چهل‌سالگی سرو/

نگاهی به زندگی شهید «علی وافوری»

شهید «علی وافوری» فرزند محمود، با فرارسیدن بهار ۱۳۴۴ درتاریخ ۱۳۴۴/۱/۱ دیده به جهان گشود. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۰/۱۲/۲۵ بر اثر اصابت ترکش مین در منطقۀشوش به دیدار معشوق شتافت و به فوز عظیم شهادت نائل شد.
کد خبر: ۴۱۹۷۹۰
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۶ - 01October 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، شهید «علی وافوری» فرزند محمود، با فرارسیدن بهار ۱۳۴۴ درتاریخ ۱۳۴۴/۱/۱ هجری شمسی در حالی که از نعمت داشتن پدر محروم بود، در خانواده‌ای مستضعف، امّا مذهبی و دوستدار اهل بیت (ع) دیده به جهان گشود و موجب رونق و شمع فروزان خانواده شد.

مادر بزرگوارش علاوه بر وظیفه مادری جای خالی پدر را در خانه برای فرزندان پر کرده و به تربیت فرزندان و رفع احتیاجات آن‌ها همّت گماشت.

علی در دامن پر مهر چنین مادر فداکاری آموزه‌های دینی و اخلاقی را آموخت. دوره ابتدایی رادر دبستان فردوسی و راهنمایی را درمدرسه‌ی شهیدمنتظری اردکان با موفّقیّت گذراند. سپس در دبیرستان شرف اردکان در رشته‌ی تجربی ثبت نام کرد و تا کلاس دوم ادامه داد، که با جهشی برق آسا در دانشگاه ایثار در رشته‌ی شهادت پذیرفته شد.

جوانی مومن و مودب و انقلابی و عاشق انقلاب و رهبر بود. در همۀ امور برنامه ریزی داشت. از ابتدای تشکیل بسیج، عضویت آن را پذیرفت. در امور مذهبی شرکت فعّالانه داشت. زمانی که احساس کرد جبهه‌ها به وجود او نیاز دارد٬ کلاس درس وراحتی درکنار خانواده را رها و سنگر خاکی و همنشینی با قدسیان و جهاد و شهادت را درجبهه‌ها برگزید و رهسپار دیار عشق شد.

خواهرش می‌گوید: به او گفتم تو درس وتحصیلت بسیار خوب است، به جای جبهه برو درس بخوان و دکتر شو؛ که در جوابش می‌گوید: «اگر دکتر شوم به درد آینده می‌خورم؛ ولی می‌خواهم کاری کنم که به درد حالای جامعه بخورم.» حدود ۵ ماه از عمر خود را در جبهه گذراند.

سرانجام در تاریخ ۱۳۶۰/۱۲/۲۵ بر اثر اصابت ترکش مین در منطقۀشوش به دیدار معشوق شتافت و به فوز عظیم شهادت نائل شد. پیکر پاک و مطهر شهید پس از تشییع با شکوه بر بالای دست و دوش مردم شهید پرور اردکان در بهشت شهدای این شهرستان در کنار دیگر همرزمانش به خاک سپرده شد.

خاطره‌ای از شهید بزرگوار

خواهر شهید: یکی از دوستان برادر شهیدم مرحوم حجّت الاسلام «محمّد صادق حسینی پور» وقتی که خواستند خبر شهادت ایشان را به ما بدهد، آمدند در خانه و گفتند که آیا خبری از حسین دارید؟ (برادرم را در خانه حسین صدا می‌کردیم) گفتیم: خیر. ایشان گفتند: «من دیشب خواب می‌دیدم که حسین در سنگر بودند و دوازده امام (ع) آمدند دور سنگر ایشان گشتند و او را سوار اسب کردند و رفتند.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها