بخش اول/ عبدالمجید کتابی‌نژادیان در گفت‌وگو با دفاع‌پرس:

اسباب‌کشی با کمک یک بادیگارد مسلح!/ انقلابیون فتوای قتلم را صادر کردند

عبدالمجید کتابی‌نژادیان گفت: به خاطر یک سوءتفاهم اهالی محل گمان کرده بودند که من ساواکی هستم به همین خاطر بر روی دیوار خانه‌مان نوشتند که «این خانواده ساواکی هستند و کشتن‌شان جایز است».
کد خبر: ۳۶۷۶۰۷
تاریخ انتشار: ۰۶ آبان ۱۳۹۸ - ۰۰:۱۴ - 28October 2019

مردم محل به من می‌گفتند «ساواکی»«عبدالمجید کتابی‌نژادیان» از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از فعالان انقلابی در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، درباره سوابق انقلابی و حضور خود در دفاع مقدس به گفت‌وگو پرداخت که بخش اول آن را در ادامه می‌خوانید.

کتابی‌نژادیان در این گفت‌وگو اظهار داشت: پدرم پس از فوت همسر اولش، با مادر من ازدواج کرد. مادرم ۱۱ فرزند به دنیا آورد که ۹ نفر از آن‌ها به خاطر عدم وجود درمان و بهداشت در منطقه فوت کردند. من و خواهرم تنها فرزند خانواده هستیم. من در سال ۱۳۳۳ به دنیا آمدم. آن زمان اگر یکی از اعضای خانواده فوت می‌کرد، شناسنامه‌اش را نگه می‌داشتند و به فرزند بعدی می‌دادند. این ماجرا برای من هم اتفاق افتاد.

وی افزود: من در زمان کودکی دچار بیماری عفونی شدم. مادرم می‌گفت من را به سمت قبله می‌خواباندند. مادرم نذر کرده بود که اگر من زنده بمانم، به مدت ۱۰ سال در روز تاسوعا و عاشورا، بین عزاداران حسینی شیر پخش کند. وقتی من زنده ماندم، نذرش را ادا کرد. گاهی فکر می‌کنم که زنده ماندن من حکمتی داشته و آن هم خدمت در راه انقلاب اسلامی است.

کتابی نژادیان خاطرنشان کرد: سال ۴۷ پدرم فوت کرد. به همین خاطر خیلی زود مرد خانه شدم. شغل‌های مختلف را امتحان کردم تا اینکه در اردیبهشت سال ۵۷ به استخدام صنایع دفاع درآمدم. در بخش اتاق سازی ماشین فعالیت کردم. چند ماه بعد از اشتغال یک خانه کوچک خریدم. از مسئول بخش اداری درخواست کردم تا ماشینی را در اختیار من قرار دهد تا اسباب زندگی‌مان را جا به جا کنم. ابتدا قبول نکردند، زیرا می‌گفتند ممکن است که مردم ماشین ارتش را آتش بزنند. با اصرار من و نگهبانی یک فرد مسلح پذیرفتند که یک کامیون را در اختیار من قرار دهند. اسباب کشی ما مصادف با تظاهرات ۱۷ شهریور ۵۷ بود. در آنجا صحنه‌های وحشتناکی را دیدم.

وی عنوان کرد: همسایه‌ها با دیدن ماشین نظامی و نگهبان مسلح گمان کردند که من یک فرد نظامی هستم. حتی یکی از همسایه‌ها از کنار ماشین عبور کرد و گفت «با لباس شخصی می‌آیید و می‌روید. برای اسباب زندگی‌تان هم نگهبان می‌گذارید.» روز بعد یکی از انقلابیون تحت تعقیب ساواک قرار می‌گیرد. او پشت بام به پشت بام فرار می‌کند و سرانجام در نزدیکی خانه ما دستگیر می‌شود. همسایه‌ها فکر کرده بودند که ما آن فرد را تحویل دادیم به همین خاطر روز بعد روی دیوار نوشتند «این خانواده ساواکی هستند و کشتن‌شان جایز است.»

کتابی نژادیان اظهار کرد: مدتی طول کشید تا توانستیم به همسایه‌ها ثابت کنیم که من ساواکی نیستم. از زمانی هم که من در مقابل خانه‌مان کار‌های جزئی همچون جوش‌کاری و تعمیرات را آغاز کردم، با همسایه‌ها ارتباط بیشتری پیدا کردم. بعد‌ها یکی از همسایه‌ها گفت که انقلابیون به گمان این که ما ساواکی هستیم، قصد کشتن مادر و خواهرم را داشته‌اند، اما مدتی دست نگه داشته بودند.

وی بیان کرد: در روز‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، به اهالی محل گفتم که ما باید از انقلاب اسلامی و مردم دفاع کنیم. برای این کار هم باید شبانه روز نگهبانی دهیم. از آنجایی که خانه ما در نبش خیابان است، پیشنهاد می‌کنم که چند نفر به سه گروه تقسیم شوند تا شبانه روز در پشت بام نگهبانی دهیم. این گروه تشکیل شد. خودم از ساعت سه تا شش نگهبانی می‌دادم و پس از آن به محل کار می‌رفتم. روزانه چهار ساعت می‌خوابیدم. در تظاهرات هم شرکت می‌کردم.

کتابی نژادیان تصریح کرد: از آنجایی که من در دوران خدمت سربازی آموزش‌های نظامی دیده بودم. سنگرسازی، آموزش نظامی، نحوه صحیح نگهبانی و... را آموزش و نگهبانی‌ها را تا مدتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم ادامه دادم.

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار