نگاهی به زندگی‌نامه شهید «اسدالله حقی»

«اسدالله حقی» با شروع جنگ تحمیلی همانند سایر جوانان این مرز و بوم، داوطلب شرکت در جبهه‌های حق علیه باطل شد و سرانجام روز سوم بهمن 1365 در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
کد خبر: ۴۰۳۹۸۲
تاریخ انتشار: ۱۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۱:۰۱ - 02July 2020

نگاهی به زندگی‌نامه شهید «اسدالله حقی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تهران، «اسدالله حقی» درسال 1347 در تهران دیده به جهان گشود با شروع جنگ تحمیلی همانند سایر جوانان این مرز و بوم، داوطلب شرکت در جبهه‌های حق علیه باطل شد، به‌علت سن کمتر از 15 سال و همچنین به‌علت حضور سه تن از برادرانش بطور همزمان در جبهه از اعزام وی ممانعت بعمل آمد، اما به هر طریق ممکن در سال 1361 به جبهه اعزام می‌شود. پس از چندی حضور، در سوم بهمن 1365 در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

زندگی نامه شهید

شهید بزرگوار اسدالله حقی در سال 1347 در خانواده‌ای مذهبی در جنوب شرق تهران در محله خزانه بخارائی دیده به جهان گشود. تحصیلات دوران ابتدائی را در همان محل و تحصیلات متوسطه خود را در محله شهرک آزادی به اتمام رساند.

در کودکی دچار بیماری بسیار سختی شد بطوریکه همه دکترها از وی قطع امید کرده بودند و بیمارستان‌ها نیز از بستری آن خودداری می‌کردند، مشیت الهی بر حیات وی تقدیر شده بود و با نذر نیاز والدین شفا پیدا کرد.

شهید بزرگوار از دوران نونهالی به مسائل اعتقادی و فرائض دینی اهمیت بسیاری می‌داد. و به همراه برادران بزرگتر خود در جلسات و هیئت‌های مذهبی شرکت می‌کرد. در دوران قبل از انقلاب که در منزل فعالیتهای سیاسی  و انقلابی از قبیل تکثیر و پخش نوار سخنرانی  و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) انجام می‌گرفت، به نوعی مشارکت داشت. همچنین در تظاهرات  و راهپیمائی ها علیه رژیم ستم شاهی همراه با خانواده مشتاقانه شرکت می‌کرد.

با شروع جنگ تحمیلی و دفاع مقدس همانند سایر جوانان این مرز و بوم، داوطلب شرکت در جبهه های حق علیه باطل شد، به‌علت سن کمتر از 15 سال و همچنین به‌علت حضور سه تن از برادرانش بطور همزمان در جبهه، از اعزام وی ممانعت بعمل آمد. از آنجائیکه از شوق شرکت در جهاد سر از پا نمی‌شناخت، با دستکاری تاریخ تولدش و جلب رضایت مادر، به هر طریق ممکن در سال 1361 به جبهه اعزام می‌شود.

پس از مدتی حضور در جبهه در عملیات کربلای 1 «آزادسازی مهران» دچار مصدومیت شیمیائی می‌شود، بطوری که آثار مصدومیت با تاول‌های روی بدن  و پوست انداختن پاها کاملا مشهود بود.

دامادیم نزدیک است

خواهر شهید نقل می‌کند: چند روز مانده به عملیات به منزل ما آمد، خیلی نورانی و جذاب شده بود بطوریکه یک لحظه نمی‌خواستم از او دور شوم. به من گفت آبجی برای من حنا درست کن، می‌خواهم دست و پایم را خضاب کنم، چون شب دامادیم نزدیک است «آذری‌ها شب عروسی به دست و پایشان حنا می‌گذارند» به او گفتم این چه حرفی است؟ به سلامتی جنگ تمام می‌شود و برایت عروسی می‌گیریم. او با اطمینان گفت: من به گفتارم اطمینان دارم. نیمه‌های شب به صدای گریه از خواب بیدار شدم، دیدم شهید بزرگوار نماز شب می‌خواند و با خدای خود راز و نیاز و طلب شهادت می‌کند. او را در آغوش گرفتم، گفتم اسدجان ان‌شاالله پیروزی حاصل می‌شود و به سلامت برمی‌گردی، ولی او با طیب خاطر حرفش را تکرار کرد و گفت من بزودی داماد می‌شوم (به لقاالله می پیوندم ).

آمر به معروف

یکی از خصوصیات بارز شهید آئین دوستی او بود، برادرش تعریف می‌کرد یک روز نسبت به یکی از دوستانش که وضع ظاهری خوبی نداشت معترض شدم و گفتم که با او قطع رابطه کند. او در جواب گفت همه اینها را میدانم اما برای او برنامه دارم. او دوست خوبی است و ضمیر پاکی دارد. در یکی از اعزام ها دیدم او را با خود به جبهه برده و ایشان را کاملا منقلب و خدایی کرده است.

خاطره ای از برادر شهید

یک روز از جبهه برای مرخصی آمدم. تقریبا ساعت 11 صبح بود. با صحنه عجیبی روبرو شدم. دیدم شهید بزرگوار پسرم میثم را که حدود سه سال داشت و از اندام توپولی برخوردار بود، در گرمای تابستان روی موزائیک حیات به روی شکم خوابانده  و یک بلوک سیمانی هم پشت او گذاشته  و او را سینه خیز می‌برد. گفتم اسدجان چه کار می کنی. گفت دارم ورزیده اش میکنم تا هنگامیکه به جبهه اعزام شد در مقابل دشمن کم نیاره.

کرامات شهید

دوست و همرزم شهید که بر سر مزار شهید بزرگوار، خانواده‌اش را دیده بود تعریف می‌کرد: از آنجائیکه من از نحوه شهادت و نشانی مزارش بی خبر بودم، از این موضوع بسیار ناراحت بودم تا اینکه یک شب به خوابم آمد و از نحوه شهادت و وضعیت بسیار خوبش در آن دنیا تعریف کرد و سپس نشانی مزارش را به من داد و من هم هروقت فرصت کنم سر مزارش می‌آیم و کلی باهاش درد دل می‌کنم تا اینکه امروز اتفاقی سر مزار شما را زیارت کردم. 

نحوه شهادت:

شهید بزرگوار از طریق لشکر 27 محمدرسول الله (ص) به جبهه اعزام  و در سمت مسئول مهمات مشغول انجام وظیفه بود، از آنجائیکه شوق شهادت بر سر داشت در عملیات کربلای 5 با خواهش از فرمانده مستقیم خود، بعنوان خط شکن به خط مقدم اعزام می‌شود  و پس از شکستن خط دشمن  و پیشروی به سمت آنها در رزم نزدیک با دشمن توسط نارنجک دستی پرتابی از سوی دشمن  و اصابت ترکش آن به چند ناحیه از بدن از جمله پیشانی، مجروح و به بیمارستان اهواز منتقل می‌شود. در بیمارستان هنگام عمل جراحی به‌علت عمق اصابت ترکش در سر، در تاریخ 1365/11/3  به فیض عظمای شهادت نائل می‌آید.

آگاه سازی مادر از شهادت، توسط خود شهید

پس از شهادت او را به معراج الشهدای اهواز منتقل می‌کنند، لیکن یگان وی و خانواده‌اش از شهادت ایشان تا 19 روز بی‌خبر بودند، تا اینکه به خواب مادرش می‌آید و خبر شهادتش را می‌دهد. پس از اظهارات مادر مبنی بر  شهادت فرزند، افرادی از یگان و اعضای خانواده، تحقیق در مورد وضعیت شهید را آغاز می‌کنند، پس از یک هفته پرس و جو از بیمارستان‌ها و ستاد معراج شهدا، سرانجام معراج شهدای تهران اعلام می‌کند که نامبرده، شهید شده و در معراج شهدای اهواز نگهداری می‌شود. در نهایت پس از انتقال پیکر پاک شهید بزرگوار به تهران توسط مردم انقلابی و شهید پرور نشییع و در قطعه 29 بهشت زهرای تهران تدفین شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها