به گزارش خبرنگار گروه حماسه و جهاد دفاع پرس اعزامی به سرزمین های راهیان نور، یادمان شهدای شرهانی در کیلومتر 45 جاده دهلران به اندیمشک قرار دارد و محل عملیات محرم است که در 8 دی ماه سال 1361 توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رمز"یا زینب" انجام شد.
شرهانی نزدیکترین یادمان ها به کربلا، سرزمین شقایق ها و بقیع یادمان هاست. اینجا سرزمین عملیات محرم و قدمگاه فرزندان زهرا و زینب(س) است.
بهترین عزیزان و مردان این سرزمین، جان های خود را فدا کردند تا ما راحت زندگی کنیم.
به شرهانی که وارد می شوی نگاهت به یک مقبره می افتد که مثل نگینی در آنجا خودنمایی می کند و وقتی پا به درونش می گذاری، با مدفن یک شهید گمنام روبرو می شوی و پی به غریبی این منطقه و شهدای آن می بری.
قسمت هایی از این منطقه تفحص نشده است و پیکر پاک خیلی از جوانان این مرز و بوم در اینجا آرمیده اند و مادران شهدای گمنام زیادی چشم انتطار بچه هایشان هستند.
راوی یکی از کاروان های نور درباره پیدا شدن پیکر این شهید گمنام می گوید: بعد از مدت ها تفحص و این که شهیدی خود را به ما نشان نمی داد، در تاریخ 13 اسفند سال 87 به حضرت زهرا متوسل شدیم و همین شهید گمنام که برایش مقبره ساخته ایم، پیدا شد.
این شهید دو نشانه داشت که نشان می داد نیروی ایرانی بوده است، یکی این که مثل مادرش حضرت زهرا بی نشان بود و پلاک نداشت و دیگر این که مثل اربابش امام حسین پیراهنی بر تن نداشت که چند سال بعد به طور معجزه آسایی پیراهنش پیدا شد.
کاروانی شامل دانشجویان و دانش آموزان برای بازدید و زیارت به این منطقه آمده بودند که هنگام روایتگری یکی از دختران داشجو گفت اینجا کجاست؟ در جوابش گفتم اینجا مقتل شهید شرهانی است، او گفت: من قبول ندارم.
در همین هنگام رویم را از جمعیت برگرداندم و گفتم یا حضرت زهرا خودت کمک کن و همان طور که نشانی این شهید را دادی، جواب این سوال مبهم دختر را هم بده.
در همین حین بود که دختر دیگری بلند شد و آرام پرسید مقتل این شهید گمنام کجاست؟ گفتم اینجاست و او به آن سمت رفت و نشست و چادرش را به روی صورتش کشید و از تکان خوردن شانه هایش معلوم بود که در حال گریه و راز و نیاز است. به حضرت ابوالفضل متوسل شدم و از علمدار کربلا خواستم ما را کمک کند.
نیم ساعت گذشت که به یکباره صدای فریاد این دختر بلند شد که می گفت آقا اینجا چی هست، به سمتش که برگشتم دیدم که آن قسمت را به اندازه نیم متر کنده است و پیراهن شهید گمنام شرهانی در دستش بود که نمی توانست از خاک بیرون بکشد و گریه سر داده بود. به طرفش رفتیم و با فریادهای یا زهرا پیراهن را بیرون آوردیم.
- این جمله ای را که می نویسم شاید باورش سخت باشد، اما من خودم تکه ای از پیراهن این شهید را دیدم و خون های تازه و قدیمی را به چشم خود دیدم که بوی خاصی از این پارچه به مشام می رسید.
از این پیراهن، خون های تازه به صورت لخته به روی زمین ریخت که آثار آن مشخص است و در همین زمان، همان دختری که آن را پیدا کرده بود از شدت هیجان و ناباوری می خواست خود را به روی سیم های خاردار بیاندازد که جلوی او را گرفتیم.
بعد از آرام شدنش به او گفتیم خودت را معرفی کن، او گفت من گمشده ای دارم و پدرم شهید گمنام است و هر جا که می روم به دنبال او هستم.
این ماجرا باعث شد حال و هوای تمام کاروان متحول شود.
انتهای پیام/