«کماندوی عراقی همانطور که منرا از زمین بلند کرده بود، باتعجب به پیکر داداشم نگاه کرد. ظاهرا فهمیده بود این پیکر یکی از عزیزان منه که اینطوری دارم براش گریه میکنم. با هول و هراس به اطراف نگاهی انداخت، با زبان بیزبانی و دست، به من اشاره کرد که پیکر داداشم را بردارم و زود از اینجا دور بشم.»
کد خبر: ۳۸۰۲۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۳۰