مقتل مسلم بن عقیل- 3/

اولین تیرهایی که پسر پیامبر (ع) را نشانه گرفتند

بعد از امتناع امام حسین (ع) از بیعت با یزید لعین، کوفیان بالغ بر 18 هزار نامه نوشتند تا ایشان را به کوفه دعوت کنند. بعد از عزیمت امام حسین تنها تعداد کمی چون «حبیب بن مظاهر» بودند که تا آخرین لحظه در کنار امام ماندند و به عهد خویش وفا کردند. اما عده‌ای از آنها خانه نشین شدند و عده زیادی نیز در مقابل امام خود ایستادند.
کد خبر: ۳۶۰۲۹۴
تاریخ انتشار: ۱۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۰ - 03September 2019

.گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس ـ رسول حسنی؛ شناخت حادثه عاشورا بدون شناخت افراد مؤثر در آن امکان‌پذیر نیست؛ افرادی که صاحب بصیرت بودند و با همت خویش همواره سعی در شناخت امام زمان خود داشتند. حضرت مسلم بن عقیل (ع) طلایه‌دار امامِ کم‌سپاهی بود که تا هنگام شهادتش لحظه‌ای تردید نکرد. جناب مسلم (ع) اولین شهید قیام عاشورا بود که سر از تنش جدا کردند و برای یزید پلید بردند. به مناسبت ایام محرم مقتل «مسلم بن عقیل» در 10 شماره منتشر خواهد شد که قسمت سوم آن را در ادامه می‌خوانید:

ورود حسین ـ علیه السلام ـ مکه

حسین ـ علیه السلام ـ در شب جمعه، سوم ماه شعبان، وارد مكه شد و هنگام ورود آيه «وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاَّءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبّى اَنْ يَهْدِيَني سَواَّءَالسَّبيل» را تلاوت نمود. آیه‌ای که موسى ـ علی نبینا و عليه ‌السلام ـ وقتی متوجه شهر مدين شد گفت: اميد است كه پرودگار من هدايت كند مرا به راه راست كه مرا به مقصود برساند.(قصص/ 22)

حسین ـ علیه السلام ـ هنگام ورود به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.

چون اهل مكه و جمعى كه از اطراف به عمره آمده بودند خبر ورود حسین ـ علیه السلام ـ را شنيدند، به خدمت آن جناب آمدند و هر صبح و شام ملازم آن می‌شدند.

عبداللّه ابن زبير در آن وقت در مكه مقیم شده بود و پيوسته براى فريب دادن مردم در جانب كعبه ايستاده مشغول به نماز بود و اكثر روزها بلكه در هر دو روز يك دفعه به خدمت حسین ـ علیه السلام ـ مى‌رسيد. لكن بودن آن حضرت در مكه بر او گران مى‌نمود؛ زيرا مى‌دانست كه تا حسین ـ علیه السلام ـ در مكه است كسى از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد.

یکی از روزها حسین ـ علیه السلام ـ از خانه بیرون شد و به زیارت جدش حضرت خدیجه ـ سلام الله علیهاـ رفت و در آنجا نماز گزارد.

حسین ـ علیه السلام ـ  روزی چند از ماه شعبان و رمضان و شوال و ذی‌القعده در مکه مقام کرد. عبدالله ابن عباس و عبدالله ابن عمر هر دو در مکه بودند ایشان را عزیمت افتاد که به جانب مدینه بازگردند. عبدالله ابن عمر به آن حضرت گفت:

ـ یا اباعبدالله تو را عداوت اهل کوفه که با خاندان شما داشته‌اند و دارند معلوم است. می‌باید اینک احتیاط کنی و خویشتن را از ایشان نگاه داری و به قول ایشان مغرور نگردی. دیگر این‌که مردمان با یزید بیعت کرده‌اند. اهل مکه به سبب زر و سیم میل به یزید کنند و تو را فروگذارند یا بکشند و به سبب کشتن تو اهل بیت تو نیز هلاک شوند. باری در خانه خویشتن به عافیت بنشین و از گفتگوی در جهت خلافت و امامت دور باش بلکه از همه بلاها رسته باشی.

حسین ـ علیه السلام ـ فرمود: هیهات یابن عمر آن قوم نگذارند که من در خانه خود بنشینم. اگر غایب شوم مرا طلب کنند و به اکراه بر بیعت یزید مجبور کنند و اگر ابا نمایم بکشند. یا اباعبدالرحمن تو شنیده‌ای که بنی اسرائیل از آن ساعت که صبح دمید تا وقت طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را بکشند و پس ساکن و فارغ در بازارها بنشستند و برقرار خرید و فروخت می‌کردند و خدای تعالی ایشان را بر آن گناهان بزرگ در عقوبت مهلت داد و در عذاب تعجیل ننمود. اما عاقبه الامر ایشان را بگرفت. یا اباعبدالرحمن از خدای بترس و ترک یاری من مگوی و در بیعت آن جماعت تعجیل مکن و چندان توقف نمای که تو را عاقبت آن کار معلوم شود.

عبدالله ابن عمر گفت: خدای تبارک و تعالی جد تو را میان دنیا و آخرت اختیار کرد و ترک دنیا بگفت و تو فرزند مصطفی باشی به خدا که از دنیا بهره نیابی و هیچ کس از اهل بیت تو هم نیابند چه دنیا را از شما محجوب کرده و آخرت را که بهتر است شما را ذخیره نهاده.

پس بگریست عبدالله ابن عمر و عبدالله ابن عباس او را وداع کردند و به جانب مدینه روان شدند. حسین ـ علیه السلام ـ  نیز همچنان در مکه مقام کرد.

نامه‌های بی‌وفایان

چون خبر وفات معاويه امتناع حسین ـ علیه السلام ـ و عبدالله ابن زبير از بيعت يزيد و رفتن ايشان به مكه به آنها رسيد. شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند و حمد و ثناى الهى ادا كردند و در باب فوت معاويه و بيعت يزيد سخن گفتند.

 سليمان گفت: اى جماعت شيعه! همانا بدانيد كه معاويه ستم كاره رخت بربست و يزيد شراب‌خواره به جاى او نشست و حسین ـ علیه السلام ـ سر از بيعت او بر تافت و به جانب مكه شتافت و شما شیعیان پدرش علی و شیعیان اویید. پس اگر مى‌دانيد كه او را يارى و با دشمنان او جهاد خواهيد کرد. نامه به سوى او نويسيد و او را طلب نمایيد. اگر هم ضعف و جبن بر شما غالب است و در يارى او سستى خواهيد ورزيد و آن‌چه شرط نيك خواهى و متابعت است به عمل نخواهيد آورد، در مهلكه‌اش نيفكنيد.

ايشان گفتند: اگر حضرت او به سوى ما بيايد همگى به دست ارادت با او بيعت خواهيم كرد و در يارى او با دشمنانش جان فشاني‌ها به ظهور خواهيم رسانيد.

پس كاغذى به اسم سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلى و حبيب بن مظاهر و دیگر شيعيان به سوى او نوشتند و در آن نامه بعد از حمد و ثنای خداوند و بيان هلاكت معاويه نوشتند:

«به پیشگاه حسین بن علی از سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبیب بن مظاهر و عبدالله بن وائل و گروهی از مومنان و شیعیان پس از تقدیم سلام سپاس خدای را که دشمن تو و دشمن پدرت را هلاک کرد. آن مرد ظالم و خون‌خوار و ستمکاری که امارت امت را از آنان سلب کرد و آن را به ظلم تصرف نمود و بیت المال را غصب کرد و بدون رضایت ایشان خود را امیر آنان خواند و مردان نیک را کشت و ناپاکان را باقی گذاشت. مال خداوند را در تصرف جابرین و سرکشان قرار داد.

دور باد رحمت ایزدی چنان‌که قوم ثمود دور شدند. يابن رسول‌اللّه! ما در اين وقت امام و پيشوايى نداريم به سوى ما بیا و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آن‌كه شايد از بركت جناب شما حق‌تعالى حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشير حاكم كوفه در درالاماره درنهايت ذلت نشسته و خود را امير جماعت دانسته. لكن ما او را امير نمى‌دانيم و به امارت نمى‌خوانيم و به نماز جمعه او حاضر نمى‌شويم و در عيدین با او به نماز بيرون نمى‌رويم. اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجه اين شهر شده او را از كوفه بيرون مى‌كنيم تا به اهل شام ملحق شود. والسلام علیک و رحمه الله و برکاته و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.»

پس آن نامه را به عبداللّه بن مسمع همدانى و عبداللّه بن وائل به خدمت حسین ـ علیه السلام ـ دادند و  مبالغه كردند كه ايشان آن نامه را با نهايت سرعت به خدمت آن حضرت برسانند، پس ايشان به شتاب به مکه رفتند تا دهم ماه رمضان به آن شهر رسيدند و نامه كوفيان را به حسین ـ علیه السلام ـ رسانيدند.

مردم كوفه بعد از دو روز از فرستادن آن قاصدان، قيس بن مسهر صيداوى و عبدالله بن شداد و عماره بن سلولى را به سوى آن حضرت فرستادند با نامه‌هایی قريب به صد و پنجاه نامه كه هر نامه‌اى را عظماى اهل كوفه از يك كس و دو كس و سه وچهار كس ‍ نوشته بودند، و ديگر باره صناديد كوفه بعد از دو روز هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبدالله حنفى را به خدمت حسین ـ علیه السلام ـ روان داشتند با نامه‌اى به اين مضمون:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم؛ اين عريضه‌اى است به خدمت حسين بن على عليه‌السلام از شيعيان و فدويان آن حضرت اما بعد، به زودى خود را به دوستان و هوا خواهان خود برسان كه همه مردم اين ولايت منتظر قدوم مسرت لزوم تواند و به غير تو نظر ندارند. البته البته شتاب فرموده و به تعجيل تمام خود را به اين مشتاقان مستهام برسان. والسّلام.»

پس شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و يزيد بن حارث بن رويم وعروه بن قيس و عمرو بن حجاج زبيدى و محمد بن عمرو تيمى نامه‌اى نوشتند به اين مضمون:

«امّا بعد؛ صحراها سبز شده و ميوها رسيده پس اگرمشيت حضرت تو تعلق گيرد به سوى ما بيا كه لشكر بسيارى از براى يارى تو حاضرند و شب و روز به انتظار مقدم شريف تو به سر مى‌برند. والسلام.»

و پيوسته اين نامه‌ها به آن حضرت مى‌رسيد تا آنكه در يك روز ششصد نامه از کوفیان به حسین ـ علیه السلام ـ رسيد و آن جناب در نوشتن جواب نامه‌های ايشان تامل می‌کرد تا آن‌كه دوازده هزار نامه نزد آن حضرت جمع شد.

فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه

چون نامه كوفيان  از حد گذشت لاجرم حسین ـ علیه السلام ـ  تصمیم گرفت نامه‌ها را پاسخ دهد. پس برخاست و دو رکعت نماز بین رکن و مقام گذاشت و از خداوند بلند مرتبه طلب خیر کرد.

آن جناب نامه‌اى به اين مضمون در جواب آنها نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه‌اى است از حسين بن على به سوى گروه مسلمانان و مؤمنان كوفيان اما بعد؛ به درستى كه هانى و سعيد آخركس بودند از فرستادگان شما برسيدند و مكاتيب شما را برسانيدند بعد از آن‌كه رسولان بسيار و نامه‌هاى بى‌شمار از شماها به من رسيده بود و بر مضامين همه آنها اطلاع يافتم و حاصل جميع آنها اين بود كه ما امامى نداريم به زودى به نزد ما بيا شايد كه حق‌تعالى ما را به بركت تو بر حق و هدايت متحد کند. اينك به سوى شما فرستادم برادر و پسر عم و ثقه اهل بيت خويش مسلم بن عقيل را.

پس اگر بنويسد به سوى من كه یکی شده‌اند راى عقلا و دانايان و اشراف شما بر آن‌چه در نامه‌ها درج كرده بوديد، همانا من به زودى به سوى شما خواهم آمد ان‌شاءاللّه، پس قسم به جان خودم كه امام نيست مگر آن كسى كه حكم كند در ميان مردم به كتاب خدا و قيام نمايد در ميان مردم به عدالت و قدم از جاده شريعت مقدسه بيرون نگذارد و مردم را بر دين حق مستقيم دارد. والسلام.»

حسین ـ علیه السلام ـ مسلم بن عقيل پسر عم خويش را كه به و فور عقل و علم و تدبير و صلاح و سداد و شجاعت ممتاز بود، طلبيد و او را گفت:

ـ ای عموزاده، بر آنم که تو به کوفه بروی و از حال کوفیان آگاه شوی تقوى و پرهيزكارى پیشه کن و امر خويش از مخالفان کتمان کن و حسن تدبير و لطف و مدارا در کار خویش به کار بند چون به کوفه رسیدی بر مطمئن‌ترین افراد وارد شو و اگر اهل كوفه بر بيعت من اتفاق نمايند، حقيقت حال را براى من بنويس و در خبردار کردن من شتاب کن.

پس هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند و حسین ـ علیه السلام ـ  در حال گفت:

ـ آن‌چه خدا درباره تو می‌پسندد و به آن راضی است، درباره تو روا خواهد داشت و من امید دارم که من و تو در مقام شهیدان باشیم.

حسین ـ علیه السلام ـ  با او قيس بن مسهرصيداوى و عماره بن عبدالله سلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى متوجه آن کوفه فرستاد. پس مسلم آن حضرت را وداع كرده از مكه بيرون شد.

به سوی کوفه

مسلم بن عقیل حسب‌الامر حسین ـ علیه السلام ـ مهياى كوفه شد و در نیمه رمضان با همراهنش از مكه بيرون شد و طى منازل كرده تا به مدينه رسید و در مسجد مدينه نماز كرد و مضجع حضرت رسالت را زيارت كرده به خانه خود رفت و اهل و عشيرت خود را ديدار كرده و آن‌ها را وداع کرد. چرا که در دل این اندیشه داشت که شاید این آخرین وداع با حرم نبوی و بنی هاشمیان باشد.

پس با همراهان دو دليل از قبيله قيس متوجه كوفه شد. در بین راه ايشان راه را گم كرده و آبى كه با خود برداشته بودند به آخر رسيد و تشنگى بر ايشان غلبه كرده تا آن‌كه آن دو دليل هلاك شدند. جناب مسلم و همراهانش به خَبث رسیدند و به مشقت بسيار خود را در قريه مضيق به آب رسانيد و از آنجا نامه‌اى براى حسین ـ علیه السلام ـ به این مضمون نوشت:

«اما بعد من از مدینه با دو تن راهنما به کوفه رهسپار شدم، آن دو از راه کناره گرفته و راه را گم کردند و تشنگی بر ایشان سخت شد و چیزی نگذشت که جان سپردند و ما رفتیم تا به آب رسیدیم جز رمقی مختصر برای ما نمانده بود و این آب در جایی از دره خَبث است که نامش مضیق می‌باشد و من این راه را به واسطه این جریانات به فال بد گرفتم. پس اگر ممکن است مرا از رفتن بدین راه معذور و معاف بدار و دیگری را بفرست. والسلام.»

مسلم بن عقیل نامه را به همراهى قيس بن مسهر براى آن حضرت فرستاد.

حسین ـ علیه السلام ـ استعفاى او را قبول نفرموده و در پاسخ نامه مسلم بن عقیل نوشت:

«اما بعد، می‌ترسم چیزی تو را وادار بر ارسال استغفانامه خود به من از رفتن بدان راهی که تو را رهسپار کردم نکرده مگر ترس، پس بدان راهی که تو را فرستاده‌ام برو و اندیشناک مباش و والسلام.»

چون نامه حسین ـ علیه السلام ـ به مسلم رسيد مسلم گفت: اما اینکه ترسیده باشم خیر.

سپس به راه خود ادامه داد به آبی رسید که متعلق به قبیله طی بود. در آنجا رفع عطش کردند و سپس از آنجا نیز گذشت که ناگاه مردی را دید که مشغول شکار است. به او نگریست دید آهویی را با تیر زد و او را به زمین افکند مسلم گفت:

ـ ان‌شاالله دشمن خود را می‌کشیم.

و به تعجيل به سمت كوفه روانه شد.

ورود مسلم به کوفه

مسلم بن عقیل پنجم شوال به كوفه رسيد و در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى كه معروف بود به خانه سالم بن مسيب نزول اجلال فرمود. تا آن‌که مسلم وارد منزل او شد و مختار با او بیعت کرد و صمیمانه خدمت کرد و مردم را دعوت کرد که بیایند و بیعت کنند. مردم كوفه از استماع قدوم مسلم بن عقیل اظهار مسرت کردند و فوج فوج به خدمت آن حضرت ‌آمدند و آن جناب نامه حسین ـ علیه السلام ـ را براى هر جماعتى از ايشان مى‌خواند و ايشان از استماع كلمات نامه می‌گریستند و بيعت مى‌کردند. ميان آن جماعت عابس بن ابى شبيب شاكرى برخاست و حمد ثناى الهى به جاى آورد و گفت:

ـ اما بعد؛ پس من خبر نمى‌دهم شما را از مردم و نمى‌دانم چه در دل ايشان است و مغرور نمى‌سازم شما را با ايشان، به خدا سوگند كه من خبر مى‌دهم شما را از آنچه توطين نفس كرده‌ام بر آن، به خدا قسم كه جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانيد و كارزار خواهم كرد البته با دشمنان شما و پيوسته در يارى شما شمشير بزنم تا خدا را ملاقات كنم و مزد خود نخواهم مگر از خدا.

پس حبيب بن مظاهر برخاست و گفت :

ـ خدا ترا رحمت كند اى عابس ‍ همانا آن‌چه در دل داشتى به مختصر قولى ادا كردى. قسم به خداوندى كه نيست جز او من نيز مثل عابس بر همان عزمم.

پس سعيد بن عبداللّه حنفى برخاست و مثل اين بگفت. هيجده هزار نفر از اهل كوفه با مسلم بن عقیل بيعت کردند به متن بیعتی که مضمون آن چنین بود:

«دعوت به قرآن و سنت پیغمبر و جهاد با ستمکاران و دفاع از ضعفا و حمایت از محرومین اجتماعی و ایجاد مواسات و در مظالم و نصرت و یاری اهل بیت عترت و دفاع و مبارزه با دشمنان آن‌ها و کسانی که حق آن‌ها را نشناخته و ظلم و ستم بر آن‌ها روا داشته دوستی با اهل بیت و دشمنی با دشمنان آن‌ها و جنگ با کسانی که با حسین به جنگ برخاسته‌اند.»

تشت آبی گذارده بودند که دست مسلم در آن بود و مواد بیعت را مسلم یا حبیب یا مسلم بن عوسجه یا عابس بن شبیب شاکری می‌خواندند و کسانی که بیعت می‌کردند در آب طشت دست می‌گذاشتند و به صورت می‌مالیدند. در اين وقت مسلم بن عقیل نوشت به سوى آن حضرت كه:

«تاكنون هيجده هزار نفر به بيعت شما در آمده‌اند اگر متوجه اين صوب گرديد مناسب است.»

نامه را عابس و قیس بن مسهور صیداوی به مکه بردند.

ادامه دارد:

نظر شما
پربیننده ها