خواهر شهید همایون‌پور در گفت‌وگو با دفاع پرس مطرح کرد؛

تواضع شهید محمد همایون‌پور در انکار تحصیلاتش/ توصیه شهید به علاقمندان شهدا

شهید «محمد همایون‌پور» از جمله شهدای دانشجوست که در میان رزمندگان دفاع مقدس به تواضع و مردم‌داری شناخته شد و در طول حیات کوتاه خود، دل‌های بسیاری را مجذوب خود ساخت.
کد خبر: ۴۴۷۹۴۵
تاریخ انتشار: ۰۱ فروردين ۱۴۰۰ - ۰۷:۱۵ - 21March 2021

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهدای دفاع مقدس ستارگان همیشه پر فروغیهستند که راه را به هر که چشم بینا داشته باشد نشان می‌دهند. در این میان شهدای دانشجو درخشش خاصی دارند که علی‌رغم ایجاد امکان تحصیل، پای در رکاب امام امت (ره) نهادند تا جبهه‌ها را پر کنند.

شهید محمد همایون‌پور فرزند عباس متولد سال ۱۳۴۴ از جمله شهدای دانشجو در رشته شیمی دانشگاه امیرکبیر بود که نهم مهر سال ۱۳۶۶ بر اثر اصابت ترکش گلوله خمپاره ۶۰ در منطقه شلمچه، هنگام گرفتن وضو برای اقامه نماز ظهر به شهادت رسید. برادر این شهید، علی همایون‌پور نیز شش ماه بعد در تاریخ هفتم فروردین ۱۳۶۷ در منطقه شاخ شمیران عراق به شهادت رسید.

«زهرا همایون‌پور» خواهر شهید «محمد همایون‌پور»در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس درباره برادرش اظهار داشت: محمد متولد سال ۱۳۴۴ در محله ستارخان بود. در دبیرستان «تزکیه» درس خواند. خصوصیات اخلاقی برجسته‌ای داشت. فوق العاده با ایمان، مودب، منظم و باخدا بود. محمد بسیار آرام و بردبار و صبور بود. اهل تهذیب نفس و پرهیزگاری بود نه تنها خودش گناه نمی‌کرد، بلکه سعی می‌کرد دیگران را نیز از گناه نهی کند. انسانی اهل خودسازی و تهجد بود. نفسش را مهار کرده بود، مثلا اگر کسی در حال غیبت کردن بود، محمد به وی نزدیک می‌شد طوری که کسی نفهمد دست روی گوشش می‌گذاشت می‌گفت: «داری گوشت برادر مرده ات رامی خوری غیبت نکن و جمع را ترک می‌کرد».

وی افزود: محمد از سال دوم دبیرستان به جبهه رفت. تابستان ۱۳۶۳ به عنوان رزمنده بسیجی به جبهه غرب اعزام شد و در عملیات‌های مختلف همانند «فتح مهران، پنجوین، کربلای ۴» حضور داشت. سال چهارم دبیرستان درس‌های کنکورش را در جبهه خواند. یکی از دوستانش به ما گفت: چهار شب نخوابید و تا سحر درس می‌خواند، روزه هم می‌گرفت. هنگامی که صدایم کرد نوری را در صورتش دیدم. محمد درس خواندن را یک وظیفه همراه با جبهه رفتن می‌دانست و خودش این گونه عمل می‌کرد.

همایون‌پور ادامه داد: محمد در رشته مهندسی شیمی پلیمر دانشگاه امیرکبیر قبول شد. سر کلاس درس حاضر بود، اما استاد خانم پای تخته مطالبی را می‌نویسد، محمدبرای این که نگاهش به استاد نیافتد مطالب را ندیده جزوه دوستش را می‌گیرد و می‌نویسد. سال آخر دانشگاه بود. بورسیه و زمینه تحصیل در کانادا برایش فراهم شده بود. خودش به دوستش می‌گوید: «من چگونه با وضعیت خانم‌های کانادایی بروم آنجا درس بخوانم و غصه می‌خورد».

خواهر شهید همایون‌پور افزود: برادرم سال ۶۵ در عملیات فتح مهران، خدمه تانک بود که از ناحیه پا زخمی شد و مدتی پایش در گچ بود و با عصا به دانشگاه می‌رفت. خودش به شوخی می‌گفت که با عصا قدم‌هایم بلندتر شده و زودتر به دانشگاه می‌رسد، همه مردم نگاه می‌کنند و می‌خندند. بعد از امتحانات پایان دوره مادرم به وی گفت که شما تازه گچ پایت را باز کرده‌ای، ابتدا به مشهد برای زیارت امام رضا (ع) برو و کمی استراحت کن تا وضعیت جسمانی‌ات بهتر شود، بعد به جبهه برو. محمد به مادرم گفته بود که رزمنده‌ها در جبهه خسته شده‌اند و نیاز به مرخصی دارند، من باید به جبهه بروم تا آن‌ها بتوانند برای استراحت و مرخصی به خانه هایشان بروند.

زهرا همایون‌پور گفت: آخرین باری که به جبهه رفته بود به دلیل برخورداری از تحصیلات دانشگاهی و این که مدت زمان زیادی در جبهه بود. مسئول دسته شد. گویا در جمعی، رزمنده‌ها دور هم نشسته و صحبت تحصیلات میانشان پیش آمده بود که محمد گفته بود این قدر سواد دارم که بتوانم بخوانم و بنویسم. دوستانش بعد از شهادتش فهمیدند برادرم تحصیلات دانشگاهی داشته، اما به خاطر تواضعش نگفته که دانشجوی سال آخر است.

خواهر شهید همایون‌پور در خاطره‌ای دیگر یادآور شد: یادم می‌آید، کفش برادرم پاره بود و این قدر کفشش کهنه و خراب شده بود که وقتی باران می‌آمد داخل کفشش آب می‌رفت. کفش جدید که خرید خاکی اش کرد، از وی پرسیدم چرا این کار می‌کنی؟ گفت: خیلی‌ها ندارند نمی‌توانند کفش نو بخرند یا خاطرم هست حجب و حیا و احترام خاصی به پدر و مادرم می‌گذاشت، یک مرتبه که پدرم جوشکاری می‌کرد به محمد دو قطعه فلز داده بود نگه دارد دستش سوخته بود پدرم وقتی فهمید گفت: چرا چیزی نگفتی؟ گفته بود نمی‌خواستم کار نیمه‌تمام بماند. خیلی مسئولیت پذیر بود و جدی در انجام دادن کار‌ها بود.

وی افزود: خاله‌ام رابطه صمیمی و خوبی با محمد داشت، وقتی برادرم شهید شد خیلی گریه و بی‌قراری می‌کرد، از شدت گریه زیاد چشمانش کاسه خون شده بود. شبی محمد را در خواب می‌بیند که آمده و به خاله‌ام گفته بود «نمی‌خواهد این همه گریه و زاری ناله کنی، تلاش کن نمازت را اول وقت بخوانی».

انتهای پیام/ 191

نظر شما
پربیننده ها