مادر تمام سالهای جوانیاش را برای چهار فرزندی گذاشته است که امروز به برکت رزق و روزی حلال پدر همگی آخر عاقبت به خیر شدهاند، اما ابوالفضل با شهادتش بهگونهای دیگر خانواده را سربلند کرد. مادر بچهها را به خدا سپرده و از او مدد خواسته است تا ذرهای در اعتقاداتشان خدشه وارد نشود.
داغ ابوالفضل سومین داغ مادر است. قبل از او یک پسر دیگر و دامادش را از دست داده و پدر خانواده نیز چند سال پیش از دنیا رفته است. آن یکی برادر ابوالفضل طلبه و 17 ساله بود که در راه بازگشت از زیارت حضرت عبدالعظیم(ع)، در شب میلاد حضرت امیرالمومنین(ع) وقتی تمام کارهای هیئت را برای برگزاری مراسم جشن انجام داده بود با تریلی تصادف و فوت میکند. اما داغ رفتن ابوالفضل جور دیگری است. شهادت را خودش خواسته بود و با آگاهی برای دفاع راهی سوریه شد، همین ایمان فرزند است که حالا مایه آرامش قلب مادر نیز هست.
ابوالفضل آخرین فرزند خانواده نیکزاد سال 63 و در 25أمین روز از ماه رمضان زمانی که پدر در جبههها حاضر بود به دنیا آمد، مادر میگوید: «با وجود سختی آن دوران هیچگاه به پدرش نگفتم که به جنگ نرود، یا نگفتم که اگر بروی ما چه کار کنیم، نیاز جبهه بود و باید میرفت، برایم مال حلال مهم بود، زندگی مختصری داشتیم و من هم خواسته زیادی از پدرش نداشتم، برنامه زندگیمان این بود که مال حلال وارد زندگی شود و کم و زیادش مهم نبود.»
«زهرا ملاطایفه» مادر شهید ابوالفضل نیکزاد با
روحیهای مثال زدنی در گفتوگویی با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع
پرس از روزهای پرکشیدن فرزندش میگوید که در ادامه از نظرتان میگذرد:
مادر، ابوالفضلش را از همان بچگی نذر امام حسین(ع) میکند و عشق به حسین و فرزندانش را در دل پسرش میکارد، مادر دانه دانه خصوصیات ابوالفضلش را کنار هم میگذارد و میگوید: «بچه خیلی آرام و صبوری بود، فقط موقع خواب اصرار میکرد که برایش از علی اصغر بخوانم، روزهای تاسوعا و عاشورا هم او را دست به دست میفرستادم داخل دسته، انگار که بچه من نیست و اینطوری بیمه امام حسین(ع) میکردم.»
مادر شهید نیکزاد ادامه میدهد: «در کارهایش نظم زیادی داشت، هرچه توان داشت برای کارهای مسجد و بسیج میگذاشت، گاهی اوقات که شبها دیر به خانه میآمد، میگفتم مادر این موقع شب نمیخواهی استراحت کنی؟ این روحیه را خودم هم داشتم، دوران دفاع مقدس برای رزمندهها لباس و وسایل خواب آماده میکردیم و اهل بسیج و فعالیتهای مسجدی بود.»
خط قرمز خانواده ما رهبری است
«خط قرمز خانواده ما «رهبری» است، همه خانواده باهم یکی هستند و همین رفتار و کردار باعث شده است که به بچهها وابسته باشم و همه برای هر برنامهای باهم تصمیم بگیریم» اینها را مادر شهید نیکزاد میگوید و درباره ابوالفضل ادامه میدهد: «مدیریت ابوالفضل چه در زندگی چه در کارهای دیگر مثل درس و غیره خوب بود، برای همین هر مشکلی داشتم با او تماس میگرفتم، زمانی که به سوریه رفت، در گیر و دار اسبابکشی و عوض کردن خانه بودم، مدام نگران این بود حالا که میرود وضعیت من چطور میشود. از آنجا زنگ میزد و میگفت: مادر تا فرصت کوتاهی پیدا میکنم نگرانت میشوم که میخواهی چه کار کنی. وقتی قرار شد در همین خانه بنشینم کمی خیالش راحت. میگفت: مادر خیلی مراقب خودت باش، ما به شما نیاز داریم. من هم میگفتم: مگر من را به حضرت زینب(س) نسپردی؟ خود خانم مراقبت میکند.»
کاری که رضایت خدا در آن بود را با جدیت انجام می داد
مادر در ادامه خصوصیات شهید نیکزاد میگوید: «کاری که میدانست رضایت خدا در آن است را انجام میداد، حرف کسی هم به رویش اثر نمیگذاشت، زندگی برایش اهمیت داشت و هر قدمی که برمی داشت با اعتقاد راسخ بود، میگفت در این لحظه وظیفه ما چنین است و باید هرچه از دستمان برمیآید انجام دهیم.»
مادر شهید نیکزاد به ازدواج فرزندش اشاره میکند که «حجب و حیا» ملاک اصلیاش برای انتخاب همسر بود و ادامه میدهد: «چند نفر از دخترهای فامیل را پیشنهاد دادم ولی قبول نکرد، بعد دختر برادرم را پیشنهاد دادم و قبول کرد، پرسیدم دلیلت چه بود؟ گفت: با اینکه دانشگاه میرود نجابتش را حفظ کرده. حجاب برایش خیلی مهم بود و اینکه از نظر مالی در سطح خودمان باشند، میگفت من تلاشم را میکنم بهترین زندگی را فراهم کنم ولی میخواهم دختری هم سطح خودمان بگیرم.
شش ماه دوره تکاوری را دید. در آن مدت خیلی دلواپس و نگران بودم. دو ماه اصلا خانه نیامد و به شیراز رفت. همه شرایط شغلی را به همسرش گفته بود. تاکید کرده بود که من شما را انتخاب کردم ولی اگر اطرافیان شما انقلاب و مقام معظم رهبری را قبول نداشته باشند کاری با آنها ندارم. این موضوع خیلی برایش مهم بود. خط قرمزش هم رهبری بود. میگفت با کسی که رهبری را قبول نداشته باشد، رفت و آمد نمیکنم ولی در همین زمینهام اعتقاد داشت باید تمام سعیمان را بکنیم تا متوجه شود، باید با عملمان راه درست را نشان دهیم.»
مادر خدا را شکر میکند و از تربیت بچهها راضی است، آنچه برایش مهم است ایمان و خانواده دوستی پسرهاست، مادر میگوید: «زمانیکه میخواستم بروم خواستگاری میدانستم رفتارش با خانواده چطور است و از لحاظ اعتقادی چه چیزی میخواهد، دختر برادرم را برایش انتخاب کردم، فقط گفت اگر قبول نکردند پیگیر نشو، من از خدا خواستم، هرچه بخواهد همان میشود، که الحمد الله قسمت شد.
ما برنامههای عروسیمان به این صورت است که در مناسبتهای مذهبی و اعیاد و تولد ائمه مراسم میگیریم، و مراسم را در جایی برگزار میکنیم که گناه نشود. مداح دعوت میکنیم که مولودی ائمه بخواند. عروسی ابوالفضل را روز تولد امام رضا(ع) گرفتیم.»
وظیفهاش در خانه و اینکه چهطور به آن عمل کند را به خوبی میدانست. به قول مادرش اگر لازم بود خانواده را مسافرت ببرد، میبرد، اگر کاری لازم بود انجام دهد، انجام میداد. نهتنها برای خانه و خانواده که این حس وظیفه شناسی را در قبال اتفاقات سیاسی و اجتماعی نیز میشد دید. سال 88 در روزهایی که ضد انقلاب به هر صورت ممکن در تلاش برای ضربه زدن به اصل ولایت بودند ابوالفضل نیزخودش را آماده مبارزه کرد. مادر شهید نیکزاد درباره آن دوران میگوید: «سال 88 ساکن قیام دشت بودیم. یک روز به خانه آمد، دیدم تیپش عوض شده، قربان صدقهاش رفتم و گفتم مادر چرا عوض شدی؟ گفت اتفاقاتی افتاده که باید برای مبارزه برویم. حدود یک ماهی نبود. شب و روزم این شده بود که راه بروم و قرآن و دعا بخوانم. میترسیدم چیزی بپرسم و بگویم نرو.»