چهل‌سالگی سرو/ قسمت سوم/ در گفت‌وگو با همسر شهید امنیت و اقتدار «وحید شیبانی» مطرح شد؛

شهیدی که ردای دامادی حضرت زهرا (س) را به تن کرد

همسر شهید شیبانی گفت: آن روز باید به آزمایشگاه می‌رفتم. هرچه وحید تمنا کرد که حاضر شوم، نتوانستم. وحید در آستانه درب ایستاد و نگاه کرد. عذرخواهی کردم، عکس‌العملی نشان نداد و فقط دقایقی نگاه کرد... رفت و این آخرین کهربای نگاه او بود...
کد خبر: ۳۸۶۰۶۷
تاریخ انتشار: ۰۹ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۰:۲۴ - 28March 2020

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: مدافعان وطن شهدای زنده‌ای هستند که در میدان نبرد تنها نام پدرشان عبدالله است و وطن‌شان صیانت از ایران؛ همان‌هایی که برای هویت، برای مردم تلاش می‌کنند؛ همان‌هایی که تا زمان رسیدن به لقاءالله در گمنامی باقی می‌مانند. همان‌ها هستند که ایران سربلند را سربلندتر می‌دارند و دست دشمنان دون را از کشور با صلابت ایران، دور می‌کنند. این‌ها چه تفاوتی با همان شهدای گمنام گلزار شهدا دارند که نام پدرشان عبدالله است و وطنشان ایران... و به راستی‌که به احترامشان باید ایستاد؛ و وحید از جمله این قهرمانان است.

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

جوانی مهربان، صبور و باایمان و متولد ۲۲ اسفند ۱۳۶۰ در تهران. او هشت سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و از آن پس مادرش الگوی وحید در زندگی شد. او در سال ۱۳۸۳ با دختری آشنا شد که برای ازدواج با وی باید شرط مهریه پدر عروس را می‌پذیرفت و چشم بر آرزوی خود که خواندن خطبه عقد توسط حضرت آقا بود، می‌بست. وحید سکوت کرد و شب ولادت حضرت معصومه (س) زیر پرچم حرم امام حسین (ع) خطبه محرمیت‌شان در مسجد قرائت شد. هرچند شغل او در ابتدا مخالفت همسرش را در پی داشت اما در دوران آشنایی با شرط آن‌که آقا داماد ثواب نیمی از تمام ماموریت‌های خود را تقدیم عروس خانم کند، ازدواج‌شان شکل گرفت.

دلدادگی وحید به شهدا از نخستین روز‌های جوانی هویدا بود و از همان ابتدا به عضویت گروه تفحص درآمد. او و همسرش هر دو هم‌عقیده بودند و به همین دلیل برای ماه عسل به مناطق عملیاتی جنوب کشور رفتند تا با شهدا عهد ببندند که راه‌شان را ادامه می‌دهند.

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

زندگی سرتاسر عشق و محبت‌شان هرچند کوتاه؛ اما زیبا بود. ثمره هشت سال زندگی عاشقانه زینب سادات و وحید، دو فرزند به نام‌های «فاطمه‌حورا» و «محمدوحید» شد. دختر خردسال او هنگام شهادت پدر، چهار سال بیشتر نداشت و محمدوحیدش هیچ‌گاه معنای حقیقی واژه پدر را درک نکرد. چراکه وحید در واپسین روز‌های چشم‌انتظاری برای در آغوش گرفتن فرزند پسری که مدت‌ها بی‌قرار آمدنش بود، در اولین روز از اسفند ۱۳۹۱ در ماموریتی به کردستان به همراه رفقایش، به آرزوی خود رسید و به جرگه شهدای امنیت و اقتدار پیوست. محمدوحید حالا پا جای پای پدر گذاشته و نه تنها صورتش که ان‌شاءالله در آینده سیرتش نیز هم‌چون پدرش می‌شود.

در ادامه بخش سوم گفت‌وگوی خبرنگار دفاع‌پرس با «سیده عذرا علوی» همسر شهید امنیت «وحید شیبانی» را می‌خوانید.

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

دفاع‌پرس: شهید شیبانی به کدام‌یک از اهل بیت (ع) توسل بیشتری داشتند؟

وحید علاقه بسیاری به حضرت زهرا (س) داشت. او می‌گفت «همیشه از خدا تمنا می‌کردم که همسرم از تبار سادات باشد» یک بار از وی دلیل دعایش را پرسیدم که گفت «می‌خواهم داماد حضرت زهرا (س) باشم و در صحرای محشر از محارم آن حضرت محسوب شوم.» او در زندگی نیز همواره آداب رفتار و گفتار با سادات را رعایت می‌کرد و برای من و خانواده‌ام احترام بسیاری قائل می‌شد. علاقه وحید به حضرت انسیه حورا (س) به نحوی بود که در نهایت همچون حضرت مادر (س) به آرزوی خود رسید.

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

وحید یک بچه هیاتی تمام‌عیار بود. او شیفته آن بود که در منزل‌مان روضه اهل بیت (ع) برپا کنیم. شاید باورش سخت باشد اما همه کار‌های هیات خانگی‌مان نیز با خودش بود، منزل را مهیا می‌کرد، جارو می‌کرد و... می‌گفت «نمی‌خواهم شما به زحمت بیافتید، تمام کار‌ها را خودم انجام می‌دهم!» علاوه بر برگزاری هیئات خانگی، در هر شرایطی، حتی سرما، گرما، برف، حتی همراه فاطمه‌حورای کوچک و حتی با موتور، خودمان را هر ۳۰ شب ماه رمضان و ماه محرم به مراسم مناجات «حاج منصور ارضی» می‌رساندیم. گاهی نیز به هیات «عشاق الحسین (ع)» «حاج علی قربانی» می‌رفتیم.

چند تن از دوستان وحید بیان می‌کردند که «هیچ‌گاه بی‌قراری و بی‌تابی وحید در روضه‌های شب سوم ماه محرم حاج منصور ارضی را فراموش نمی‌کنیم... کافی بود حاج منصور نوای ناله و غم خاتون سه ساله ارباب را به زبان بیاورد، صورت زیبای وحید بارانی و فغان و فریادش بلند می‌شد...»

پس از شهادت، حسرت می‌خورم برای تمام آن شب‌هایی که وحید با چشمانی متورم و دلی محزون از هیات بازمی‌گشت. هرچند از همان ابتدا یقین داشتم که او حتما مورد عنایت اهل بیت (ع) قرار می‌گیرد.

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

دفاع‌پرس: از روز‌هایی بگویید که در کنار همدیگر هوای بهشت روی زمین را استشمام کردید؟

دلبستگی بسیاری میان وحید و دوستانش وجود داشت؛ چراکه از دوران نوجوانی، با همدیگر در بسیج محل بزرگ شده بودند. مادر وحید می‌گفت «یکی از دلایل اطمینان خاطرم از وحید، رشد کردن وی همراه دوستانش در محیط مسجد و بسیج بود، محیطی که آن‌ها را ساخت و سرباز نظام کرد.» البته فعالیت‌های این بچه‌ها به بسیج ختم نمی‌شد؛ بلکه برگزاری اردو‌های زیارتی قم و جمکران، مشهد، راهیان نور و... نیز در کارنامه‌شان می‌درخشید.

ما پیش از تولد فاطمه‌حورا همراه تعدادی از همان دوستان وحید به زیارت امام حسین (ع) رفتیم. آن‌ها قرار داشتند هر شب سینه‌زنان از حرم سفینه‌النجاه (ع) تا حرم باب‌الحوائج (ع) قدم بردارند و چندین مرتبه این مسیر را تکرار کنند. وقتی پس از گذشت چندین سال، این بار بدون حضور فیزیکی وحید در کنارم، در بین‌الحرمین گام برداشتم، تمام خاطرات گذشته برایم مرور شد. این بار من بودم و خاطرات وحید. من بودم و احساس حضور شهید. من بودم و ردپا‌های جوان رعنای مشکی‌پوشی که همراه دوستانش ضجه‌زنان سینه می‌زد.

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

دفاع‌پرس: گمان می‌کردید همسرتان روزی به شهادت برسد؟

وحید علاقه بسیاری به نماز جمعه داشت و هر فرصتی فراهم می‌شد این فریضه را به جا می‌آورد. یک بار پس از نماز، منتظر وحید بودم. پیرزن و پیرمرد مسنی که از شهرستان به نماز جمعه تهران آمده بودند، توجه من را جلب کردند. وحید که آمد ماجرا را برای او بازگو کردم. گفتم، «وحید یعنی می‌شود یک روز، من و شما هم در این سن‌ و سال با هم به نماز جمعه بیاییم؟!» وحید سکوت کرد. این موضوع مدت‌ها ذهن من را مشغول کرده بود. هرچه تلاش می‌کردم نمی‌توانستم تصویری از وحید با محاسنی سفید در ذهنم متصور بشوم. تصویری از بازی کردن نوه‌هایمان با پدربزرگ و مادربزرگ خود. هیچ‌کدام در ذهنم ساخته نمی‌شد. زمان زیادی سپری نشد که با شهادت وحید این راز برایم برملا شد.

به تازگی با قرض و وام منزلی خریداری کردیم که وحید آن را به نام من زد. با تصمیمش مخالف بودم اما پافشاری می‌کرد و می‌گفت «عزیزم مهریه‌ات را پرداختم تا خیالم راحت شود. از این به بعد من در منزل شما مستاجر هستم». وحید می‌گفت «زینب‌سادات من از دار دنیا هیچ چیزی ندارم. همه برای شماست. می‌خواهم سبک‌بال بروم...» و چقدر سبک رفت... یقین دارم وحید می‌دانست چه زمانی و در کجا به شهادت می‌رسد.

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

دفاع‌پرس: چطور با سختی ماموریت‌های متوالی‌شان کنار آمدید؟

وحید مدیری مدبر بود و تدبیر او سبب می‌شد ماموریت‌های بسیارش، کمترین آثار منفی را برای خانواده داشته باشد. او سخت نمی‌گرفت لذا سختی‌ها در روزمرگی‌هایم گم می‌شد. وقتی از او می‌پرسیدم «چرا هیچ اطلاعاتی از شرایط شغلی خود در منزل بیان نمی‌کنی؟!» می‌گفت «هرچه کم‌تر بدانی، راحت‌تر هستی عزیزم»، و من همیشه به خود یادآوری می‌کردم که «او تنها یک کارمند ساده سپاه است...»

ناگفته نماند که ماموریت‌های بسیار وحید سبب می‌شد در اغلب تعطیلات رسمی از خانواده دور باشد. بنابراین هرگاه خانواده از وی می‌پرسیدند «مشغله‌تان چیست؟!» وحید پاسخ می‌داد «ما سرباز هستیم و چند روز باید سر پُست‌مان بایستیم».

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

دفاع‌پرس: حال و هوای آخرین خداحافظی با دفعات پیشین متفاوت بود؟!

روز‌های آخر رفتار و گفتار وحید رنگ و بوی دیگری داشت. یک شب شام را بیرون از خانه خوردیم. شرایطم اجازه نمی‌داد، متوجه حال وحید بشوم که تنها به من می‌نگرد و غذا نمی‌خورد. وقتی برگشتیم، فهمیدم وحید ناهار را نخورده. اعتراض کردم که چرا نگفته که چقدر گرسنه است؟! اما او به آرامی پاسخ داد «شما که غذا را نوش جان می‌کردی، انگار من می‌خوردم. شما واجب‌تر بودی!» هرچند تمام این رفتار‌ها و نشانه‌های روزهای آخر یک طرف، و نگاه روز آخر یک طرف.

آن روز باید به آزمایشگاه می‌رفتم. هرچه وحید تمنا می‌کرد و می‌گفت «زینب سادات من نگران شما هستم، بیا برویم آزمایش‌تان را بدهی تا من با خیال راحت بروم» با استیصال پاسخ می‌دادم «وحید جان واقعا نمی‌توانم! مگر کجا می‌خواهی بروی! هر وقت از ماموریت برگشتی با هم می‌رویم!» وحید در آستانه در ایستاد و نگاه کرد. عذرخواهی کردم، بازهم عکس‌العملی نشان نداد. فقط دقایقی ایستاد و نگاه کرد... و این آخرین دیدار با وحید بود...

چند ساعت بعد تماس گرفت و شماره حساب پدرم را خواست تا مبلغ ناچیزی که به وی بدهکار بود را بفرستد. گویا می‌دانست سفرش بازگشتی ندارد چراکه حتی قرض‌هایش را هم ادا کرد و رفت.

یکی از دوستانش پس از شهادت نقل می‌کرد «مبلغی از وحید قرض گرفته بودم. پیش از ماموریت هرچه گفتم شماره کارتت را بده تا پولت را برگردانم، قبول نمی‌کرد و می‌گفت وقتی برگشتم، پولم را می‌گیرم. شاید شما هنوز به این مبلغ نیاز داشته باشی!»

وحید در تمام ماموریت‌ها به محض رسیدن به من اطلاع می‌داد اما این‌بار هرچه منتظر ماندم، دیگر هیچ خبری از همسفرم نشد...

دلداده حضرت مادر (س) که همچون ایشان پرواز کرد

انتهای پیام/ 711

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار