در گفت‌وگو با پیشکسوت دفاع مقدس مطرح شد؛

تأثیر شهادت «همت» بر یک رزمنده/ بعثی‌ها مجروحان را سوزاندند

«طرح‌نو» گفت: شهادت «ناصر همت» تحول عظیمی در من به وجود آورد؛ چرا که متوجه شدم که «شهادت» مقامی است که فقط اولیای خدا به آن می‌رسند.
کد خبر: ۴۷۷۲۰۶
تاریخ انتشار: ۲۵ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۳:۱۶ - 16September 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، «یعقوب طرح‌نو» 29 مرداد سال 1342 در خانواده‌ای مذهبی در تبریز متولد شد. او به کمک یکی از دوستانش، مسائل دینی و مذهبی را فرا گرفت و سال 1362 موفق به دریافت مدرک دیپلم شد. وی که داوطلبانه عازم جبهه شده بود و طی عملیات والفجر مقدماتی مجروح شد و اسارت هشت ساله‌اش از روز اجرای این عملیات آغاز شد.

«یعقوب طرح‌نو» پیشکسوت دفاع مقدس در گفت‌وگو با خبرنگار دفاع‌پرس در تبریز، بخشی از زندگی و نحوه اعزام و مجروح شدنش در جبهه را چنین روایت می‌کند:

پس از اخذ مدرک دیپلم، مشغول کار در کتابفروشی برادرم شدم. همچنین از طرف مسجد نیز به کمیته انقلاب رفت‌ و آمد داشتم تا اینکه پاییز سال 1360 در کمیته انقلاب استخدام شدم.

پدرم به عنوان یک نظامی ارتشی، معتقد بود که هیکل و جثه کوچکم، مناسب جبهه نیست. همزمان با این حرف‌ها، «ناصر همت» یکی از دوستان صمیمی‌ام عازم جبهه شده بود و او به درجه شهادت نائل آمد. این موضوع تحول عظیمی در من به وجود آورد؛ چرا که متوجه شدم که «شهادت» مقامی است که فقط اولیای خدا به آن می‌رسند. من هم برای درک آنان خواستم راهی جبهه شوم. بنده به همراه چند نفر از دوستانم برای حضور در عملیات «محرم» نام‌نویسی کردیم؛ اما متأسفانه مسئولان امر با اعزام ما موافقت نکردند که این موضوع ناراحتمان کرد.

سرانجام برای عملیات «والفجر مقدماتی» نام‌ نویسی کرده و عازم جبهه شدم. حدود سه ماه در جبهه جنوب و در منطقه فکه کنار سایر رزمنده‌ها حضور داشتم.

من در گردان شهدای ماهشهر تیپ 15 امام حسین (ع) سازماندهی شدم و آقای «جهانبخش سلطانی» فرمانده ما بود. پس از گذراندن آموزش‌های فراوان به مدت سه ماه، 18 بهمن سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردم. متأسفانه طرح این عملیات توسط «بنی‌صدر» لو رفته بود و بعثی‌ها آماده واکنش بودند. فرماندهان ما به محض اطلاع از این موضوع، گفتند سریع به عقب برگردید. همه برگشتند و من به‌خاطر مجروحیت از ناحیه پا در میدان مین ماندم. شدت خونریزی تا حدی زیاد بود که تقریباً در حالت بیهوشی بودم.

با صدای پای عراقی‌ها به خودم آمدم، ابتدا از وضعیت منطقه فیلم‌برداری کردند و سپس مجروح‌ها را روی هم گذاشته و بازهم فیلمبرداری کرده و آنان را آتش زدند. لحظات سختی بود، صدای فریاد هموطنانم را می‌شنیدم. بعثی‌ها جرأت ورود به میدان مین را نداشتند؛ اما متأسفانه پس از مدتی به میدان مین هم آمدند، چشمانم را بسته بودم و هر از گاهی باز کرده و حرکات نیروهای بعثی را زیر نظر می‌گرفتم. یک لحظه چشمانم را باز کردم و نگاه من و یکی از نیروهای بعثی به هم قفل شد. به سمتم آمد و گفت: «یالله قوم» فکر کردم می‌گوید «از قم آمده‌ای؟» گفتم من بچه تبریز هستم. سپس متوجه شدم که معنی این جمله «بلند شو» هست. باز هم بیهوش شدم که پس از دقایقی با برخورد باد سرد به صورتم بیدار شدم، نیروی عراقی مرا روی شانه‌اش گرفته و به اسارت می‌برد. اسارت هشت ساله من از همان لحظه آغاز شد.

پس از بازگشت از اسارت در نیروی انتظامی خدمت کرده و بازنشسته شدم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار