اولین خنثی کننده بمب شیمیایی در گفتگو با دفاع مقدس:

تاول؛ تاوان بی پروایی در عالم عشق / دستی که رو شد

آن شیشه ها که پر می شد من بین دست خودم واین بمب، یک دست دیگری را حس می کردم که دست مرا کنترل می کردو می بردو برمیگرداند .برای شیشه بعدی .دوتا شیشه را پر کردم آوردم به بازرسان تحویل دادم.
کد خبر: ۴۵۲
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ - ۰۸:۱۲ - 14June 2013

تاول؛ تاوان بی پروایی در عالم عشق / دستی که رو شد

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، گنجینه های جنگ هنوز استخراج نشده اند حضور در کنار جانبازان و یادگاران دوران جنگ گواهی بر این مدعاست. فرا رسیدن روز ولادت حضرت ابالفضل العباس را بهانه ای برای جست و جو در عالم عشق قرار دادیم تا از دریای وجود یکی از جانبازان دوران دفاع مقدس قطره ای بنوشیم. این بار قرعه به نام منصور احمدلو اولین تکنسین خنثی سازی بمب شیمیایی افتاد. به دیدار مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران می رویم تا از چگونگی خنثی سازی اولین بمب شیمیایی میگ عراقی در سال 62 برایمان بگوید. رشته کلام را اینگونه بر دست گرفت که :

متولد1344 هستم. با پیروزی انقلاب 13 ساله بودم.در بدو ورود با عنوان خدمه یا یک نیروی ساده جنگهای نامنظم شهید چمران وارد جبهه شدیم.

شهید چمران از کمترین فضا و امکانات برای آموزش نیروهای جنگ استفاده می کرد. مسئله ورود ما به جنوب کشور که مطرح شد، اندیمشک زیر باران توپ دشمن قرار داشت.

از این رو برای ورود به این شهر نمی توانستیم از جاده اهواز که بسته بود عبور کنیم. باید از دزفول به شوشتر و بعد به فلکه4شیر اهوازوارد می شدیم و به کاخ استانداری که محل ستاد جنگهای نامنظم بود، می رسیدیم. مقام معظم رهبری و شهید چمران در آنجا مستقر بودند محل ستاد عملیاتی بود.

 

 

ما را به مدرسه شهید بهشتی منتقل کردند. یک روز که در مدرسه بودم اسم من و پسر عمه ام را از پشت بلندگو صدا زدند قرار بر این شد که سوار بر کامیون ها به راه آهن برویم برای  بیگاری.

قبل از خداحافظی با خانواده مادر از من خواست ، که هر وقت رسیدم به ایشان زنگ بزنم .آنجا که تلفن نبود  و اگر می خواستیم از آن استفاده کنیم باید یک مسافت طولانی را طی می کردیم و ساعتها در صف می ایستادیم و در نهایت دو دقیقه ناقابل صحبت می کردیم. چون وقت برایمان ارزش داشت، برقراری تماس با خانواده را در اولویت بعدی کارها قرار دادم .

به هرحال سوار بر کامیون رفتیم بیگاری. خدایا شکرت برای جنگیدن با دشمن آمده بودیم اما...

 خیلی از دوستان انگار که به آنها برخورده باشد  نماندند و برگشتند. چون این کار به مثابه عملگی بود و ما گفتیم  حتما یک ضرورتی داشته که اینگونه تصمیم گرفتند. حدس من درست بود فرماندهان در حال ارزیابی ما بودند و بعد از اتمام کار، کارنامه قبولی را به دستمان دادند وبه ما گفتند که شما باید به نزدیکترین نقطه مرزی بین ایران و عراق بروید.

آن روزی که قرعه حضور در نزدیکترین نقطه مرزی به ما افتاد در پوست خود نمی گنجیدم.

کل زندگی ما در یک کوله پشتی خلاصه می شد

خلاصه بگویم از ورود به عنوان یک رزمنده ساده وارد شدم و سال 1367 زمان پذیرش قطعنامه من جانشین فرماندهی و ستاد نیروی یکم زمینی سپاه را بر عهده داشتم.

می خواهم از نحوه شیمیایی شدن خود بگویم اما خجالت می کشم. برخی دوستان معتقدند من هم ایثارگر هستم  شهید علیرضا عاصمی می گفتند: ایثار یعنی از خود گذشتگی. باید خودت را ببینی تا  از خودی بگذرد...........چون خودی وجود ندارد پس از خود گذشتگی هم معنا ندارد.ما موظفیم. (این مطالب را در مسیر جاده اندیمشک – اسلام آباد به هم می گفتیم) گویا ایشان  می دانستند که من می مانم و مسوول امور ایثارگران می شوم و...

به هر حال رژیم بعثی سال 62 اولین بمب شیمیایی را به شکل گسترده در عملیات خیبر استفاده کرد. در آن زمان من فرمانده حوزه مقاومت بودم به اتفاق نیروهای اعزامی ازپایگاه شهید بهشتی وارد طرح لبیک یا خمینی شدیم. در این طرح شهیدان ملایری، اسلام پناه و نجف علی ما را همراهی می کردند.

 

 

قرار بر این شد که به مدت یک هفته یگان برای استراحت به عقب برگردد. رسم بر این بود در زمان استراحت، رزمنده ها به داخل شهر بروند و به کارهای شخصی برسند و به اصطلاح نفسی تازه کنند.

بعد از برگشتن به عقب به پاسگاه "جفیر" رفتیم. برادر بنی حسن به من گفت تعدادی افراد با یک  پاترول به دنبال شما می گشتند،پاترول از صداو سیما آمده بود از نشانی های داده شده فهمیدم شهید حسن هادی که از بچه محل های خودمان بود به  دنبال من می گشت.  او خبرنگارخون نگاری بود که بعدها در عملیات کربلای5 به شهادت رسید.در حال حاضریکی از ساختمان های دانشگاه صداو سیما بنام این شهید نامگذاری شده است.

شهید هادی به همراه برادرش در جنگ شهید شد. مادر این شهید دیگرفرزند پسر ندارد و حاصل عمرش را تقدیم این انقلاب کرده است. هنوز صحبت آقای بنی حسن تمام نشده بود که از لای خاکریز یک پاترول نمایان شد اشتباه نکرده بودم حسن آمده بود.

بعد از احوالپرسی از من پرسید چکار می کنی؟ گفتم تازه از خط آمدیم یک هفته به استراحت می رویم. گفت حالا بیا  این یک هفته را استراحت نکن . این یک هفته را با ما باش من هم به ماموریت آمدم. بیا برای یک بار هم که شده از زاویه خبر نگاری به جنگ نگاه کن...

وارد ماشین حسن شدیم کوله پشتی یادگار مادر را که همه هست و نیستمان درونش بود به پشت ماشین انداختیم و رفتیم که خبرنگار جنگ شویم .

ساده بگویم کل زندگی ما در کوله پشتی مان خلاصه می شد و هرکجا که آن را به زمین می گذاشتیم آنجا سرایمان بود.

 در این ماموریت عزت الله جولایی از صدا و سیما که الان بازنشسته شده رضا بوالی رییس واحد مرکزی خبر و معماریان به عنوان  فیلمبردار گروه ما را همراهی می کردند.

تخصص من خنثی سازی بمب بود و از کارهنری سر در نمی آوردم دیدن دوربین برایم مفهومی نداشت به خود می گفتم ما کار را برای رضای خدا انجام می دهیم  چه معنی دارد که وقتمان را به گرفتن فیلم و عکس بگذرانیم.

گاهی دوربین سربازان خودی را هم که میدیدم، میگفتم برای چه اسراف می کنید ؟ می خواهید به چه چیزی برسید؟

امروزدرک می کنم همین عکس و فیلم ها باعث  توسعه فرهنگ دفاع مقدس شده است.اگراین اسناد نبود چه طورمی توانستیم بگوییم که یک روزی در این کشور جنگی بوده و یک  گروهی برای حفظ و دفاع از کشوربه جبهه رفتند.

از این حرف ها بگذریم یک دفعه از واحد مرکزی خبر به حسن آقا  خبر دادند که یک هیات وگروه بازرسی از طرف سازمان ملل به جبهه اعزام می شود. چون عراق مساله بمب های شیمیایی را در سازمان ملل انکار کرده بود این گروه می خواستند با نمونه برداری از خاک مناطق آلوده به نتیجه درست برسند.

ایران از سازمان ملل در خواست کرده بود که یک هیات از طرف این سازمان برای بازرسی به ایران بیایندتا حقیقت استفاده از بمب های شیمیایی توسط عراق فاش شود.

در واقع آنها فقط کارشناس بودند. ادعای عراقی ها برای ما خیلی سنگین بود چرا که تغییر در نحوه شهادت و بروز تاول بر روی بدن رزمندگان چنین اظهاراتی را رد می کرد.

برای انجام این کار گروه ایرانی بازرسان سازمان ملل را همراهی می کرد. به دلیل خرابی ماشین به آقای هادی زنگ زدند وگفتند شما خودت این کاررا انجام بده .

حسن آقا به من گفت آقا منصور کارت در آمده ومن برای اولین باربه عنوان خبرنگار با آنهاهمراه شدم. دروغ چرا از این حرفه چیزی بارم نبود. آخر خنثی کننده بمب را چه به خبر نگاری!!!

راستش در جبهه به فکرغذای خوب نبودیم با آنها که رفتیم، دیدیم چه غذای خوبی می خورند!

مثلا قاشق استیل و ظرف چینی آورده بودند. برای ما این چیزها خیلی غریب بود.

به ما گفتند که این هیات کارشناسی سازمان ملل می آیند تا مناطق آلوده به بمب شیمیایی را ببینند. به آنها ماسک هم  بدهید تا بزنند .اولین ماسک را که آوردند به آنها دادند و بعدا ما هم به جمع آنها پیوستیم . ما اولین رزمنده هایی بودیم  که ماسک شیمیایی گرفتیم یعنی اول سازمان ملل بعد ما، ماسک گرفتیم.

گفتند که  خاک آلوده را داخل یک ظرف می ریزیم و بعد از قرار دادن آن در باکس آلومینیومی  بازرسان آن را به"وین" می برند ودرلابراتوارهای خودشان آزمایش می کنند تا ببینند، شیمیایی بودن صحت دارد یا نه. راستش قرار بود بعد از آزمایش هیات دیگری بیاید و نتایج را اعلام و مجدد بررسی انجام دهد.

وارد منطقه هویزه که شدیم از مکان های آلوده مقداری از خاک را برمی داشتند  و داخل نایلون می ریختند و بعد داخل باکس آلومینومی می گذاشتند.

بازرسان سازمان ملل علاوه بر ماسک دستکش رزماری هم به دست داشتند اما رزمندگان ما بدون تجهیزات به جنگ دشمن می رفتند.

در این بین  یک  برادررزمنده آمد و در گوش من گفت کمی جلوتر یک راکت خورده زمین ولی عمل نکرده است .این بمب شیمیایی است که عمل نکرده. من مطمئنم چون دیروزاینجا چند راکت به زمین خورد و همه منفجر شدند اما دست برقضا این یکی عمل  نکرده بود.

خوشحال شدم. اصلا به روی خودم نیاوردم که من خبرنگار نیستم و با آقای معماریان که لوازم مربوط به دوربین دستش بود به عنوان خبرنگار به جلو رفتیم تا بتوانیم وارد جمع بازرسان سازمان ملل شویم.

کنار بمب رسیدیم . برادر رزمنده درست گفته بود.یک بمب عمل نکرده در جلوی رویمان قرار داشت چه از این بهتر. من به ذهنم رسید که این بمب خودش سند است. بقیه عمل کرده و خاک را آلوده کرده بود.حالا خاکش را می برند؛ اما خود بمب اینجاست.

مشخصات بمب به گونه ای بود که از نظرسازمانی به هرهواپیمایی نمی خورد مثل کالیبر یگ گلوله که مختص همان اسلحه است.

با خود گفتم بمب میگ عراقی که به فانتوم نمی خورد ماهم که میگ نداریم پس اگر این بمب خنثی شود. مواد داخل آن یک سند زنده است.

خبر نگار نیستم، من تخریب چی هستم

جلوتر رفتیم وباز من  می خواستم نگویم  که خبر نگارهستم، اما چون همینطوری راه نمی دادند با عنوان خبرنگار رفتیم جلو.

آن زمان دوربین ها ی فیلمبرداری اینطور نبود که همه سیستم های آن به هم وصل باشد آقای معماریان یک دوربین داشت که چند کابل به آن متصل می شد که به یک ویدیو تیپ وصل بود این دستگاه روی  دوش من بود از این رو من هم جزو خبرنگاران محسوب می شدم پس می توانستم به حلقه آنها راه پیدا کنم. من و حسن آقا با یک سیم دو متری به هم متصل بودیم، صحنه هایی را فیلمبرداری کردیم.

 

 

 یک تحلیل دادیم. شهید عاصمی یک نکته ای را به بچه ها یاد می داد. می گفت: نترسید. اول تحلیل وبعد حرکت.

من که آن روز یک جوان 18 ساله  بودم، سریع با خود گفتم: این یک بمب شیمیایی دو جداره است وبه جای اینکه فقط تخریب کند یک جداره دیگری دارد که داخلش مایع شیمیایی قرار دارد. این مایع بر اثر انفجار تبدیل به گاز وبعد از طریق استنشاق وارد بدن می شود  و مشکل ایجاد می کند.

پس اگر ماسوره بمب را که غربی ها به آن فیوزمی گفتند باز کنیم  می توانیم مایع داخلش را بیرون بکشیم و آن را به جای خاک آلوده به بازرسان بدهیم.

با چنین سندی نیاز به دادن خاک آلوده نبود و مظلومیت رزمندگان هم ثابت می شد.

 برای  باز کردن بمب هیچ وسیله ای نداشتیم. پرسیدم داخل  ماشین ها ابزار یا آچاردارید؟ یکی از آنها گفت آچار شلاقی دارم .آچار شلاقیش را آورد.

 به یک  برادری که از تیپ "الغدیر یزد" بود، ندا دادم وگفتم که اگراین بمب را بازش کنیم باید داخلش مایع باشد (البته به او نگفتم که تخریب چی هستم)

 او آمد اما  نتوانست  ماسوره را باز کند. من دیدم که وقت هیات سازمان ملل دارد گرفته می شود، داشت  زمان می رفت، با خود گفتم که تعلل جایز نیست.

اینجا دیگر آخر خط بود و باید خودم را لومی دادم. به یکی از برادران هیات ایرانی که الان ازمسولین هلال احمر است، گفتم: برادر راستش من خبر نگار نیستم. رشته من انفجارات (تخریب چی )است. بروم جلو؟ گفت: بلد هستی بمب شیمیایی خنثی کنی؟ گفتم : از این برادری که از تیپ یزدی هاست بهتر بلدم.

گفت برو. خدا خیرش بدهد. خیلی هم سخت نگرفت  گزینش جنگ اینطور بود که به هم اعتماد می کردند. خدا رو شکر هویتمان فاش شد ویدیو تیپ را تحویل دادم  و دوباره تخریب چی شدم به همین راحتی.

جلو رفتم. به ماسوره بمب آچار انداختم. ناگفته نماند این ماسوره ها را که با آچار نبسته بودند. با دستگاه خاصی بسته شده بود. این آچاری که  برای موتور خانه، شوفاژ ولوله کشی استفاده می شد که به درد این کار نمی خورد. توکل بر خدا آچار را به گردن بمب، انداختم. از بخت بد بیابان هم گل رس بود وسنگی هم نبود که من بتوانم از آن به جای اهرم استفاده کنم.

حدود شش نفر از رزمندگان را آوردیم که بمب را بغل کنند  مثل گیره یعنی کار گیره کارگاه را انجام بدهند تا من آچار بیندازم که باز شود. چه بگویم هرچه بیشتر تلاش می کردیم کمتر موفق می شدیم یعنی هرچقدر که می پیچاندیم بمب ما را می پیچاند.

روی خود بمب یه زایده حلقوی شکل قرار داشت لحظه ای درنگ کردم و گفتم اگر این زایده حلقوی شکل را به جایی گیر بدهیم که ثابت بایستد می توانیم آن را خنثی کنیم.

در جبهه جنوب بر خلاف جبهه های غرب سنگ و کلوخ سنگ کیمیاست. ناگهان چشمم به  عاج لاستیک جیپ چادری افتاد. با خودم گفتم خدا این را برای ما خلق کرده است. این جیپه برای ماست.

ما نباید تخیل را محکوم کنیم . یک لحظه تصور کردم اگر این حلقه  روی این عاج لاستیک بیفتد چه می شود. حالا بعد ابزارش را فراهم می کنیم.

آقای رجایی خراسانی که درآن زمان نماینده ایران در سازمان ملل بود، گفت آقا نمی شود که ما برویم؟ من با ناراحتی به ایشان گفتم: آقای عزیز بجای اینکه وقت را تلف کنید و دایما  بیایید خاک ببرید و بعد یک هیات دیگری بیاید ببیند، من الان دارم  به شما سند می دهم .

این بمب عراقی هاست و تحلیل ما این است که یک مایع شیمیایی داخلش هست پس اگر نیم ساعت هم اینجا بایستید بهتراست. عراق هم که زیر بار نمی رود تا بگوید من این بمب را زدم.من دارم سند زنده به شما می دهم.او گفت چشم وایستاد.

بین دست خودم و بمب، دست دیگری را حس کردم

نکته جالب این بود که قبل از باز شدن ماسوره بمب بازرسان سازمان ملل همگی ماسک داشتند پشت پاترول قایم شدند من هم ماسک داشتم ولی کلاه سرم نبود. دیدم که  در حال ور رفتن  با این بمب هستم. ودستکش ندارم لحظه ای به خود آمدم و گفتم نکند چیزبدی باشد. من هیچ اطلاعی ندارم و با این ماسوره ور می روم.

به عقب برگشتم. به یکی از کارشناسان مهمان سازمان ملل گفتم مسدر  گفت: بله. گفتم تو اینجا ایستادی و دستکشت را به من بده اوهم درآورد و به من داد.

چون وقتمان  تنگ بود به راننده جیپ گفتم تا حرکت کند و بیاید. زیر سر بمب را داخل خاک گذاشتم که بازی نکند از طرفی دیگرهم این جیپ آمد. حلقه ها را داخل عاج لاستیک انداختیم .به بچه ها  گفتم که تا می توانید بمب را هل بدهید به طرف جیپ  تا از دستمان در نرود. من آچار را انداختم و ماسوره بمب باز شد آن لحظه احساس کردم دستی از غیب این کار را انجام داده است از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.

من اقرار می کنم که در آن لحظه این من نبودم که این کار را انجام دادم. یک بچه 18 ساله دبیرستانی را چه به خنثی سازی بمب شیمیایی.

ماسوره باز شد و مایع شیمیایی بیرون ریخت من شیشه ها را گرفتم و پر کردم . احساس می کردم یک نفر دست مرا گرفته وبه زیر بمب می برد. زیر لب  گفتم خدایا من که میدانم من نیستم با همان منطق شهید عاصمی با همان منطق وما رمیت اذ رمیت ان الله رمی.

دست مرا گرفتی آوردی این زیر به نمایندگی از بچه رزمنده ها. می خواهی ما افتخار آفرینی کنیم. من چکاره ام؟

آن شیشه ها که پر می شد من بین دست خودم واین بمب، یک دست دیگری را حس می کردم که دست مرا کنترل می کردو می بردو برمیگرداند .برای شیشه بعدی .دوتا شیشه را پر کردم آوردم به بازرسان تحویل دادم.

عکاسان زیادی گروه بازرسان سازمان ملل را همراهی می کردند. یکی از این عکاسان از طرف بی بی سی آمده بود من شنیدم در حال حاضر مرده است می گویند شیمیایی شد.

من بی خبر از مضرات این مایع شیشه هارا چنان پر می کردم گویی که آب زمزم پر می کنم.

این شیشه ها را طرف هیات آوردم آنها از من حدود 300 متر دورتر بودند چون می دانستند این مایع چه اثراتی بر جای می گذارد.

آنها یک باکس آلومینیومی آورده بودند فقط می گفتند به ما نزدیک نشو شیشه ها را اینجا بگذارو برو.

خیلی جالب بود انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش در کنارشان بودم حالا از من می ترسیدند.

نگو که ما شیمیایی شدیم و آنها می فهمند که چه خبراست  به لطف خدا با خنثی کردن این بمب عنوان اولین خنثی کننده بمب شیمیایی نصیبم شد. بعدها فهمیدم که مایع داخل این بمب بعد از انفجار تبدیل به گاز خردل می شود و رزمندگان ما را به شهادت می رساند.

 

من بعد ها در منطقه فاو هم شیمیایی شدم دیگرهردو نوع شیمیایی را درک کردم. در این منطقه مایع پس از انفجار بمب تبدیا به گاز سیانور می شد.

به هر حال بگذریم طرف هیات ایرانی رفتیم. همه کنار رفتند،نمی دانم ابهت من زیاد شده بود یا دل و جرات آنها کم؟!!!

به حسن آقا گفتم اینها چه می گویند. خدابیامرزحسن خندید، گفت اینها را ولشان کن یک چیزی می گویند. بنشین داخل ماشین برویم .می خواست من به ذوقم نخورد. گفتم می گویند شیمیایی شدی. گفت یک چیزهایی برای خودشان می گویند.

پرسید داخل ماشین لباس داری ؟ گفتم بله. یک دست دارم.

گفت اول اهواز می رویم. می خواهم این فیلم ها را تحویل دهم تا از طریق خط برگشت پخش کند.

این اصطلاح برایم بیگانه بود. نگو اصطلاح صداو سیمایی هاست.

به صداو سیما رفتیم.حسن آقا رفت به اتاق تدوین کارهایش را انجام داد.

آمد ورفتیم برای نماز مغرب آماده بشویم و وضو بگیریم موقع وضو گرفتن دیدم که بخشی از دستم چرب است طوری که آب بر روی آن نمی ماند مانند زمانی که دست روغنی بشود.

به زور برای وضو گرفتن این دست را خیس میکردم ولی باز دستم راکه  بر میداشتم می دیدم خشک است.آمدم مسح پا بکشم روی نیمچکمه تاف (پوتینی است که توسط کفش ملی تولید می شد.) ساق بلند و ساق کوتاه داشت . قطره ای از مایع بر روی چکمه ریخت و به داخل پای چپ من نفوذ کرده بود.

نمی توانستم مسح پا بکشم به هرحال وضو گرفتم و بعد از خواندن نماز از تلویزیون آنجا اخبار پخش شد. تمام واقعه به تصویر کشیده شده بود. چشمم به خط تلفن افتاد. با مادرم تماس گرفتم تا حالش را بپرسم.

حاج خانم پرسید:سر بمب چه کار می کردی؟ گفتم من که ماسک داشتم! گفت مادری که بچه اش را نشناسد مادرنیست؟ ماسک که دیگر مانع شناسایی بچه نمی شود.گفتم حالا می آیم تهران وبرایتان توضیح می دهم گفت من الان شما را در تلویزیون دیدم. یادم افتاد که تصویر اولیه پخش شده دست من را بدون دستکش نشان داده و مادرم از روی ساعت و انگشتر مرا شناسایی کرده است.

ما هم ژست گرفتیم و گفتیم بله مادر جان بمبی بود که باید خنثی می شد.

پایان بخش اول

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
مصطفی ذوالنوری
|
-
|
۱۶:۳۸ - ۱۳۹۲/۰۴/۱۷
1
6
با سلام و خسته نباشید.آقای احمد لو از اون دسته آدم هایی هستند که با حرف زدنشون آدم واقعا یاد همون حال و هوای بچه های با صفای جنگ می افته.من به عنوان یک جوان نسل سومی دانشجوی کارشناسی ارشد ایرانی به داشتن امثال ایشون افتخار می کنم
سعید حاجی حسین عطار
|
-
|
۱۰:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۰/۱۸
1
2
با سلام و عرض ادب. من واقعا از خواندن متن فوق لذت بردم. دورادور جناب احمدلو را میشناسم. واقعا انسان وارسته و با تجربه هستند.
هانیه موحد
|
-
|
۱۱:۳۱ - ۱۳۹۴/۰۱/۳۱
0
2
سلام.پای خاطره گویی و خاطره نویسی که به میان می آید ناخودآگاه یاد دلیرمردان و زنانی می افتیم که اصالت و نجابت و وقار یک انسان نمونه را به جهانیان نشان دادند و آرامش بی منت نصیبمان کردند. خواندن این گفت و گو مرا برای اجرای جدیدم در برنامه ای با همین حال و هوای مقدس آماده تر کرد. سربلند باشید
نظر شما
پربیننده ها