چهل‌سالگی سرو/

نگاهی به زندگی شهید «حسین نیکویی سراوانی»

«حسین نیکویی سراوانی» در اول اردیبهشت 1344 در روستای «دهبنه» از توابع شهر «رشت» دیده به جهان گشود و در 23 شهریور 1368 در مريوان هنگام درگيری با گروه های ضد انقلاب به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۱۵۸۲۸
تاریخ انتشار: ۲۳ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۳:۲۶ - 13September 2020

نگاهی به زندگی شهید «حسین نیکویی سراوانی»

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از رشت، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس خلاصه ای  از زندگی شهید «حسین نیکویی سراوانی» را از نظر می‌گذرانیم.

زندگینامه شهید:

سرهنگ شهید «حسین نیکویی» در اول اردیبهشت ۱۳۴۴ در روستای «دهبنه» از توابع شهرستان «رشت» به دنیا آمد. پدرش «اكبر» پاسدار بود و مادرش «فاطمه» نام داشت.

به یُمن قدم این فرزند ارشد خانواده کار کشاورزی و زراعت  رونق فراوان یافت. او مردی شجاع، متواضع و مردم دار بود و اطرافیان از وی به عنوان فردی صبور یاد می کرده اند. او علی رغم هوشی سرشار و استعداد فراوان به دلیل مسافت زیادی که از خانه وی تا دبیرستان وجود داشت پس از اتمام مقطع سوم راهنمایی از ادامه تحصیل باز ماند. سیزده سالگی حسین مصادف با روزهای پر تب و تاب انقلاب بود.

در آن روزها وی با فعالیت در مساجد، شرکت در تظاهرات و نصب عکس و نشر پیام های امام خمینی دلاورانه به روشنگری پرداخت. حسین با تلاش فراوانی که در احیای بسیج مسجد نمود خصوصیات رفتاری جوانان را اصلاح، روح ایمان را در ایشان ارتقا و مورد تحسین خانواده هایشان قرار داده بود. کمی بعد به دلیل توطئه های مذبوحانه‎ی منافقین کوردل حسین عازم «چوکا» شد و ضمن خاتمه بخشیدن به آن قائله، برای اولین بار از ناحیه پا به درجه جانبازی نائل گردید.

قلب رئوف او موجب می شد که اگر در روستایی افراد سالخورده یا بیمار با مشکل گرمایش روبرو می شدند راههای طولانی را طی کند بر مرز نازک شالیزار به سوی آن خانه ها عبور کند و به سختی نفت را به خانه هایشان برساند.

با آغاز جنگ تحمیلی حسین نیکویی مسئولیت خطیر گروه اطلاعات را بر عهده داشت. فروردین سال ۱۳۶۳ شروع سبزی برای آغاز زندگی مشترک او با خانم «مریم عینعلی» بود. ایشان راه خود را در دفاع از آرمانهای امام و انقلاب قرار داد و هیچ دلبستگی به امورات دنیوی نداشتند.

خداوند در سال ۱۳۶۴ فرزندی برومند به این زوج عطا نمود که نام او به نذر ضامن آهو «رضا» نهاده شد. وقتی رضا ۲۶ روزه شد پدرش به خاطر عملیات عازم جبهه‌های نبرد گشت و در آن مرحله از سوی نیروهای بعث دچار جانبازی از ناحیه پا و کمر و همچنین موج گرفتگی شدید بر اثر انفجار شد و دیگران با دیدن وضعیت وی مطمئن شدند که شهید شده است اما هنگامی که روی پلاستیک صورت او اثرات بخار هوا رؤیت شد فوراً او را برگرداندند و بستری کردند.

پس از شش ماه کما، حسین در بیمارستان کرمانشاه به هوش آمد در حالی که حافظه خود را از دست داده بود. شش ماه بعد نیروی حافظه آرام آرام به حالت اولیه خود بازگشت و برای خانواده میسر شد برای ملاقات وی راهی جنوب غربی شوند. در آن روز خاطره انگیز و هنگامی که پدر پس از یک سال خردسالش را دو باره در آغوش می کشید چشمان آسمان نیز همچون چشم خانواده اش بی وقفه اشک می ریخت.

روزها و ماهها شاهد دلاوری های عاشورایی حسین و صبر و استقامت زینب گونه مریم بودند و اما شیرینی دومین فرزند برای مریم کمی با تلخی اضطراب و نگرانی همراه شده بود، چرا که از وضعیت جسمانی کودک و سلامت وی هنگام بارداری بیم داشت و با حسین موضوع را در میان گذاشت، مدتی بعد نامه ای از همسر خود دریافت کرد که در آن نوشته شده بود فرزندمان در سلامت به سر می برد.

یکی از دوستان کُرد وی  پیش از شهادت خود چنین گفته بود که اطمینان دارد فرزندم پسری سالم خواهد بود و از من خواست نامش را همنام با نام او بگذارم وقتی دلیلش را از وی پرسیدم گفت: نام مرا بگذار زیرا در این عملیات شهید خواهم شد. در سال ۶۵ با عنایت ایزدی فرزند دوم حسین در صحت و سلامت دیده به جهان گشود و همنام با آن شهید «رشید» نام گرفت.

پس از تصویب قطعنامه و اعلام آتش بس حسین نیکویی که مدتی را نیز جانشین شهید «حسین املاکی» در لشکر ۱۶ قدس گیلان بود، به دلیل نا امنی کردستان عازم آن منطقه شد و خانواده خود را در سنندج اسکان داد. وی روزهایی بسیار شیرین و مفرح و به یاد ماندنی را برای همسر و فرزندان خود مهیا ساخت.

کمی بعد مریم متوجه شد که همسرش گاه به خلوتی می رود و بسیار گریه می کند در حالی که نور غریبی نیز در چهره اش پدیدار شده بود. صبح آن روز حسین نیکویی پس از غسل شهادت از همسر و فرزندان خود خداحافظی کرد اما دل مریم بسیار شور می زد. غروب بيست و سوم شهريور 1368، با سمت فرمانده يگان حفاظت از لشكر قدس در محور روستاي نگل و شوشيه مريوان هنگام درگيري با گروه هاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سر و سينه،  به شهادت رسید و پیکر پاک وی را به زادگاهش روانه کردند.

در روز تدفین مریم صورت فرزندش رضا را به گونه پدر چسباند و گفت: رضا جان بابا را ببوس! کودک از پدر پرسید بابا چرا خوابیدی؟ و شروع به گریه کرد. سپس در آن فضای شلوغ رشید را در آغوش کشید و سوی پدر برد اما رشید که محکم گردن مادر را گرفته بود به چهره پدر خیره شد و ناگهان جیغ کشید و مادرش منصرف شد. شهید را در بیست و پنجمین روز شهریور سال ۶۸ در امام زاده هاشم تدفین نمودند. مادر از اینکه رشید پدر را نبوسید ناراحت بود تا اینکه روزی رضا بهانه گرفت و گفت بابا کی می‌یاد؟ رشید گفت: «نه بابایی نمی یاد اون شب اومد منو دو تا بوس کرد و گفت من پیش خدام...»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها