به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان در تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۶۲ در اصفهان متولد شد. وی در آذرماه ۱۳۹۲ در زینبیه دمشق در سوریه مورد اصابت گلوله قناسه داعش قرار گرفت و به فیض رفیع شهادت نائل آمد.
«یک تیر و 14 نشان» کتابی از «مهری السادات معرک نژاد» است که بر اساس زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان» تنظیم و به نگارش در آمده است که در ادامه بخشهای از این کتاب را میخوانید:
لباس دوست داشتنی
«گفت: من از این لباسها میخوام که بابا میپوشه.
آن موقع چهار پنج سالش بود. هر چه گفتیم اینا اندازه تو نیست. باید ان شاءالله بزرگ شی تا بپوشی، قبول نکرد.
بالاخره یک دست لباس استفاده شده حاج آقا که کهنه شده بود، دادم به مادرم. ایشان هم یک دست لباس سپاهی، قد آن موقع ابوالفضل دوختند، با همان آرم و همان کمربند.
تا مدتها بعد هر جا میخواستیم برویم آن لباسها را میپوشید.»
به روایت مادر
مُد حضرت زهرا (س)
«همیشه به ما سفارش حجاب میکرد؛ میگفت: اگه میخواید قیامت، جلوی حضرت زهرا (س) رو سفید باشین نباید گوش به حرف دیگران بدید و روی مد رفتار کنین. نباید بگید عرف جامعه فلان حرف رو میگه یا فلان چیز رو میخواد، باید نگاه کنین به آیات قرآن و زندگی حضرت زهرا (س) ببینین اونها چی میگن، همون کار رو بکنین.»
به روایت مادر
حقوق بابرکت
«یگان هر چندوقت یکبار نیروهایی از بیرون میگرفت برای تعمیر ماشین آلاتش. آن دستی به سرو روی ماشینها میکشیدند و هر بار مبلغ زیادی فاکتور میدادند.
وقتی توان و تخصص ابوالفضل را میدیدند، چند برابر حقوق سپاه را به او پیشنهاد کرده بودند برای همکاری. با این کار هم یک نیروی متخصص خوب داشتند و هم ابوالفضل مانع از درآمد آنها در سپاه نمیشد. آمد با من مشورت کرد. گفتم: درسته حقوق سپاه خیلی کمتر از این حرفهاست اما ان شاءالله رکتش بیشتره و شبههناک نیست.
به عنوان تکنسین ماشینآلات رفت گروه 40 مهندسی صاحبالزمان (عج)»
به روایت پدر
آرزوی شهادت پسر
«مراسم عقدکنان که تمام شد، حاج آقا به من و ابوالفضل گفتند: آمده شین میخوایم بریم جایی.
بردندمان گلستان شهدا، فرادیش قرار بود بروند محل خدمتشان در استانی دیگر اما یکییکی سر قبر هر شهیدی سر صبر نشستند. بعد هم نصیحتمان کردند که شما باید راه شهدا را ادامه بدهید و از زندگی شهدا الگو بگیرید.
آخر دست گفتند: انشاءالله عاقبت شما هم ختم به شهادت شود.
نگاههای بینشان را تاب نیاوردم، گفتم: همین اول زندگی برای پسرتون آرزوی شهادت میکنین؟
هر دوتاشان خندیدند.
حاج آقا گفت: آرزوی من شهادت است، پسرم هم همینطور.»
به روایت همسر شهید
خبر دوست
«شنبه از صبح بدنم سنگین بود و دلشوره داشتم اما فکر میکردم به خاطر فشار و عمل قلب باز است که انجام دادهام تا اینکه صبح دوشنبه قبل از رفتن به محل کار، حاج خانم گفت:
ابوالفضل دو سه روزی است تماس نگرفته، اگه میشه یه خبری بگیرین.
وقتی رسیدم بنیاد ، یکی از دوستان پیام داد: اگه در رابطه با آقازاده کاری هست انجام وظیفه کنیم.
تلفن زدم همان آقا، وقتی دید من خبری ندارم، گفت:
انگار اشتباه شده.
زنگ زدم چند نفر دیگر اما آنها هم درست خبر ندادند. وقتی فهمیدم انگار اتفاقی افتاده، زنگ زدم سردار استکی و گفتم: من خودم زمان جنگ از بچههای تعاون بودم. اگه اتفاقی افتاده بگیدتا من خونواده رو آماده کنم.
سردار گفت: ابوالفضل شنبه شهید شده و فردا پیکرش رو منتقل میکنند.»
به روایت پدر
انتهای پیام/ 161