چهل‌سالگی سرو/

خاطرات سردار شهید «حسین همدانی» از راوی کتاب «آب هرگز نمی‌میرد»

سردار شهید «حسین همدانی»، خاطرات بسیاری از شهید «میرزامحمد سلگی» در کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» نقل کرده است.
کد خبر: ۳۹۰۱۴۲
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۳ - 03April 2020

آب هرگز نمی‌میردبه گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید «میرزامحمد سلگی» در طول زندگی پرافتخارش با شهدای بسیاری همنشین بود و از آن‌ها درس‌های بزرگی آموخت؛ یکی از آن شهدا سردار حاج «حسین همدانی» بود که دوستی آن‌ها به همان روزهای اولیه جنگ برمی‌گردد. سردار همدانی خاطرات بسیاری از او در کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» نقل کرده است که در ادامه آمده است:

حاج میرزا همه خوبی‌ها و کمالات را یک‌جا داشت

با سرهنگ صیاد شیرازی و سرهنگ آبشناسان از ارتش و تعدادی از فرماندهان یگان‌های سپاه برای ادامه عملیات «والفجر ۲» جلسه داشتیم، همه نگران وضعیت ارتفاع بلند و استراتژیک کدو بودند، کدو مثل عقاب بالای همه ارتفاعات منطقه ایستاده و روی بقیه پنجه کشیده بود... قرار شد یک گردان از تیپ ما روی این کوه با هلیکوپتر پیاده شود در چنین مواقعی گردان ابوالفضل (ع) را بهترین گزینه می‌دیدیم؛ دلیل اصلی این انتخاب ویژگی‌های منحصر به فرد فرمانده‌اش میرزا محمد سلگی بود؛ او همه خوبی‌ها و کمالات را یک‌جا در خود داشت، شجاعت، توکل، صبر، اخلاص، مدیریت و تعبد. ابتدا در جمع فرمانده گردان‌ها مطرح کردم که باید یک گردان داوطلب هلی‌برن روی کوه کدو شود. فرمانده گردان‌ها نه نگفتند و آره هم نگفتند و سکوت کردند و تنها میرزا محمد بود که گفت: آماده‌ام.

میرزا محمد سلگی فاتح  قله کدو

دم غروب بود که با هلیکوپتر ۲۱۴ دامنه کوه پیاده شدیم. همزمان نیروهای گردان حاج میرزا با هلیکوپتر شنوک هلی‌برن شدند. انصافا بالای کدو رفتن دل و جیگر می‌خواست؛ اما در آن شرایط و آن سرمای سخت در دل تاریکی و مقابل تیر مستقیم دشمن، سلگی به‌همراه نیروهایش بی‌هیچ اعتراضی و گلایه‌ای، راه صعود را پیش گرفتند. آ‌ن‌ها ساده‌ترین امکانات را نداشتند... مدیریت ۴۰۰ نفر بالای کوه با این شرایط کار هر کسی نبود؛ اما چون میرزا محمد مرد میدان عمل بود و نیروهایش عاشقانه پشت سر او بودند. ساعت ۸ شب از آن‌ها جدا شدیم و سلگی و نیروهایش چند شبانه‌روز آن بالا بودند. پوست‌شان از سرما سیاه شده بود. گاهی با بی‌سیم از میرزا محمد پرسیدم: «چه خبر؟» و یک کلمه می‌گفت: «امن و امان» و من می‌دانستم او و گردانش هم با آتش دشمن مقابله می‌کند و هم با سرمای کدو. سلگی فرماندهی نمی‌کرد، پدری می‌کرد. نیروهایش را نوازش می‌کرد و همیشه با حال و با اخلاص بود. اگر در تاریخ جنگ بخواهند شناسنامه فتح قله کدو در عملیات «والفجر ۲» را بنویسند، نام میرزا محمد سلگی به‌عنوان فاتح این قله باید ثبت شود. از نظر من که فرمانده‌اش بودم او نمره ۲۰ گرفت.

تا همدانی اجازه ندهد به عقب نمی‌روم

با گردان حضرت ابواالفضل (ع) چندبار تماس گرفتم. اول گفتند که حاج میرزا شهید شده و بعد معاونش «حسن بهرام‌نیا» گفت: نه حاجی از پهلویش تیر خورده و زخمی است. کمی آرام شدم و بالاخره صدای او را داخل شبکه شنیدم. پرسیدم «میرزا وضعت چطوریه؟»، گفت: «خوبم...»، گفتم: «وضع گردان»، گفت: «بهتر از من»، گفتم «...باید به عقب برگردی»، گفت: «خواهش می‌کنم،‌ تمنا می‌کنم، اجازه بدهید تا صبح کنار بچه‌ها باشم تا خط تثبیت شود»؛ او درست تشخیص داده بود، همه می‌گفتند که اگر لحظه اول مجروحیت به عقب می‌آمد، معلوم نبود سرنوشت گردانش چه می‌شود. او پس از تماس با من به نیروهایش گفته بود تا همدانی اجازه ندهد، به عقب نمی‌روم.

نمازخوان ساده را نمازشب‌خوان می‌کرد

لذت‌بخش‌ترین صحنه جهاد،‌ دیدن اشک‌های بچه‌ها در خلوت نماز شب‌ها بود. معروف بود که یک نمازخوان ساده که خیلی اهل نوافل و مستحبات نیست اگر پایش به گردان حضرت ابوالفضل (ع) برسد، نمازشب‌خوان می‌شود. سلگی در طول روز با نیروهایش کار آموزشی می‌کرد،‌ گاهی شب‌ها خودش به شناسایی می‌آمد؛ اما با این وجود از لذت خواندن نماز شب نه او و نه بچه‌هایش محروم نبودند. یک شب مهمان گردان او بودم. خیلی خسته و کوفته از منطقه برگشته بودم. دو ساعت مانده به نماز صبح بیدار شدم. فکر کردم که وقت نماز صبح است، دیدم که بیشتر نیروهای او مثل نماز صبح بیدارند.

میرزامحمد از نیروهایش عقب نمی‌ماند

به یاد ندارم که میرزا محمد حتی یک‌بار از نیروهایش عقب بماند و این رمز موفقیت او در گردانش بود. در منطقه سومار از او و بقیه گردان‌ها خواستم که از دل نیروهای گردان، دسته‌ای متمایز و متفاوت را به نام دسته ویژه انتخاب کنند. میرزا محمد التماس می‌کرد که بگذار خودم فرمانده این دسته ویژه باشم و مسئولیت گردان به را جانشینم بسپارم.

شهید صیاد شیرازی علاقه خاصی به میرزا داشت

سرهنگ صیاد شیرازی روحیه بسیجی بسیار بالایی داشت و از فرماندهان سپاه خواست گردان‌هایی را برای تقویت بنیه رزمی ارتش به یگان‌های او مأمور کنند و من به دلیل روحیات خاص حاج میرزا او و گردانش را به‌عنوان گردان نمونه انصارالحسین (ع) به فرمانده نیروی زمینی ارتش معرفی کردم. سرهنگ، حاج میرزا را از عملیات «والفجر ۲» می‌شناخت و به او علاقه خاصی داشت.

 ایمان او تحمل هر سختی را آسان می‌کرد

ایمانِ «میرزا محمد سلگی» تحمل هر سختی را آسان می‌کرد. از آلمان آمده بود و ما برای عیادتش به نهاوند رفتیم. با اینکه برای ادامه درمان باید به آلمان برمی‌گشت؛ ولی تمام فکر و ذهنش جبهه بود. آن روز از همه چیز صحبت شد الا پاهای قطع شده‌اش.

هنوز فرمانده من هستی

دو سال بود که از لشکر انصارالحسین (ع) رفته بودم و عملیات «مرصاد» با آقای «حمید سالکی» بود. وقتی میرزا محمد سلگی من را در عملیات دید خیلی خوشحال شد و از روی اخلاص و صداقتی که داشت، گفت: «تا این‌جا کار با من بود و شما هنوز فرمانده من هستی و حالا که آمدی ادامه کار با تو باشد». گفتم: «من مسئولیت دیگری دارم و از طرف قرارگاه قدس آمده‌ام و نمی‌خواهم در کار فرماندهی لشکر دخالت کنم».

میرزا محمد قهرمان عملیات مرصاد بود

میرزا محمد قهرمان عملیات «مرصاد» بود. همه فرماندهانی که با او کار کرده بودند، عاشق مرام و اخلاقش بودند. در شجاعت و صبر بی‌نظیر بود. دفاع مقدس هشت‌ساله با عملیات پرشکوه و افتخارآمیز «مرصاد» به پایان رسید و به نظرم میرزا محمد قهرمان گمنام این حماسه بود. چند روز بعد از عملیات برای دیدنش به نهاوند رفتم، خیلی دل گرفته بود. دل گرفته‌تر از تمام سال‌هایی که او را می‌شناختم. تمام دوستان و همرزمانش طی این سال‌ها به شهادت رسیده بودند.

گفتم: «حاج میرزا خوش به حالت، تو کارنامه درخشانی در جنگ داشتی و پیش شهدا و در محضر خدا روسفیدی، سند این روسفیدی همین بدن پر از تیر و ترکش و دو پای قطع شده توست». دستش را روی قلبش گذاشت و با سوز و آه و افسوس گفت: «خوش به حال آنان که خون قلب‌شان را نثار راه و مکتب حسین (ع) کردند و خواند «الذین بذلوا مهجهم دون‌الحسین علیه السلام.»».

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها