تعجب مردم از وداع دوستان با پیکر شهید «جهانپور شریفی»

شهید جهانپور شریفی اولین شهید مدافع حرم استان فارس در شهریور سال ۱۳۹۲ مصادف با روز تولدش به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۱۶۰۹۶
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۰:۲۶ - 19September 2020

روایتی از آخرین دیدار با اولین شهید مدافع حرم استان فارسبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «جهانپور شریفی» از نیرو‌های تیپ ۳۳ هوابرد المهدی جهرم سپاه پاسداران متولد ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷ در روستانی «پر زیتون» از توابع فیروزآباد فارس است.

او در سال ۱۳۸۰ ازدواج کرد. با شروع جنگ سوریه داوطلب حضور در نبرد با تکفیری‌ها شد و به این کشور رفت تا سرانجام همزمان با سالروز تولدش در ۲۵ شهریور سال ۱۳۹۲ در سوریه به دست تروریست‎های تکفیری به شهادت رسید و پیکرش در جهرم تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شد. از وی سه فرزند (دو دختر و یک پسر) به یادگار مانده است.

یکی از نیرو‌های امدادی خاطره‌ای از شهادت این شهید را روایت کرده است:

سال ۹۲ در حال اعزام به شامات بودیم که شهید شریفی در جمعمان بود. چون صورت شکسته‌ای داشت فکر می‌کردم سن بالایی دارد. وارد سوریه شدیم و ما را به صورت ویژه‌ای اسکان دادند و بعد به لاذقیه رفتیم، یکی دو روز ماندیم، اما چون وضعیت بهم ریخته بود و هوای شرجی حسابی ما را اذیت کرد با بالگرد بردنمان به منطقه. بالگرد در نداشت و با طناب جلوی درش را بسته بودند. بالگرد پرواز کرد و ارتفاع گرفت، صدای به شدت زیاد و هوای بسیار سرد حسابی اذیتمان کرد. یک ساعت و نیم در راه بودیم تا بالاخره جایی بین کوه‌ها ما را پیاده کردند. در این مدت شهید شریفی هم همراه ما بود، اما چون کار او آموزش به نیرو‌های سوری بود کمتر هم را می‌دیدیم.

یک روز بی‌سیم زدند و گفتند دشمن در منطقه خمپاره زده‌اند و دو نفر مجروح شدند، خواستند حاضر باشم تا بیایند دنبالم، چند دقیقه‌ای گذشت، اما هرچه منتظر شدم کسی نیامد، بی‌سیم زدم که چرا نیامدید؟ گفتند حال زخمی‌ها خیلی بد است و نمی‌توانیم رهایشان کنیم، یکی هم شهید شده، پرسیدم چه کسی؟ گفتند جهانپور شریفی.

یکشنبه عصری بود، خیلی حالمان گرفته شد، به خصوص رفیقش که باهم آمده بودند حال خیلی بدی داشت. دو روز بعد قرار بود به ایران برگردیم. روز آخر وقتی سوار هواپیما شدیم تا به دمشق برویم پیکر‌های دو شهید را آوردند تا همراه ما به دمشق و بعد به ایران برگردند. یکی از پیکر‌ها متعلق به شهید شریفی بود و یکی دیگر برای «میکائیل نامی» از بچه‌های غیر ایرانی. هنوز سوار هواپیما نشده بودیم، تابوت‌ها را که دیدیم با ۲۰ نفر دیگر از نیرو‌های رزمنده سرمان را گذاشتیم روی تابوت‌ها، حال عجیب و خاصی داشتیم. هنوز نگاه عجیب مردمی که آنجا بودند را خوب به خاطر دارم که چطور نگاهمان می‌کردند. وارد دمشق شدیم و تابوت‌‎ها را به همراه کیف‌های شهدا تحویل هواپیما دادیم. این پیکر‌ها تا ایران با ما آمد. یک هفته بعد از تشیع پیکر شهید شریفی خبردار شدیم فرزندش به دنیا آمد، تازه فهمیدم شریفی جوان برومندی بود که به خاطر شرایط زندگی صورتش شکسته شده بود.

دختر شهید نیز در خاطره‌ای از پدر گفته است:

مشغول حاضر شدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم. داشتم بند کفش می‌بستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میروم ماموریت» مرا در آغوش گرفت و بوسید. اشک‌های بابا را به خاطر دارم که گویی از شوق شهادت که می‌دانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود.

در سوریه هفته‌ای یکبار با ما تماس می‌گرفت، روز‌ها به سختی می‌گذشت و انتظار کشیدن ما را کلافه کرده بود. هفته آخر چند روزی از آخرین تماس بابا می‌گذشت، خیلی نگران بودیم، به مادرم می‌گفتم چرا بابا تماس نگرفت؟ مادر که خودش چند روزی سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد، با این حال ما را آرام می‌کرد. همان روز‌ها دایی به خانه ما در جهرم آمد و ما را به هر بهانه‌ای که بود به روستای پدری‌ام برد. کم کم خبر شهادت پدرمان را شنیدیم.

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار