چهل‌سالگی سرو/

گذری بر زندگی شهید «فرشاد قاسمی»

شهید «فرشاد قاسمی» در بیست‌وهشتم شهریور ۱۳۴۸ در تنکابن متولد شد و در ۲۱ تیر ۱۳۷۹ در گیلان‌غرب، طی انجام عملیات چتربازی، به فیض والای شهادت نائل آمد. سه روز بعد، با بدرقه اهالی شهیدپرور نوشهر، در گلزار شهدای «اَلجواد» روستای کورکورسر به خاک سپرده شد؛ جایی که تنها میعادگاه «مصطفی» با پدر شهیدش است.
کد خبر: ۴۱۶۵۷۰
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۴ - 18September 2020

گذری بر زندگی شهید «فرشاد قاسمی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در زادروز ولادت شهید «فرشاد قاسمی» از شهدای نوشهر به معرفی این شهید بزرگوار می‌پردازیم.

زندگی‌نامه شهید:

چهارمین فرزند و چشم و چراغ «شعبان‌علی و زیبا»، در 28 شهریور 1348 در روستای «ولی‌آباد» تنكابن متولد شد. «فرشاد» در دامان پدر و مادری متدین پرورش یافت.

او به دلیل مهاجرت خانواده به نوشهر، دوره ابتدائی خود را در دبستان «ایوب معادی» این شهر طی كرد. سپس، با گذر از مقطع راهنمائی در مدرسه «شهید محسن كیا» فعلی، در روستای «كوركورسر» نوشهر، وارد دبیرستان «ایثارگران شهید چمران» فعلی بابل شد. او با فارغ‌التحصیلی در رشته علوم انسانی و قبولی در كنكور، تحصیلاتش را در دانشگاه آزاد بابل، و در رشته کارشناسی الهیات عرب، ادامه داد.اما دانشجوی سال دوم بود که به دلیل حضور در جنگ، از تحصیل انصراف داد.

اوقات فراغت فرشاد، علاوه بر جوشكاری و برق‌كاری، با كمك به پدر و مادر در اَمر خانه‌داری سپری می‌شد. زیبا از فرزندش با این توصیف یاد می‌كند: «بچه بامحبّتی بود. هیچ‌گاه نشده بود كه ما چیزی بگوییم و بگوید نه! حتّی بعدها كه سربازانش مریض می‌شدند، به آنها كمك می‌كرد و هوای‌شان را داشت.»

زیبا ادامه می‌دهد: «یک‌بار که در بیمارستان بستری بود، با پای گچ‌گرفته به خانه آمد و گفت: مامان! کلید اتاق بالا را بده. بعد رفت یک بسته پول برداشت و گفت: یک مرد در بیمارستان فوت کرده است. دکتر می‌گوید که حتما باید هزینه درمان را بدهید تا جنازه را ببرید.»

فرشاد اگرچه در روزهای انقلاب، از سنّ و سال كمی برخوردار بود، امّا به انجام فعالیت‌هایی، چون توزیع اعلامیه، نصب عكس امام بر در و دیوار و شركت در تظاهرات مبادرت داشت.

او در هفده سالگی، برای اوّلین‌بار با پوشیدن جامه بسیجی، از سپاه بابل به مناطق نبرد راهی شد. از سال 1367 الی 1369 نیز، بارها از سپاه نوشهر، با عضویت پاسدار رسمی، راهی جبهه‌های جنگ شد.او چند باری نیز آسیب دید، كه جهت بهبود، در بیمارستان تهران، چالوس و كرمانشاه به‌سر بُرد.

برادرش در توصیف خصوصیات اخلاقی‌ فرشاد می‌گوید: «هرگز با صدای بلند، در خانه با پدر و مادر صحبت نمی‌کرد و همه حرف‌های‌شان را با جان و دل گوش می‌داد. همیشه کمک‌حال‌شان بود. حتی بعد ازدواج هم، از حال آنان و خواهران و برادران باخبر بود. علاوه بر آن، با همسرش نیز رفتار خوبی داشت. آن‌ها همیشه در تمامی مراحل زندگی و مشکلات، یار و یاور هم بودند.»

او با اشاره به تقیدات فرشاد، چنین اذعان می‌دارد: «همیشه نمازش را اول وقت و به جماعت می‌خواند. هر هفته نیز، در نمازجمعه مصلای شهر شرکت داشت. او هنگام نماز شب، قرآن تلاوت می‌کرد. او قرائت قرآن را نیز، به اطرافیان خود آموزش می‌داد.»

شهید به روایت همسرش «شهلا مشفق»:

«در كارهای منزل، به من كمك می‌کرد. وقتی از سر کار می‌آمدم، فکر نمی‌کردم که می‌خواهم کاری انجام بدهم. هم بچه‌ را نگه می‌داشت و هم آشپزی می‌کرد. كارهای فنّی و برقی را هم خودش انجام می‌داد. علاوه بر آن، هوای همسایه را نیز داشت. از تجمّل‌گرایی به دور بود و همیشه دلش می‌خواست كه ساده زندگی كند. قبل از شهادتش اخلاق و رفتارش طور دیگری شده بود. بارها می‌گفت که خانم! من دیگر رفتنی‌ام. می‌گفتم: حرف دیگری بلد نیستی؟ وقتی از او می‌خواستم که برای بچه‌ها بیشتر وقت بگذارد، می‌گفت: آن‌ها را به سمت خودم نمی‌کشانم؛ چون بعد از شهادتم احساس دلتنگی می‌کنند و برای شما دردسر می‌شوند. او در آخرین اعزامش، خیلی شاد بود. آن روز نگذاشت بدرقه‌اش کنم. می‌گفت: در خانه بمان و بیرون نیا. هر چه نزدیک‌تر بیایی، من نمی‌توانم بروم.»

و سرانجام، فرشاد در 21/4/1379 در گیلان‌غرب، طی انجام عملیات چتربازی، به فیض والای شهادت نائل آمد. سه روز بعد، با بدرقه اهالی شهیدپرور نوشهر، در گلزار شهدای «اَلجواد» روستای كوركورسر به خاك سپرده شد؛ جایی كه تنها میعادگاه «مصطفی» با پدر شهیدش است.

روایت مادر شهید:

«می‌گفتم: اگر تو شهید شوی، ما دیگر کسی را نداریم. می‌گفت: مامان! من باید بروم؛ چون همه رفیق‌هایم شهید شدند. اگر به شهادت رسیدم، بگو: خدایا! شکر که چنین بچه‌ای داشتم که در راه تو شهید شد. بعد، مرا به گوشه‌ای برد و گفت: به قربانت بروم! وقتی امام علی، امام حسین و حضرت ابوالفضل شهید شدند، حضرت فاطمه و حضرت زینب گریه نکردند و فقط چادر مشکی بر سر گذاشتند. می‌خواهم که مثل آن‌ها باشی. من هم به حرفش گوش کردم و در روز تشییع جنازه‌اش شیون نکردم. آن روز به پسرم گفتم: تو را در راه خدا و اسلام دادم. امیدوارم که لیاقت پیدا کنم که مادر شهید باشم.»

فرازی از وصیت‌نامه شهید:

به شما عزیزانم توصیه می‌کنم هرگز رهبری را تنها نگذارید و گوش به فرمان امر رهبر باشید. راه شهدا را ادامه دهید. قرآن بیاموزید و به دیگران هم یاد بدهید. نماز اول وقت را فراموش نکنید و در نماز جمعه و جماعات شرکت نمایید. به خواهرانم توصیه می کنم حجاب خود را به نحو احسن رعایت کنند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها