به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، امروز، دو نسل متفاوت از انقلاب اسلامی میهمان خبرگزاری دفاع مقدس بودند. ویژگی مشترک هر دو نسل این بود که دردهای مشترک در بدن داشتند. هر دو نسل زخمهایی به یادگار و عصاهایی زیر بغل داشتند. نسل اول انقلاب که این روزها موهایشان سپید شده است و در پیچ و خم روزگار درگیر روزمرگیها شده و زخمها و دردها را هر روز به همراه دارند، به بیمهریهای روزگار و آدمهایش و فراموشی نسلها عادت کردهاند. اما نسل سوم انقلاب، جوانهایی که شوق حرم در سر دارند، هنوز درگیر روزگار فراموشی نشدهاند تا مانند نسل اولیها هر وقت که دلشان از زمانه گرفت و از کوچههای شهر خسته شدند راهی گلزارهای شهدا شوند و با همرزمان شهیدشان صحبت کنند.
جانبازهای دوران دفاع مقدس امروز از خاطرات روزهای جنگ با بعثیها، از حال و روز این روزهای خود و از بیمهریهای مسئولان گفتند. همان گلایههای همیشگی که سالهاست زخم جانبازهاست و با گذشت زمان این زخم کهنهتر میشود و مرهمی بر آن نهاده نمیشود اما جنس حرفهای جانبازان مدافع حرم کمی متفاوتتر بود. گرچه از بیمهریها گله داشتند اما میخواستند از همرزمان شهیدشان بگویند. از روزهای دفاع از حرم بگویند. از شوق خود بگویند. بگویند که همهی دردها و بلاهایی که به جان میخرند فدای یک کاشی حرم حضرت زینب(س).
امروز جانبازان دفاع مقدس جوانیهای خود را دیدند و جانبازان مدافع حرم آینده خود را. وقتی مدافعان حرم از دلتنگی خود برای حرم میگفتند، این جانبازان جنگ تحمیلی یاد آن روزهایی افتادند که وقتی زخمی میشدند و به بیمارستان منتقل میشدند، دوست داشتند هر چه زودتر از بیمارستان ترخیص شوند و با همان دست و پایی که هنوز کامل خوب نشده است به جنگ برگردند. آن خاطرات را دوباره با عشق احساس کردند که خانه و شهر برایشان قفس بود و دوست داشتند در جبهه باشند. دوست داشتند کنار رزمندههای دیگر در عملیاتها باشند. دوست داشتند پیش فرماندهشان باشند. همان فرماندهای که هنوز وقتی بالای سر قبر او میروند اول احترام میگذارند و بعد فاتحه میخوانند.
تصویر روزهای جوانی امروز جانبازان موسپید مرور شد. خودِ دهه شصتشان را در جسم جوان متولد دهه شصت که روبرویشان نشسته بود، دیدند. اما این جانبازان موی سپید مانند یک پدر به فرزندان خود نصیحت میکردند که عزیزانم مراقب خودتان باشید و پیگیر کارهای درمانی و حقوقی خود باشید و نگذارید این بیمهریهایی که سالها بر ما تحمیل شد بر شما تکرار شود. از این بنیاد و آن اداره بخواهید که چرا کارهای درمانی و هزار مشکل یک جانباز باید زمین بماند. فردا مانند ما میانسال و پیر میشوید و زن و فرندتان بزرگ میشوید و شما دیگر توانی برای کار ندارید و آن وقت نگران معیشت خانواده و روزهای سالخوردگی خودتان هستید که زودتر از مردم عادی شهر پیر شدهاید.
و در سوی دیگر مدافعان حرم تمام حرفشان این بود که ما این روزهای شما را دیدیم و برای دفاع از حرم رفتیم. برای ما درصد و این اداره و فلان قانون مهم نیست برای ما حرم مهم است. مسئولان هم اگر میخواهند در اجر دفاع از حرم شریک شوند به جانبازان خدمت کنند. این روزها دغدغهمان این است که هر چه زودتر درمان شویم و دوباره به سوریه برگردیم. دلتنگیم که ایرانیم و دوستانمان در سوریه هستند.
امروز صحنهای را دیدیم که تکرار همان صحنههای دفاع مقدس بود. یکی از نیروهای پاسدار به کنار فرمانده مدافع حرمشان آمده بود و از او میخواست تا او را به سوریه اعزام کند. غم و بغض در نگاهش هویدا بود. غم و بغض در نگاه جانبازان هشت سال دفاع مقدس هم هویدا بود که حسرت حال و هوای مدافعان میخوردند چراکه تصویر همان روزهای خوب و خوششان در دهه شصت بود.
در پایان این مراسم جانبازان دیروز و امروز همدیگر را در آغوش گرفتند و عکس یادگاری گرفتند.
انتهای پیام/