«زهرا باقری» روایت می‌کند؛

رضایت‌نامه‌ای برای حضور در جبهه/ بیشتر فشنگهایم را به خال زدم

یکی از زنان پشتیبانی جنگ روایت کرد: همسرم رو به من گفت: «زهرا! به فرمانده‌ات بگو، این رضایت من، فقط برای همین یک بار نیست و تا پایان جنگ، هر بار که نیاز بود به پادگان بروی، مانعی وجود ندارد؛ حتی اگر نیاز بود، می‌توانی به جبهه هم بروی.»
کد خبر: ۴۹۱۱۶۲
تاریخ انتشار: ۰۴ آذر ۱۴۰۰ - ۲۲:۴۳ - 25November 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، زنان در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس احساس تکلیف کرده و با حضور مستمر و گسترده خود همپای مردان در عرصه‌های مختلف به ایفای نقش پرداختند. در این میان زنان مومن و انقلابی مازندران نیز با حضور در این میدان و مشارکت در عرصه‌های مختلف دفاع مقدس از جمله پشتیبانی جنگ از خود کارنامه درخشانی به یادگار گذاشتند.

«زهرا باقرزاده» همسر «قربان باقریان» اهل رستمکلای بهشهر از عناصر قدیمی پشتیبانی از جنگ شهرستان بهشهر و از فعالان و حاضران در ماموریت‌های بسیج خواهران است به روایت خاطره پرداخت. این روایت به قلم «جواد صحرایی رستمی» از نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس به بهانه هفته بسیج تقدیم می‌شود.

رضایت‌نامه‌ای برای حضور در جبهه/ بیشتر فشنگهایم را به خال زدم

با شروع جنگ و داغ شدن تنور آموزش‌های نظامی در کشور، فرمانده بسیج خواهران بهشهر، برای شرکت خانم‌های متاهل در اردو‌ها و رزمایش‌های بسیج، شرط گذاشت:

«آوردن رضایت نامه از سوی همسر»

موضوع رضایت نامه را با همسرم «قربان باقریان» در میان گذاشتم. قربان با شنیدن این شرط، معطل نکرد و زیر برگه‌ی رضایت نامه ام را امضاء کرد و بعد رو به من گفت: «زهرا! به فرمانده ات بگو، این رضایت من، فقط برای همین یک بار نیست و تا پایان جنگ، هربار که نیاز بود به پادگان بروی، مانعی وجود ندارد؛ حتی اگر نیاز بود، می‌توانی به جبهه هم بروی.»

حدسم راجع به تصمیم همسرم درست از کار درآمد و بعد از آن، با اطمینان بیشتری در مأموریت‌هایی که بسیج برایمان تدارک می‌دید، شرکت می‌کردم.

یکی از همان روز‌ها بسیج خواهران بهشهر برای تیراندازی یک روزه در پادگان عباس آباد بهشهر، فراخوان زد. آن وقت‌ها دختر ته تغاریم «رُبابه» را باردار بودم. فرمانده بسیج خواهران به محض اطلاع از ماجرای بارداری، با حضورم در دوره مخالفت کرد. او معتقد بود، تیراندازی، سلامت بچه را به خطر می‌اندازد.

حرف خانم مهدی‌پور، حسابی من را دَمَغ کرد، اما این دمغی باعث نشد تا دست از خواهش و التماس بکشم و از حضور در دوره منصرف شوم. این پافشاری در نهایت نتیجه داد و فرمانده مهدی‌پور با شرکت من در دوره آموزشی موافقت کرد.

روز تیراندازی، وقتی نوبت به من رسید، خانم مهدی‌پور که همچنان نگران سلامتی بچه‌ی توی راه بود، با اینکه سِمَت فرمانده بسیج را داشت؛ دست به کار شد و نقش «کمک» را برایم بازی کرد. به این صورت که با هربار شلیک، محکم، من را از پشت می‌گرفت تا تکان قنداق اسلحه را به من و بچه کم کند.

البته قبل از تیراندازی، از آنجا که ممکن بود، صدای شلیک کلاشینکف، برای شنوایی طفل، مشکل ایجاد کند؛ برای همین، با اصرار خانم عقیلی و مهدی‌پور، پنبه‌ای در گوشم فرو شد.

من که از این کار ناراضی بودم و به قول امروزیها، آن را یک جور «سوسول» بازی می‌دانستم، رو به مربی آموزش سلاح گفتم: «حاج خانم! مگر دین و پیغمبر (ص) نگفت: «برای اینکه ایمان بچه‌ها زیاد شود، پدرمادرها، قبل از تولد، بچه هایشان را با تلاوت قرآن و ذکر دعا آشنا کنند.» مگر این تیراندازی‌ها، آمادگی برای دفاع از دین و مملکت، مقابل دشمن نیست؟ خُب اگر هست، پس صدای شلیک گلوله برای بچه، تاثیرش، مثل شنیدن ذکر دعا و مناجات است.»

آن روز از ۱۳ فشنگی که برای هریک از شرکت کنندگان در دوره، درنظر گرفته بودند، موفق شدم، بیشتر فشنگهایم را به سیبل تیراندازی و حتی یکی‌شان را هم درست به خال بزنم.

موفقیت آن روزم در تیراندازی، باعث تعجب فرمانده شد و از من خواست، هربار که فراخوان زدند، در دوره شرکت کنم.

اعتماد به نفسی که تیراندازی آن روز در من ایجاد کرد و باعث تشویق فرمانده شد، در کنار رضایت دائمی همسرم از حضور در فعالیت‌های بسیج، همه باعث شد تا طی چند مرحله، همراه با گروهی از خواهر‌های بسیجی، از رستمکلا به کردستان و اهواز، برای کمک و پشتیبانی از رزمندگان عازم شوم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها