خاطره‌ای از حاج قاسم/ فتح خط مقدم بعثی‌ها در کمتر از یک ربع

مکالمه من و حمید ۱۰ ثانیه هم طول نکشید. حمید در کمتر از ربع ساعت خط اول عراقی‌ها را گرفت. شلیک کالیبرها و خمپاره‌های‌شان قطع شد و بچه‌ها شروع کردند به پاکسازی. فریاد الله‌اکبر در خط پیچید. اکبر تماس گرفت و هدایت ۲ گروهان بعدی را به عهده گرفت که به سرعت رفتند روی خاکریز و رو به جلو حرکت کردند.
کد خبر: ۳۹۴۷۵۰
تاریخ انتشار: ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۵ - 03May 2020

جانبازی حاج قاسم قبل از تشکیل تیپبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، برش‌هایی از خاطرات شفاهی سپهبد شهید «قاسم سلیمانی» از کتاب «ذوالفقار» به همت «علی اکبری مزدآبادی» در انتشارات یازهرا (س) را می‌خوانید:

«سردار قاسم سلیمانی گفت: شب عملیات طریق‌القدس، ما وارد کانالی شدیم که از ابتدای خط خودی تا پشت خط، زیر خمپاره ۱۲۰ و ۱۶۰ بود. تیر مستقیم تانک‌ها روی کانال می‌ریخت. نخستین آتش سنگین دشمن بعد از شروع جنگ و در جبهه‌ها، همان جا بود. یک ساعت از لو رفتن تک گذشته بود که خط خودی تا خط خودشان را تمام زیر آتش گرفته بودند. معابر هم لو رفته بود. حمید در گروهان اول بود.

ما منتظر بچه‌های اهواز بودیم که قرار بود خط را بشکنند تا ما پشت سر آنها به خط دوم و به سمت پل سابله برویم. ۱۰۰ متری از خاکریز فاصله گرفته بودیم. آتش دشمن بود که روی سرمان می‌ریخت. حمید آمد پیش من و گفت: «اینطوری همه بچه‌ها شهید می‌شوند. بگذار من گروهانم را ببرم نزدیک سیم‌خاردار عراقی‌ها و از کار بیندازم‌شان». من موافقت کردم و او گروهانش را تا نزدیک سیم‌های خاردار برد.

همین‌جا بود که من زخمی شدم. اکبر محمدحسینی با دو گروهان عقب بود. بچه‌های اهواز موفق نشده بودند خط را بشکنند. خون زیادی از من رفته بود و دیگر رمق نداشتم. نمی‌خواستم بگویم زخمی شده‌ام و روحیه بچه‌ها را تضعیف کنم. حمید خودش را به من رساند و اصرار کرد سریع خودم را نزدیک معبر برسانم و بر کار آنها نظارت کنم اما من گفتم: «نمی‌توانم بیایم، خودت برو هر کاری می‌توانی بکن.» فکر کنم فهمید حالم مناسب نیست. سری تکان داد و خداحافظی کرد و رفت به خط.

مکالمه من و حمید ۱۰ ثانیه هم طول نکشید. حمید در کمتر از ربع ساعت خط اول عراقی‌ها را گرفت. شلیک کالیبرها و خمپاره‌های‌شان قطع شد و بچه‌ها شروع کردند به پاکسازی. فریاد الله‌اکبر در خط پیچید. اکبر تماس گرفت و هدایت ۲ گروهان بعدی را به عهده گرفت که به سرعت رفتند روی خاکریز و رو به جلو حرکت کردند.

همین موقع بود که من از حال رفتم و به پشت جبهه منتقل شدم. بعدها شنیدم حمید با یک کمر نارنجک جلوی همه حرکت می‌کرده و داخل سنگرها که پنج تا ۲۰ متر از هم فاصله داشته‌اند، نارنجک می‌انداخته و آنها را منهدم می‌کرده است.

در یکی از این سنگرها، عراقی‌ها متوجه نارنجک می‌شوند و آن را به بیرون پرت می‌کنند که خوشبختانه حمید فورا روی زمین می‌خوابد اما ترکش‌های خمپاره پیشانی‌اش را زخمی می‌کنند. با این وجود، از پا نمی‌نشیند و به پیشروی ادامه می‌دهد. مرا به بیمارستان منتقل کردند و پس از بهبودی و بازگشت، قرار شد «تیپ ثارالله» را تشکیل بدهم.»

انتهای پیام/ 900

نظر شما
پربیننده ها