به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، سردار شهید «غلامرضا پروانه»، فرزند سبحان، افتخارآفرین صحنه نبرد حق علیه باطل، در سال 1338 در روستای «حسینآباد» (شامکان) دیده به جهان گشود.
غلامرضا بعد از گذشت مدتی به همراه خانواده به سبزوار مهاجرت کرد و دوران تحصیل را در آنجا آغاز کرد. او به دلیل فوت پدر، مجبور شد برای تأمین مخارج خانواده، روزها کار کند و شبها در مدرسه شبانۀ بزرگمهر ادامه تحصیل دهد. مدتی نیز با قالیبافی روزگار گذراند.
شهید «پروانه» قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به خدمت سربازی رفت و آموزشهای رزمی را به خوبی فراگرفت. درسال 1357 به فرمان امام خمینی (ره) پادگان نظامی را ترک کرد و به صف مخالفان رژیم پهلوی پیوست.
او همزمان با پیروزی انقلاب و تشکیل کمیته انقلاب اسلامی، به عضویت افتخاری این نهاد درآمد و بدون حقوق و مزایا به تکلیف الهی خود عمل کرد. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به سپاه پاسداران پیوست و رهسپار میدانهای نبرد شد و مدتی نیز به مقابله با گروهکهای ضدانقلاب در کردستان پرداخت.
«غلامرضا پروانه» به دلیل لیاقت و تدبیر در امور نظامی، به عنوان فرماندۀ گردان «رعد» تیپ 21 امام رضا (ع) خراسان منصوب شد. وی در عملیات «والفجر3»، در مقابل نیروهای زرهی ارتش بعث عراق مردانه ایستادگی کرد و با انهدام تعداد زیادی از تانکهای دشمن لقب «شکارچی تانک» گرفت.
شهید «غلامرضا پروانه» فرمانده گردان «رعد» تیپ 21 امام رضا (ع) در نهم اسفند 1362 در عملیات «خیبر» در منطقه «القرنه» پروانهوار، جان عزیزش را فدای اسلام و قرآن کرد تا اسلام و مسلمین، همواره عزّتمند بماند.
فرازی از وصیتنامه سردار شهید «غلامرضا پروانه»
«معبودا، سرورا، به علت تعهدی که دارم به تو متوسّل میشوم و به حرمت قرآن، به تو تکیه میزنم و به محمد مصطفی (ص) از تو شفاعت میطلبم و آرزو دارم اگر شهید شدم، همانند شهیدان گمنام، جنازهام در بیابانها بماند و در میدان جنگ به خاک سپرده شود.
پروردگـارا ! امیدوار بودم که با رهبر و رزمندگان در کربلا، نماز بخوانم.
خداوندا! دردمندم، روحم از مسـرّت و اندوه میسوزد و قلـبم میخروشد، احسـاسم شعله میکشد و بندبند وجودم ضـجّه میزند؛ زیرا از سکـون مانـدن، خسـته شـدهام. دلشکسـته و چشـمانتـظارم.
خداوندا! میخواهم غریب شهـید شوم و از تو میخـواهم که شهـید بیکفن باشم و میخواهم که در این بیابان بمانم تا به کربلا نزدیکتر باشم.
کاش، خداوند وجودم را بسوزاند و خاکستر کند و با خاکستر آن زمین را فرش نماید تا پاکان قدم برآن نهند؛ زیرا بدنم را میخواهم فدای مقرّبان درگاه الهی نمایم».
بخشی از دلنوشتههای عارفانه سردار شهید «پروانه»
«ای سر آغاز هر سخن و ای سرانجام هر پایان، هرحال آنچه بر من گذشت شکرگزارم و میدانم که آزمایش الهی بوده است.
خدایا من را در زمره کسانی به شمار آور که به محبت تو وابستهاند و دلشان از محبت تو در تب و تاب است و از همه چیز گسستهاند.
قلبت را بشکاف تا تابش پرواز دل را مشاهده کنی. ای رهگذر که میگذری بدانکه ساکنان این شهر را به جرم اللهاکبر آواره کردهاند.
امشب شام غریبان داشتیم. برمشامم میرسد هرلحظه بوی کربلا...
چه زیباست که میدانی هرلحظه مرگ را مشاهده میکنی، چه زیباست به یقین «یاأَیَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إِلَى رَبِّکِ راضیَةً مَّرْضیَّةً» برسی.
انتهای پیام/