بخش اول/

اولین فعالیت‌های فرهنگی نوجوانان تهران در دوران دفاع مقدس

در بخشی از خاطرات جانباز شیمیایی بهروز بیات آمده است: به‌خاطر نداشتن هزینه چاپ، لوح‌های تقدیر را دست‌نویس آماده می‌کردیم و به خانواده‌های شهدا تقدیم می‌کردیم.
کد خبر: ۴۱۶۳۴۷
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۵:۵۳ - 17September 2020

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌‎پرس، در بخشی از خاطرات زندگی جانباز شیمیایی بهروز بیات که به قلم «لیلا امینی» نوشته شده است آمده است: با رفتن من به بسیج، در خانه، هیچ کس مخالف نبود، جز مادرم. برادرانم با روحیاتم آشنا بودند و می‌دانستند که مدام به مسجد می‌روم. شاید هم پیش خود می‌گفتند: «بزار بره چند ساعت که اون جاست یه نفس راحت بکشیم» ولی مادرم راضی نبود و می‌گفت: «هر کس پاشو پایگاه بسیج گذاشته بعد چند وقت به جبهه رفته و شهید شده.» نگران بود ولی من می‌گفتم: «ببین بچه‌های مردم دارن جبهه می‌رن و شهید می‌شن، من که کاری نمی‌کنم فقط می‌خوام برم بسیج همین.»

بیشتر کارهای پایگاه مربوط به امور فرهنگی بود، همایون مخلص‌آبادی فراهانی مسئول تبلیغات بود و برای مناسبت‌های مختلف؛ نمایشگاه می‌گذاشت. هفته دفاع مقدس که می‌شد ماکت عملیات‌ها را می‌ساخت و در صورت امکان سلاح و ادوات نظامی هم به نمایش در می‌آمد. محیط پایگاه بسیج بسیار گرم و صمیمی و خارج از مناسبات اجتماعی بیرون بود.

هر کس می‌خواست یک گوشه‌ای از کاری را بگیرد و هم کاری که از دستش بر می‌آید انجام دهد. امکانات نبود، پول نبود با این همه احساس وظیفه می‌کردند تا کارها انجام شود به طوری که من یاد دارم برای تامین هزینه‌های مراسم دهه فجر همایون مخلص آبادی فراهانی موتور سیکلت خود را فروخت تا هزینه‌ی فیلم‌برداری و تامین وسایل نمایشگاه را تامین کند.

من این رفتارها را می‌دیدم و از او و خیلی از بچه‌های دیگر پایگاه بسیج که بدون کوچک‌ترین چشم داشتی کارها را انجام می‌دادند به وجد می‌آمدم و سعی داشتم که از آن پسری که انرژی‌اش صرف بازی‌های کودکانه و بعضی مواقع انتقام جویی‌های شخصی و مزاحمت‌های مردمی بود جهت دهم و انرژی‌ام را در جهت مسائل مذهبی تخلیه کنم و ذهن باز خلاقم را برای طرح و برنامه‌ریزی در راستای مسائل پایگاه به کار برم.

تمام تلاشم براین بود که آموزش‌هایی که توسط بالا سری‌هایمان داده می‌شد به نحو احسن انجام دهم. به طوری که خیلی زود توانستم به جایگاهی در بسیج برسم که در کنار دوستان صاحب نظر باشم به طوری که همایون مخلص آبادی فراهانی برای طراحی بعضی از کارهای مربوط به تبلیغات، من را معاون خود کرد.

همایون مخلص‌آبادی فراهانی سپاهی بود و از رزمندگان جنگ بود. از این رو مدام یک پایش جبهه و یک پایش تهران بود. مواقعی که او نبود کار تبلیغات پایگاه با من بود. او ذهن خلاقی داشت از کارهایی که اومی‌کرد، برگزاری نمایشگاه برای هفته دفاع مقدس، دهه فجر، برگزاری کلاس‌های قرآن، تهیه روزنامه دیواری و اعلامیه‌های حاوی حدیث، بیانات امام و اخبار جنگ بود تمام کارها را بدون کمک گرفتن ازکسی و دست خالی انجام می‌داد تمام طراحی آنها و نحوه‌ی انجام دادنشان همه و همه کار خودش بود من هم دوست داشتم پا جای پای او بگذارم.

جنگ همچنان بر کشور حاکم بود و جوانان زیادی برای اعزام به جبهه اقدام می‌کردند از جمله بچه‌های پایگاه بسیج خودمان، پایگاه در مدت کوتاهی از آن جمع سی نفره سیزده شهید داده بود از این رو تصمیم گرفتم و به بچه‌ها طرح و پیشنهادی ارائه دادم که تقدیرنامه درست کنیم و به سرکشی خانواده شهدای پایگاه برویم و به خانواده های آنها تقدیر نامه بدهیم.

آن زمان امکانات کم بود چاپ و تکثیر خیلی در دسترس نبود، من هم یک دانش آموز بودم که چیزی نداشتم که از لحاظ امکانات مالی کاری کنم، کسی هم نبود که کمک مالی کند برای هر طرحی اول تهیه پول از همه مهم تر بود. از پول تو جیبی خودم و از بچه ها پایگاه و پولی که از معتمدین محل جمع کردم تصمیم گرفتم کاغذ تقدیرنامه بخرم و قاب کنم.

پولی که جمع شده بود خیلی کم بود شاید به زور کفاف خرید قاب عکس ها را می‌داد و برای کاغذهای روغنی که مخصوص نوشتن تقدیرنامه بود پولی باقی نمی‌ماند. پایگاه هم که پولی نداشت به همین خاطر مانده بودم که با آن پول ناچیز چه کنم. فکری به ذهنم رسید رفتم یک ورق از کاغذهای مخصوص تقدیرنامه را خریدم. کاغذی را انتخاب کردم، حاشیه‌اش طرح گل و بوته داشت و زیاد شلوغ نبود و رنگ گلها خیلی تند نبود ولی گرم بود از روی آن کاغذ کپی گرفتم در کپی آن جاهایی که رنگ های زرد و روشن داشتند خیلی کم رنگ افتاده بود و یا اصلا نیافتاده بود ولی خطوط اصلی حاشیه‌ها که با رنگ مشکی بود واضح بود.

خیلی خوشحال شدم، آن تعداد که می‌خواستم کپی گرفتم حدود بیست و پنج تا برگه کپی گرفتم ولی در دو سایز A4 و A5 قصد داشتم برای خانواده شهدای پایگاه تقدیرنامه‌ها در سایزA5 باشد و برای خانواده‌ی شهدا‌ی محله‌مان A4باشد. برگه‌های کپی را گرفتم و خانه آوردم و شروع کردم با مداد رنگی به رنگ آمیزی برگه‌ها. با مداد رنگی جاهای که کمرنگ افتاده بود را رنگ می‌کردم.

وقتی همایون مخلص‌آبادی فراهانی برای مرخصی آمده بود تقدیرنامه‌ها را نشان دادم خیلی خوشش آمد. خط خوبی داشت، تقبُل کرد و اسم شهدا را نوشت و در قاب‌هایی که تهیه کرده بودم گذاشتم. با آنکه تمام سعی‌ام را کردم که رنگ آمیزی‌ام طوری باشد که از خطوط بیرون نزند ولی با این حال وقتی داخل قاب قرار گرفت کاملا مشخص بود که چاپی نیست و با دست رنگ آمیزی شده است. ولی چون دادن تقدیرنامه تقریبا سابقه نداشت و اولین بار بود خانواده‌ها استقبال کردند. و خوشحال شدند. این اولین کار اجرایی من بود.

انتهای پیام/ 121

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار