زندگی نامه شهید «ناصر حسینی عربستانی»؛

امام را تنها نگذارید و راه شهیدان را ادامه دهید

در فرازی از زندگی نامه شهید «ناصر حسینی عربستانی» آمده است: امام را تنها نگذارید و راه شهیدان را ادامه دهید. نگذارید که خون پاک شهیدانمان به هدر رود.
کد خبر: ۳۹۴۶۶۷
تاریخ انتشار: ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۲۲:۲۶ - 02May 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خرم آباد، «ناصر حسین عربستانی» در بیست و پنجم دی سال 1339 در الیگودرز و در خانواده ای متوسط و مذهبی به دنیا آمد. پدرش نعمت الله، مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هشتم آذر۱۳۶۰، باسمت نیروی توپخانه در بستان بر اثر سوختگی به شهادت رسید. مزار او در گلزار مرکزی زادگاهش واقع است.

برادرش رسول نیز به شهادت رسیده است. وی تحصیلاتش را تا مقطع متوسطه ادامه داد. علاوه بر تحصیل در دوران ستمشاهی، فعالیت های شایانی داشت. با گونه ای که بارها از طرف ساواک دستگیر و راهی زندان شده بود و مور شکنجه های دردناک ساواک قرار گرفته بود.

ناصر با دیگر برادران جوان که شور انقلاب در آنان شکوفا شده بود در همان اوان انقلاب به پاسداری از انقلاب پرداختند و شب ها تا صبح در میعادگاه عاشقان الله که مساجد و پایگاهها بود به پاسداری می پرداختند تا مبادا خود فروختگان دسیسه‌ای ایجاد کنند. به دنبال آن انجمن های اسلامی و نهال های انقلابی در مساجد رشد نموده و با ایجاد برنامه ها۔ تبلیغاتی و جلسات رشد عقاید اسلامی پاگرفت و ناصر با دیگر دوستانش تأسیس انجمن اسلامی مسجد طالقانی همت کرد.

تا جایی که در توان داشت در رفع حوائج مستمندان تلاش می کرد. با وجود این که سنش به حد سربازی نرسیده بود، به علت علاقه ی وافری که و شهادت داشت، شناسنامه ی خود را تغییر داد و عازم خدمت سربازی در جبهه های نبرد شد.

در آخرین سفر خود شبی را در اهواز مهمان یکی از اقوام بود. با شنیدن خبر حمله قریب الوقوع از طریق القدس، با شور و اشتیاق فراوان، غسل شهادت کرده و عازم خط مقدم شد. در همان عملیات که منجر به آزاد سازی بستان گشت در هشتم آذرسال1360 در حالی که خدمه ی تانک بود بر اثر اصابت موشک به تانک حامل ایشان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر پاک این شهید گلگون کفن در زادگاهش، میعادگاه عاشقان و دلباختگان گردیده است.

وصیت نامه شهید

به نام خدا، یاری دهنده مظلومان و در هم کوبنده ستمگران از داخل سنگر تاریک و کوچک به امامت امت سلام می کنم. این چند خط وصیت را زمانی می نویسم که من هنوز به آرزوی خودم دست نیافته ام.

امیدوارم که پیروز شوم. امیدوارم بتوانم با یک پیروزی کامل یا جزئی برای خدا و اسلام و قرآن، جان بی ارزشم را به الله، آفریننده ی خود تسلیم نمایم. امیدوارم توانسته باشم برای شما ای پدر یک فرزند پاک و ایده آل باشم. از شما میخواهم که پس از شهادت من، عزادار و سوگوار نباشی. البته گریه کردن غیر ارادی می باشد. از شما میخواهم این اشک، اشک شادی و افتخار آفرین باشد؛ زیرا من پیروز شده ام و به آرزوی خود که همانا پیکار در راه خدا و شهید شدن در راه خدا می باشد رسیده

امیدوارم برادران من و دوستان من بتوانند با پایداری جه و چه در خود جبهه از مرز و بوم این کشور اسلامی پاسدار اجانب تجاوزگری را نابود کنند. شما را به راه راست سفارش دوری از گناهان.

مادر جان! هر موقع به یاد من افتادی و خواستی گریه کنی و یا اینکه سر مزارم آمدی، آن لحظه به فکر کربلای حسین علی باش که در زمان با کافران و ستمگران برای پا برجا ماندن اسلام و آزادی مسلمانان از زیر سلطه یزید خیانتکار جنگیدند. مگر قاسم و سرباز شش ماهه ی امام حسین (ع) در عاشورا شهید نشدند و مگر حضرت عباس را دو دستش را از تن جدا نکردند. پس من که از آن بزرگواران بیشتر نیستم بلکه بنده گناهکارم.

پدرم درود بر تو که چون ابراهیم، فرزند خویش را به فرمان خدای بزرگ به قربانگاه فرستادی. پدرم بدان و آگاه باش که اسماعیلت هرگز از فرمان خدا سر باز نمی زند و مرگ در راه خدا را جز سعادت چیزی نمی داند و شهادت را جزء بهترین و بزرگترین نعمت ها می داند.

برادرم راه خدا بهترین و بزرگترین و برترین راه ماست. پوینده و کوشنده در این راه باش و در زندگی خود هدف داشته باش که انسان بی هدف مانند کشتی بی ناخداست که در دریا سرگردان است و سرانجام امواج دریا او را نابود می کند.

خواهرم تو زینب زمان باش و از آنچه هوس کردی بپرهیز و کوشنده در این راه باش و در راه خدا مبارزه کن.

آری دوست دارم که اگر رفتم، خدا و روح خدا خمینی را راضی نگه داشته باشم.

خاطره از زبان برادر شهید

ناصر به رشد جنبه های معنوی اهتمام میورزید. صدق و راستی در گفتار و رفتار و تنفر و بیزاری از کذب و دروغ و نهی کودکان و بزرگان از آن، علم او را به زیور عمل آراسته بود. خوش اخلاق بود و تبسمی لطیف بر چهره داشت و خورشید از میان غنچه كبود لبهایش گاه و بیگاه طلوع می کرد. در ابلاغ سلام به سرعت برق بر هر مخاطبی پیشی می گرفت. به نماز شب و تهجد شبانه تقید خاصی داشت. به سینه زنی و عزاداری و نوحه سرایی عشق می ورزید. کوه را خشم منجمد انسانهای مظلوم می دانست و به همین جهت کوهنوردی را بسیار دوست داشت. به انجام واجبات، ترک محرمات و اجتناب از مکروهات و شبهات اصرار داشت. عشق و علاقه به امام امت و یاران راستین در وجودش موج میزد. محبت به ۱۴ نور پاک الهی ائمه اطهار از ملکات وجودی او بود. در اوقات فراغت به مطالعه کتاب می پرداخت. همچنین قهرمان دو صحرا نوردی استان لرستان و عضو تیم منتخب فوتبال الیگودرز بود.

به هنگام مصیبت و بلا، کوه صبر و ایمان بود. سپاسگزار نعمات حق بود. بحثها و مناظره های زیادی با افراد مختلف داشت اما همیشه سعی می کرد که عقاید خود را بر دیگران تحمیل نکند بلکه نظراتش را با دلیل و منطق به دیگران ارائه دهد.

روزی که ناصر می خواست به جبهه اعزام شود برای خداحافظی به خانه آمد و مادر با قرآن او را بدرقه کرد و بعد از خداحافظی به من گفت که در چهره مادر چیزی را دیدم که حاکی از جدایی بود. آری ناصر رفت و رفتنش رسیدن به هدفش بود.

او مدتی در اندیمشک و جبهه الله اكبر مسئول توزیع مهمات بود و در جبهه های کردستان نیز به مبارزه مشغول بود. در عملیات های بسیاری شرکت داشت و چندین بار نیز مجروح شد که آخرین حضورش در کربلای بستان در حمله طريق القدس بود که در این عملیات مردانه جنگید و به شهادت رسید.

یکی از دوستانش می گفت: یک مرتبه که ناصر به مرخصی آمده بود، او را دیدم که خیلی نگران و آشفته بود. از او پرسیدم ناصر چرا ناراحتی؟ و او در جواب گفت: من خودم را خیلی ضعیف می دانم؛ زیرا هنوز به شهادت که آرزویم است نرسیده ام.

در سفری که به اهواز داشتیم، فرمانده گردانی که ناصر در آن خدمت می کرد را ملاقات کردیم و ایشان می گفت: ناصر اسوه بود، چه در میدان نبرد و چه در پشت خط. او یک لحظه بیکار نبود و همواره دعا می کرد که خدایا مرا شهید گردان و شهادت مرا ثمرهی آزادی اسلام و نابودی بعثيون کافر بگردان.

بار آخری که می خواست به جبهه برود، هنگامی که مادرم قران را بالای سر او گرفته بود، لای قرآن را باز کرد و لبخندی زد. مادرم گفت از چیزی است نرو. اما ناصر گفت میروم اهواز خانه ی خاله. بعد دستی شانه مادرم زد و گفت ناراحت نباش. در اهواز باغچه ای برای درست کرده بود و شب که می خواست از خاله خداحافظی کند، خاك بود: ناصر نرو. اما ناصر می گوید اگر من را دوست داری بلند شود

خداحافظی کند، خاله ام گفت نه بلند شو حمام را روشن کن تا من غسل شهادت بکنم.

ناصر در نامه های خود، پدر و مادرم را به صبر و شکیبایی سفارش می کرد. همچنین به خواهران خود می گفت حجاب را رعایت کنید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است. او می گفت: راه شهیدان را ادامه دهید. نگذارید که خون پاک شهیدانمان به هدر رود. از شما پدر و مادرم میخواهم که همیشه گوش به فرمان امام خمینی باشید. امام عزیزمان را تنها نگذارید و همچنین از شما میخواهم با این گروهک های منافق و ام الفساد تا آنجا که در توان دارید مبارزه کنید و ریشه آنها را از این سرزمین قطع کنید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها