روایت زندگی جانباز شهید سردار احمد پاریاب در گفت‌وگو با همسر ایشان

مسئولان به درد جانبازهایی که زنده‌اند برسند

من بارها مراجعه کردم، اما مسئولین بنیاد شهید شهر ری می‌گفتند می‌خواهیم برویم تشییع جنازه. من گلایه کردم که محض رضای خدا فعلاً این زنده‌ها را دریابید. بعد رسیدگی کنید به آن‌هایی که شهید شده‌اند، که دقیقاً همین بلا سر حاج احمد آمد...
کد خبر: ۲۳۲۹۰
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۹۳ - ۱۶:۲۰ - 09July 2014

مسئولان به درد جانبازهایی که زنده‌اند برسند

خبرگزاری دفاع مقدس: روایت زندگی غریبانه جانباز شهید سردار «احمد پاریاب» از زبان همسرش شنیدنی است؛ شیرزنی که پابهپای همسرش زجر کشید تا رنجهای مرد خانهاش را با گوشه چادرش از نامحرمان پنهان کند، تا نامهربانیها، قهرمان قصه زندگیاش را به زانو در نیاورد. «زهره جوانمرد» همسر فداکار حاج احمد پاریاب، ربع قرن زندگی با سرداری را روایت میکند که حاضر نشد بیتالمال را برای خودش استفاده کند و بنیاد شهید هم حاضر نشد برایش کاری انجام دهد. این شد که فرمانده شجاع گردان شهادت، بعد از جنگ فراموش شد و خانهنشین.
 
زندگی به عنوان همسر یک جانباز شیمیایی آن هم از نوع اعصاب و روان چه طعمی دارد؟

هفت سال اول شیمیاییاش عود نکرده بود. اول با علائمی مانند سرماخوردگی و حالتهای بیقراری همراه بود. بعد بستریاش کردیم که در بیمارستان آزمایش خون گرفتند و گفتند عوارض شیمیایی است.
 
از آن به بعد شیمیاییاش عود کرد و عوارضش کمکم پیدا شد و بیشتر از آنکه روی ریهاش اثر بگذارد، روی اعصاب ایشان اثر گذاشته بود.
 
نمیخواهم شعار بدهم واقعاً من احساس خستگی نمیکنم. فقط دلم میسوزد که آنطور که لیاقتش بود، از ایشان در موقع زنده بودنشان قدردانی نشد. البته منظورم از جنبه مادی نیست. خودم به شخصه خیلی تلاش کردم که حاج احمدآقا آسایشگاه بستری شوند. با همکاری دوستان و آشنایان شاید برای دو دفعه این اتفاق افتاد. یکبار به بیمارستان نیایش و یکبار هم به آسایشگاه اردبیل مراجعه کردم که به مدت ۳ ماه بستری شد. بعد از آن من هرچه به بنیاد مراجعه میکردم و میگفتم که ایشان واقعاً کارهایشان غیر ارادی است و دست خودش نیست، حرف بنیاد این بود که ما نمیتوانیم جانباز را بدون خواسته خودش و بالاجبار بستری کنیم.
 
البته آنها میگفتند که این ضعف قانونی است.
 
این تنها حرف من نیست، بلکه حرف و پیام بسیاری از همسران جانبازهای اعصاب و روان است. جانباز اعصاب و روان اینطور نیست که خودش بگوید که مایل است برود بستری شود. وقتی خودش مایل نیست برود بستری شود، آنوقت برای خودش، خانواده و بچههایش یکسری عوارض دارد و از طرفی هم برای خود جانباز دید بدی در جامعه دارد.
 
شما حاج احمدی را فرض کنید که اینهمه هوش و ذکاوت و درایتش در جبههها راهگشا بود. بارها برای من تعریف میکرد که حاج همت میگفت: «حاج احمد! چشم امید ما در شبهای عملیات به شماست». ولی حالا چرا این جانباز باید در محله زندگیاش که ۱۲ سال در آن زندگی میکرد، گم بشود و خانهاش را پیدا نکند؟ آنوقت بسیجیهای محل میآوردندش خانه. بهنظر من اینها خیلی دردآور است.
 
من خاطرات خوش زیادی با حاج احمد داشتهام. اما ناراحتیام برای این است که خیلی بیشتر از اینها بنیاد میتوانست رسیدگی کند. من بارها مراجعه کردم، اما مسئولین بنیاد شهید شهر ری میگفتند که میخواهیم برویم تشییع جنازه. من گلایه کردم که محض رضای خدا فعلاً این زندهها را دریابید. بعد رسیدگی کنید به آنهایی که شهید شدهاند، که دقیقاً همین بلا سر حاج احمد آمد.
 
بعد از شهادت حاج احمد، اینها سنگ تمام گذاشتند برای قدردانی از ایشان و خانوادهاش، هم سپاه و هم بنیاد! اما انصافاً اگر تا موقعی که اینها زندهاند، ازشان قدردانی بشود، بعدها این خاطرات بد، آدم را کمتر اذیت میکند.
 
روز تشییع جنازه حاج احمد خبرنگاری پرسید «نام حاج احمد شما را یاد چهچیزی میاندازد؟» گفتم یاد مظلومیت، چون حاج احمد خیلی مظلوم بود.
 
در مظلومیت حاج احمد بهنظر شما چه کسانی مقصر بودند؟
 
من فکر میکنم آنطور که بعد از جنگ لیاقتش بود با حاج احمد برخورد نکردند. انگار از جامعه منزوی شد. شاید بخشی برگردد به موقعیتهای جامعه. اینکه حاج احمدی که این همه تجربیات جنگ دارد، ولی جامعه به این سمت رفت که آدمهای متخصص و تحصیلکرده را میخواست. البته آقای پاریاب در تحصیلات دانشگاهی هم وارد شد. در دانشگاه علامه طباطبائی، رشته جامعهشناسی قبول شده بود که نتوانست بیشتر از یک ترم ادامه دهد.
 
علتش عوارض شیمیایی و اعصاب و روان بود؟
 
بله. یک ترم رفتند، اما دکتر اعصاب و روانش گفت اصلاً نباید ادامه بدهد، چون فشار به ایشان وارد میشود.
 
اینکه حاج احمد نمیخواست بیمارستان بستری شود، خواسته خود ایشان بود؟

نه اینکه نخواهد بستری بشود. این اواخر میگفت خسته شدهام. از بس که زیاد رفته بستری شده بود و نتیجهای نگرفته بود.
 
هزینههای دارو و درمان حاج احمد در ماه چقدر میشد؟
 
چون بیمه تکمیلی بودند از موقعی که مراجعه میکردند به بنیاد، هزینهاش پای بنیاد بود. مشکل هزینه درمان نداشتند. اما موقعی که حالتهای موجگرفتگی به ایشان دست میداد و بنیاد همکاری نمیکرد، خیلی بد بود.
 
همسایههای خوبی داشتیم، اما کسانی هم بودند که دنبال این میگشتند که از خانواده شهدا و جانباز نقطه ضعف بگیرند. میدیدند که آقای پاریاب توی حال خودش نیست و وقتی داد و بیدادش یا شیشه شکستنش را میدیدند، با خودشان چه فکری میکردنداینها در مرحله اول برای وجهه بنیاد جانبازان بد بود.
 
بهنظر شما چه اتفاقی باید میافتاد؟ آیا خانواده جانباز باید در جای مخصوصی زندگی کند؟

نه، من معتقد بودم خیلی کشورها، مخصوصاً کشورهایی که در آن جنگ بوده، ـشاید هم اغراق کرده باشند ـ بعد از جنگ میآیند برای خانواده جانباز و خود جانباز جنگشان، برنامهای برگزار میکنند که اینها حتی یک ثانیه هم وقت اضافه نداشته باشند. چون وقت اضافه جانباز، یعنی تداعی خاطرات بد. من فکر کنم وقتی حاج احمد کنار گذاشته و خانهنشین شد، جانبازیاش بیشتر شد و عود کرد.
 
حاج احمد هم مشکل شیمیایی داشت و هم اعصاب و روان. موقعی که دچار موج گرفتگی میشد، چه واکنشی نشان میداد؟
 
عوارض این قرصها جدا از عوارض شیمیایی و اعصاب، میتواند مؤثر باشد بر روحیه و رفتار جانباز. اگر در خانه بود با بچهها یا من درگیر میشد و وسایل خانه را میشکست. سر و صدا میکرد یا حتی یک جاهایی بود ـ انصافاً دست خودشان نبودـ که ماها را از خانه بیرون میکرد. ایشان دکتری داشت به نام دکتر سلیمی که خدا خیرشان بدهد. از همرزمان خود آقای پاریاب بودند. همسایهها تلفن میزدند دکتر سلیمی میآمد، داروهای آرامبخش به ایشان میزدند، چون نزدیک بودند به ما. حاج احمد وقتی آرام میشد و میدید که چه کار کرده، دچار عذاب وجدان شدید میشد.
 
حالا از آقای پاریاب گذشت. اما جانبازهایی داریم که خانمهایشان پیش من گریه میکنند. یکبار به بنیاد جانبازان شهر ری رفتم. خانمی آمده بود که چادر مشکیاش شده بود قهوهای. این از وضع مادیشان!
 
ای کاش مسئولین یک ترتیب اثر بدهند و حداقل یک قانونی تصویب شود که جانبازی که خودش نمیفهمد و رفتارش غیرارادی است، آن کسی که میفهمد، باید بیاید و جانباز را بستری کند، تا هم خانوادهاش آسیب نبیند و هم اینکه خود جانباز بعدها دچار عذاب وجدان نشود. باز همین عذاب وجدان، بعد اثر میگذاشت روی اعصاب و بدتر میشد و هم اینکه وجههشان بین همسایهها و فامیل و آشنایان خراب میشد. بالاخره اینها را مردم بهعنوان شخصیتهای بزرگ میشناختند، بهخاطر مشکلات حاج احمد، که شوک درمانی هم اثر نکرد و بالاخره ایشان گفت «من از این خانه میروم، چون اگر بلایی سر شما بیاید، من خودم را زنده نمیگذارم» که همین را در بوق و کرنا کردند که خانوادهاش او را از خانه بیرون کردهاند. اما به کربلایی که رفتهام قسم، که چنین چیزی نبود.
 
یعنی تقاضای خود حاج احمد بود که جدا از خانواده زندگی کنند؟
 
بله، میگفتند «میترسم به شما آسیبی برسد و نتوانم خودم را جمع کنم و نتوانم زنده بمانم». شاید ایشان در حالتهایی که دست خودشان نبوده، چیزهایی را مطرح کرده باشند که برخی هم سوءاستفاده میکردند و شاخ و برگ میدادند و بعضی از سایتها شایع کردند که حاج احمد دو ماه در پارک خوابیده و از خانه بیرونش کردهاند. آدم هرچه قدر هم بد باشد، آیا با دشمن خودش چنین کاری میکند؟ در صورتی که حاج احمد پدر بچههایم بود و من از حاج احمد خیلی خوبی دیدم. بهنظر من بعد از شهادت هم، حاج احمد مظلوم واقع شد.
 
شما حساب کنید که وسعت شایعه تا چه حد بود که روز خاکسپاری، آقای مصطفی باغبان آمد و گفت «من از طرف حاج احمد مسئولم که وصیت ایشان را به گوش مردم برسانم. حاج احمد گفت: من از زن و بچهام راضیام». شما فرض کنید که دشمن برای تقویت روحیه سربازانش، اعلام میکرد که پاریاب کشته شده است. حالا یک همچنین آدمی چرا باید زندگیاش به جایی میکشید که میگفت «صلاح من و شماست که من از شما جدا زندگی کنم، تا نه آسیبی به شما برسد و نه به من».
 
من واقعاً تمنا میکنم از مسئولین که به درد اینهایی که زندهاند برسند. من پای صحبت جانبازهای بسیاری نشستهام. میگویند «ما نباید شرمنده زن و بچهمان باشیم». بهنظر من، آن احساس شرمندگی جانباز، یک احساس مضاعفی میشود که اعصاب و روانشان بدتر شود و مدام در حالت استرس باشند. ما جانبازهایی داریم که مستأجر هستند و مدام با خودشان کلنجار میروند که آیا از پس کرایه خانه برمیآیند. فکرش آدم سالم را از پا در میآورد، چه برسد به جانباز اعصاب و روان که جانباز شیمیایی و گاز خردل باشند، که خودش مخرب سیستم عصبی هم است و از طرفی هم دچار موجگرفتگی شدید باشد.
 
امثال آقای پاریاب که دکترهایش با من صحبت میکردند، میگفتند «ما ماندهایم با حاج احمد چه کار کنیم». هفت سال پیش، حاج احمد در بیمارستانی بستری بودند که اصلاً شبیه بیمارستان نبود. بیمارستانی که هیچ خبرنگار و رسانهای را مطلقاً آنجا راه نمیدادند. از بیرون هم یک ساختمان است با شیشههای قهوهای. یک روز که حاج احمد آنجا بستری بود، وقتی به خانه آمد واقعاً داشت گریه میکرد. میگفت آنجا بچهها را با زنجیر میبندند.
 
واقعاً جامعه باید اینقدر از اینها خسته شود که فقط یک دارو بدهند و بگویند فعلاً ساکت باشند و یا بگویند نسل اینها نهایتاً یک دهه دیگر تمام است؟ فعلاً دارند این برخورد را میکنند. یک جوری دارند از سر خودشان جانباز را باز میکنند. حالا چرا؟ نمیدانم. این جوابی است که مسئولین باید بدهند. کسانی که از بیرون قضیه را میبینند، خیلی از من میپرسند که «شما پشیمان نیستید با جانباز ازدواج کردید؟» گفتم نه. حتی از آقای پاریاب سؤال میکردند که «اگر جنگ بشود باز هم میروید؟» میگفتند «بله، باز هم میروم». خب کسی که از بیرون قضیه را میدید، فکر میکرد ما داریم شعار میدهیم. خب این اتفاقاتی که برای ما افتاد، وجهه خوبی ندارد. مردم قضاوت میکنند و با خودشان می&zwnj
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار