برادر شهید محمد فرج‌اللهی مطرح کرد؛

صلابت پدر و مادر شهید «فرج‌اللهی» در برابر منافقین/ نبرد فرهنگی شهید «فرج‌اللهی» در خط مقدم جبهه

علی فرج‌اللهی گفت: بعد از شهادت برادرم گفتند منافقین آماده‌اند تا خانواده شهدا گریه و زاری کنند تا با سوءاستفاده از این موضوع بگویند رزمنده‌ها به زور به جبهه می‌روند، این شد که مادر و پدرم برای محمد گریه نکردند.
کد خبر: ۳۷۹۶۶۷
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۸ - ۰۰:۲۶ - 17January 2020

منافقین اجازه گریه به پدر و مادرم را ندادندبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی فرج اللهی برادر شهید محمد فرج‌اللهی از شهدای انجمن اسلامی دانش آموزان در نشست مسوولان و خانواده شهدای انجمن اسلامی دانش آموزان که به مناسبت چهلمین سال تاسیس این انجمن در خبرگزاری دفاع مقدس برگزار شد، اظهار داشت: محمد از اعضای موسس اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانش آموزی بود که در سال 58 به منظور فعالیت در بین دانش آموزان با هدف تربیت جوانان فعال در عرصه‌های مختلف بنا نهاده شد. محمد در روزهای جوانی علاوه بر کار در انجمن با اوج گرفتن جنگ تحمیلی به جبهه‌ها رفت و نهایتا در فروردین سال 62 در منطقه ابوقریب به شهادت رسید.

وی افزود: سوم تیر سال 41 محمد بعد از سه فرزند دختر در خانه ما به دنیا آمد. مشخص بود چقدر مرکز توجه خانواده است، جثه نحیفی داشت اما به مرور توانایی‌های زیادی پیدا کرد که برای ما هم سخت باورپذیر بود. پدرم در زمینه گل و گیاه کار می‌کرد و هر سال مبلغی را برای خرج محرم جدای از خمس کنار می‌گذاشت. یکی از سال‌ها برای دادن خمس به خوانسار، زادگاهش رفته بود، به دیدار آیت الله گلپایگانی رفت تا خمس را تقدیم او کند، آیت الله گلپایگانی گفته بود پول را به قم نزد فلان عالم ببر. پدر برایمان تعریف کرد که در راه برگشت به قم رفتم و پول را به همان عالم دادم. یک سال بعد، یعنی سال 42 پدر در سفری به قم یاد آن عالم ساکن در قم افتاد و قصد کرد به دیدنش برود، به نزدیک منزل آن عالم که رسید ساواکی‌ها را دید، آن زمان به آن عالم حاج آقا روح الله می‌گفتند و بعدها نهضت انقلاب اسلامی را پایه گذاری کرد. محمد در چنین خانواده‌ای با چنین اعتقاداتی بزرگ شد.

فرج‌اللهی گفت: سال 1344 مهندس مهدی بازرگان در کنار دبیرستان «کمال»، هنرستانی هم تاسیس کرد که شهیدان رجایی و باهنر هم در این هنرستان مشغول به کار بودند، به مرور تفکر مذهبی این مدارس برای حاکمیت ایجاد حساسیت کرد و سعی در تغییر مسولان آن کردند. قرار بود جشن‌ 2500 ساله سلطنت شاهنشاهی در این مدرسه برگزار شود که بچه‌ها در اقدامی خودجوش با دستکاری لامپ‌ها باعث لغو اجرای برنامه شدند، مسئولان فهمیده بودند که مشکل را بچه‌ها سازماندهی کرده‌اند ولی مدرکی نداشتند. محمد در چنین مدرسه‌ای درس خواند.

وی ادامه داد: دفترچه‌ یادگاری از محمد وجود دارد که در آن برخی فعالیت‌هایش را نوشته، مثلا مطالبی در رابطه با رفع نواقص افراد و خودسازی نوشته، یا در توضیح انسان انقلابی مباحثی مطرح کرده. کسانی که اتحادیه را تشکیل دادند روی خودسازی خود هم کار کردند و به این نتیجه رسیدند باید ریشه‌ای کار کنند برای همین از مدارس شروع کردند این نشان می‌دهد که اعضا افکار عمیقی داشتند.

فرج اللهی ابراز داشت: در همان ایام محمد یک موتور برای خودش خریده بود که فیلم‌های آپارات ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی را با این موتور می‌برد و در جای مناسب برای مردم پخش می‌کرد. بی وقفه در اتحادیه بود و کار می‌کرد، بعضا نصف شب وقتی همه خواب بودند به خانه می‌رسید، صبح که پدر بچه‌ها را برای کار بیدار می‌کرد او هم به زور بیدار می‌‎شد، پدر گله می‌کرد که مگر چه کار می‌کنی انقدر خسته‌ای، اما محمد چیزی نمی‌گفت. با اینکه وضع مالی خوبی داشتیم اما به پدر تکیه نمی‌کرد.

وی تصریح کرد: خوب می‌دانست شهید می‌شود، به دوستش گفته بود اینبار بروم برنمی‌گردم، خوابش را دیدم. شب عملیات کار تبلیغاتی که به او محول شده بود را انجام داد، وقتی بچه‌ها قصد رفتن به خط را کردند به راننده اصرار کرد بگذارید من هم بیایم، عربی خوب حرف می‌زنم شاید بخواهید با بلندگو چند سرباز عراقی را برای تسلیم شدن راضی کنید، من می‌توانم صحبت کنم. فرمانده راضی شد او را ببرند، در کانال آیات قرآن می‌خواند که خمپاره خورد و ته بلندگو به گلویش اصابت کرد. دوستانش لطف کردند پیکرش را به عقب آوردند.

برادر شهید فرج اللهی گفت: بعد از شهادت محمد، تیمی از بنیاد شهید به منزل آمدند و به پدر و مادر گفتند منافقین منتظر این هستند که خانواده شهدا گریه و زاری کنند تا فیلم در رسانه‌‎های بیگانه پخش شود و بگویند رزمنده‌ها را به زور به جبهه بردند، این شد که پدر و مادرم حتی گریه نکردند. بعد از محمد خیلی‌ها در خانواده اسم فرزندشان را محمد گذاشتند.

وی افزود: قبل از آخرین باری که به جبهه برود، اسفندماه که کار پدر زیاد می‌شد به او گفته بود بماند و در کارها کمک کند، شب عید است کار زیاد دارند، محمد قبول نکرد، می‌گفت «اگر یکی بگوید کار دارم، یکی بگوید زن دارم، یکی بگوید مریض هستم پس چه کسی به جبهه برود؟!»

فرج‌اللهی خاطرنشان کرد: بعد از چند روز پیکر محمد را آوردند، وقتی توی آمبولانس حمل پیکر نشستم فکرم این بود همان محمد همیشگی را درون تابوت می‌بینم، اما پیکرش باد کرده و سیاه شده بود، نگذاشتیم مادر پیکر را ببیند. تا اواخر عمرش شک داشت پیکری که دفن کردیم محمد بود یا نه، هیچ وقت از اینکه محمد شهید شد ابراز پشیمانی نکرد اما احساس مادرانه فکرش را به این سمت و سو می‌برد. حرف‌های مردم بیشتر اذیتش می‌کرد، با اینکه پدرم استفاده ابزاری از تسهیلات بنیاد شهید نکرده بود ولی گاهی می‌شنیدیم که اطرافیان می‌گویند شبانه به خانه ما وسیله می‌‎آورند.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها