

در کنار دلیرمردادن ایران اسلامی که در دوران هشت سال نبرد حق علیه باطل جان و مالشان را بدون هیچ چشم‌داشتی تقدیم کردند شیرزنانی بودند که پابه پای این دلیر مردان در عرصه پیکار و جنگ شجاعانه ایستاده اند و در راستای حفظ و اعتلای اسلام و انقلاب با جان دل کوشیدند.

بسیاری از زنان به لحاظ موقعیت خانوادگی و اجتماعی، امکان اعزام به جبهه را نداشتند. آنان که رزمنده حضور در پشت جبهه و خدمت در صف رزمندگان بودند در شهرهای خود به شکل خودجوش و مردمی در مساجد و مدارس و حسینیه‌ها فعالیت‌ پشتیبانی جنگ را انجام می‌دادند.

 

اولین دیدار با حضرت امام هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت/ حضور در خط مقدم جبهه از آرزوهایی بود که هیچگاه محقق نشد

ناهید منصوری یکی از بانوان رزمنده کردستانی و اهل شهرستان بیجار است که ۳۱ سال از عمر ۴۹ ساله خود را صرف خدمت به سپاه کرد.

وی می گوید: سال ۶۶ برحسب وظیفه، علاقه و عشقی که به سپاه داشتم و همچنین طبق عمل به وصیت برادر شهیدم که گفت «باید راهم را ادامه دهی و در راه این انقلاب تا آخرین لحظه ثابت قدم باشی» وارد تشکیلات سپاه شدم و در امور ایثارگران و پشتیبانی های جبهه مشغول به فعالیت شدم و اعتراف می کنم که بهترین و زیباترین دوران زندگیم را در دو سال اول خدمت که در ستاد رزمندگان بودم گذراندم چرا که معنویتی که در آن زنان وجود داشت هیچگاه تکرار نشد.

بانویی که هنوز هم در طنین صدا و کلماتش حماسه، ایثار و استقامت موج می‌زند، می گوید: «نباید دوران دفاع مقدس و مجاهدت‌ها گرد فراموشی بگیرد، باید همه تلاش کنیم که در جامعه این روحیه ماندگار و اثرگذار برای همیشه تاریخ باقی بماند. سرکشی از خانواده های شهدا و رزمندگان بررسی مشکلات آنها کارهایی بود که ما در آن زمان انجام می دادیم.»

یادم می آید که در زمانی که ما در قسمت رزمندگان مشغول به فعالیت بودیم یکی از همسران رزمنده که باردار بود و کسی را در بیجار نداشت و ما از وی سرکشی می کردیم تماس گرفت و گفت که در حال فارغ شدن است و من وی را به بیمارستان رساندم و شب تا صبح را در کنارش بود تا فرزندش را به دنیا آورد.

اولین دیدار با حضرت امام هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت/ حضور در خط مقدم جبهه از آرزوهایی بود که هیچگاه محقق نشد

تشکیل صندوق قرض الحسنه با حقوق شخصی خودم

در آن زمان چون داوطلبانه و به میل و عشق خود وارد تشکیلات سپاه شده بودم اصلا به مسائل مادی توجهی نداشتم تا اینکه بعد از چندین ماه فعالیت رئیسمان ۸ هزار تومان را برایم آورد و گفت این برای حقوق این چند ماهت.

من هم از آن پول و حقوق هایی که از این به بعد می گرفتم صندوق قرض الحسنه ای را برای خانواده های رزمندگان تشکیل داده بودم و پول را به آنهایی که نیاز داشتم می دادم.

یکی دیگر از خاطرات شیرین آن دوران، اعزام سپاهیان حضرت محمد رسول الله (ص) بود که تعداد زیادی از رزمندگان بیجار نیز اعزام شدند و از صبح تا شب را به سرکشی از خانواده ها و بررسی مشکلاتشان می پرداختیم و جمعه ها را هم به روستاها می رفتیم و چون در آن دوران در روستاها برف زیاد می بارید و ماشین نمی توانست به داخل روستاها برود از سر جاده ها تا کیلومترها با پای پیاده و تا زانو در برف را به آنجا می رفتیم اما با همه ی این سختی ها، بودن در کنار آنها و کار برای رضای خدا احساس آرامش زیادی برایمان داشت و از کار کردن لذت می بردیم چرا که بحث کار بحث من و تو نبود بلکه همه و همه برای پیشبرد و پیروزی این انقلاب دست از تلاش بر نمی داشتند.

یکی دیگر از کارهایی که انجام می دادیم کار در ستاد پشتیبانی بود و همراه اکثر زنانی که همسرانشان در جبهه ها بودند برای رزمندگان کلاه و پیراهن و شال مبافتیم و از طرفی هم کمک های مردمی را جمع آوری می کردیم.

یادم می آید در آن زمان عروس و دامادی که تازه یک هفته از ازدواجشان گذشته بود حلقه ی عروسی خود را جهت کمک به رزمندگان تقدیم کردند. همه مردم هر چه در توان داشتند را تحویل ستاد پشتیبانی می دادند و برای رزمندگان ارسال می کردیم.

بسته‌بندی خشک‌بار و سایر مایحتاج مورد نیاز برای رزمندگان و حمایت مادی و معنوی از فرزندان و خانواده‌هایشان در آن دوران بزرگترین افتخارات من در زندگی است.

حمایت از خانواده شهدا و شرکت در مراسم تشییع آنان از دیگر اقداماتی بود که در آن زمان انجام می‌دادیم.

قبل از ورود هر شهیدی با حضور در منازل شهدا خانواده‌هایشان را مطلع می‌کردیم و خانواده آنها را برای ورود شهدا آماده می‌کردیم و در تمام مراسمات در کنارشان حضور داشتیم.

2 سال خدمتم در دوران جنگ در امور رزمندگان بهترین روزهای خدمتم بودند، معنویت، اخلاص، صفا و از خودگذشتگی که در آن دو سال در محیط کاری مشاهده می‌کردم هیچ وقت برایم تکرار نشد.

بهترین خاطراتم از دوران خدمت مربوط به دوسالی بود که در امور پشتیبانی رزمندگان در خدمت شهدا و خانواده‌های آنان بودم تا جایی که شیرینی آن روزهای و سال‌ها را هنوز احساس می‌کنم. چون خودم خانواده شهید بودم با تمام وجود رنج و ناراحتی و غم خانواده شهدا را احساس می‌کردم از این رو برای کمک به آنان از هیچ تلاشی فروگذاری نمی کردم.

اولین دیدار با حضرت امام هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت

زمانی که به دیدار خانواده های رزمندگان می رفتیم مادر دو رزمنده بیجاری که نابینا بود تنها آرزویش را دیدار با امام می دانست و تنها همین خواسته را از ما داشت و زمانی که اعلام کردند که به دیدار امام می رویم همراه خانواده های شهدا و رزمندگان به آنجا رفتیم و من همراه آن مادر نابینا خوش ترین خاطره ام را دیدار با حضرت امام دانستم و فقط میدانم که هنگامی که منتظر بودیم امام همانند یک پاچه نور وارد شدند و تمام درونم پر از حس خوشحالی و غرور بود و از اینکه در جوار رهبرم فعالیت می کردم این را مایه سربلندی برای خود می دانستم.

حضور در جبهه به ویژه خط مقدم از آرزوهایی بود که هیچگاه محقق نشد

حضور در جبهه به ویژه خط مقدم از آرزوهایی بود که هیچگاه محقق نشد، اما با این وجود ناراحت نیستم، چون خدمت به شهدا، خانواده آنان و رزمندگان در پشت جبهه نیز توفیق الهی بود که نصیب من شد.

بیشترین روزهای جوانی همسن و سال‌های من در دوران جنگ و مبارزه با دشمن سپری شد ولی با این وجود همواره به آن دوران افتخار می‌کنم. اما در یک جمله میگویم که جوانی کردن آن چیزی است که اگر امروز آن را انجام دادی و از انجامش شاد بودی، اگر در آینده بازگشتی و به آن نگاه کردی، به آن افتخار کنی و موجب سرافکندگی و فرار تو از خاطرات آن دوران نباشد.

نباید درس‌های حماسه و مقاومت یادمان برود، نباید تاریخ مقاومت و دفاع مقدس فراموش شود. خاطرات و فعالیت زنان، مردان، کودکان و سالخوردگان این مرز و بوم در دفاع مقدس، دیباچه عشق و معنویت و ایثار است. تاریخ سرزمینی است که با خون و ایثار و ازخودگذشتگی انس گرفته است و همه مرارت‌ها و سختی‌ها را به جان خرید و زیر سلطه دشمن نرفت و استکبار و حامیانش را ناامید ساخت. این تاریخ مردم ایران و سرنوشتی است که این ملت با خون نگاشتند و حفظ کردند و هنوز هم استقامت و بیداری و مقاومت ادامه دارد.

در کنار شیرینی هایی که دو سال خدمت در ستاد پشتیبانی داشتیم خاطرات تلخ هم در کنارش وجود داشت و تلخ ترین خاطره ای که هیچگاه از ذهنم پاک نمی شود مربوط به شهید شدن تنها پسر یک خانواده روستایی از روستاهای دور افتاده بیجار بود که همراه اکیپی از برادران و چند تن از خواهران برای رساندن خبر به شهادت رسیدن فرزندشان به آنجا رفتیم.

همینکه در را زدیم مادرش در را باز کرد و مرا محکم در آغوش گرفت و گفت که از پسرم خبری شده و برایمان نامه آوردید؟ بدون آنکه حرفی بزنم گفت بیا دخترم نوه تازه به دنیا آمده ام را ببین که خداوند بعد از ۷ سال این فرزند پسر را به آنها عطا کرد تازه ۵ روز است که به دنیا آمده. نمی دانم ناخودآگاه شروع به گریه کردن کردم و نمی دانم چطور توانستیم شهادت فرزندشان را برای مادرش بگوییم. شهیدی که چند سال آرزوی دیدن فرزند را داشت اما نه فرزند پدر را دید و نه پدر فرزند را ...

استشمام بوی خوش شهید

محل کار ما در بیجار ساختمانی دو طبقه بود که برادران در طبقه پایین و ماهم در طبقه بالا بودیم من هر روز صبح ساعت ۷ در محل کار بودم آن روز همینکه وارد ساختمان شدم بوی آنچنان خوشی تمام اتاق را پر کرده بود که تا به امروز چنین بویی را استشمام نکرده بودم. همکارم که وارد ساختمان شد نیز چنین بویی را حس کرد تا اینکه برادران که به محل کار آمدند از حضور میت شهید در ساختمان خبر دادند که باید به خانواده ی آنها سپرده شود و تشییع شود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها