مهدوي (حسين بسريا),نادر

کد خبر: ۱۱۳۵۹۸
تاریخ انتشار: ۱۸ تير ۱۳۸۶ - ۱۱:۵۱ - 09July 2007

نادر مهدوي ( حسين بسريا) , 1342 ه ش در خانوده‎اي مستضعف امّا متديّن و پرهـيزكار در روستاي نوكار، يکي از روستاهاي شهرستان دشتي  واقع در استان بوشهر ديده به جهان گشود. او ششمين فرزند خانواده بود. نامش را «حسين »گذاشتند تا پاس دارند مظلوميّت شهيد كربلا را. شهيد، روز به روز بزرگ و بزرگ‌تر مي‎شد و در اين رهگذر، تحت تربيت اسلاميِ والدينِ متدين و پرهـيزكارش، اخلاق عاليِ انساني و اسلامي به تدريج در سرشتِ نوراني او، شكوفا مي‎شد تا اينكه به سن 6 سالگي رسيد و راهي مدرسه شد.

حسن فقيه برادر شهيد دربارة نامگذاري ايشان مي‌گويد:
اسم فاميلي پدري ما بسريا است. اسم شناسنامه‌اي اخوي ما هم نادر است؛ اما ما ايشان را حسين صدا مي‌كرديم و هنوز هم در خانواده، اسمشان حسين است. حكايت اين دوتا اسم هم از اين قرار است كه موقع تولدِ نادر، ما مدرسه مي‌رفتيم. سال 1342 بود. يك معلّمي داشتيم به نام آقاي «اسحاق ايراني.» ايشان الأن ساكن كـرج هستند. آدم بسيار خوب و اهل‌دلي بودند و محبوبيت زيادي ميان مردم داشتند. هنوز هم بعد از سي‌و‌چندسال، ميان مردم از ايشان به خوبي ياد مي‌شود. ايشان آدم دينداري بود، به فقرا سركشي مي‌كرد، جلسات مذهـبي برقرار مي‌كرد، مردم را براي سحري و نماز صبح بيدار مي‌كرد. خـلاصه خيلي خاطرش عزيز بود. من هنگامي‌كه خبر تولد برادرم را به ايشان دادم، گفتند كه دوست داريد يك اسمي براي برادرتان انتخاب كنم كه ماندگار شود. گفتيم چرا كه نه. گفتند اسمش را بگذاريد «نادر». قضيه را به مادرمان گفتيم. ايشان به علت احـترام زيادي كه به آقاي ايراني قائل بود، اسم شناسنامه‌اي برادرم را نادر گذاشت اما در خانه به خاطر عشقي كه به آقا اباعبدالله(ع) داشت، حسين صدايش مي‌زد.

‌ برادر شهيد در باره تغييرنام خانوادگي شهيد‌ مي‌گويد: اين مربوط به سال 1365 مي‌شود. ايشان خيلي دنبال اين رفت كه براي شهرت بسريا، يك ريشه و عقبه‌اي پيدا كند. راستش ما ربطي هم به بصرة عراق نداريم و اين فاميل، به اصالتمان هم دخلي ندارد. خـلاصه وقتي دست نادر به جايي نرسيد، تصميم گرفت شهرتش را تغيير دهد. من قبلاً شهرتم را به شهرت مادري‌ام تغيير داده بودم. ايشان اين قضيه را با من در ميان گذاشت. گفتم مگر فاميل خودم چه اشكالي دارد. گفت منظورم فاميل شما نيست، مي‌خواهم فاميلي خودم را عوض كنم. گفتم عيبي ندارد. خودش رفت، اقدام كرد و درخواست داد و به دليل ارادت خاصي كه به حضرت مهدي(عج) داشت، شهرتش را مهدوي گذاشت.
او تحصيلات ابتدايي را در دبستان« زائرعبّاسي» آغاز كرد و با موفقيّت به پايان رساند. در سال دوم دبستان بود كه به مكتب رفت و قرآنِ كريم، اين كتاب هدايتگر الهي را به مدد علاقة وافر و هوشِ سرشارِ خود، در عرض مدتِ تنها بيست و پنج روز نزد آقاي علي فقيه خــتم نمود. در همين سال بود كه خانوادة وي از روستاي نوكار، به روستاي بحيري مهاجرت كردند و در آنجا ساكن شدند. شهيد، پس از اتمامِ تحصيلات ابتدايي، در مدرسة راهنمايي ادب خورموج ثبت‎نام كرد و علاقه‎مندانه به ادامة تحصيل پرداخت. در اين زمان، مبارزات انقلابي ملت مسلمان ايران به اوج رسيده و شور و شعور مقدّسِ ناشي از آن، تمامِ كشور را فراگرفته و همگان را تحت‎تأثير قرار داده بود. شهيد مهدوي، با ذكاوت و تيزبينيِ توأم با حقيقت‎طلبي، ضمنِ اهتمام به تحصيل، تمامي رخدادهاي نهضتِ انقلابي و فـراگـير آحاد ملت را تيزبينانه و كنجكاوانه جويا مي‎شد و دربارة آنها به كنكاشِ دقيق مي‎پرداخت. مشكلاتِ اقتصادي، دوريِ راه از منزل تا مدرسه و به خصوص پرداختن به فعاليت‌هاي پيگير و گستردة انقلابي، سبب شد تا شهيد، در پاية دوم راهنمايي به‎ناچار، تركِ تحصيل نمايد.
پس از ترك تحصيل، به جهت سامان‎بخشي به وضع معيشتي خود و كمك به والدينش، در مغازه اي كه از ملكِ پدر و تنها بردارش فراهم ساخته بود، مشغول به كار شد و در كنار كار ، فعاليت‌هاي انقلابي خود را نيز كماكان با بصيرت و علاقمنديِ فراوان، دنبال كرد.
انقلاب که پيروز شد او در تاريخ 5/9/1358 به عنوان بسيجيِ ويژه، به عضويت بسيج درآمد و از آن تاريخ تا زمان شهادت، تمام زندگي خود را مصروفِ تحقّق اهداف والاي اسلام و انقلاب اسلامي نمود و لحظه‎اي در اين راه، نياسود. با شروعِ جنگِ تحميلي، كار را رها كرد تا عملاً هيچ ‎مانعي در راه فعاليت‌هاي شبانه‎روزي و خستگي‎ناپذيرش در مسير خدمت به نهالِ نوپاي انقلاب شكوهمند اسلامي، وجود نداشته باشد. از همين‎رو با عزمي مصمّم به خانواده‎اش گفت: «با وقوع جنگ تحميلي عراق عليه ميهن اسلامي‎مان ايران، من ديگر حاضر به ادامة فعاليت در مغازه نيستم و به هر طريقي شده بايد وارد عرصة خدمت در جبهه‎هاي جنگ شوم.» در اين هنگام، او نوجواني هفده‎ساله بود.
پس از آنكه اولين كاروان رزمندگان اسلام از شهرستان دشتي، آمادة اعزام به بوشهر، جهت گذراندن آموزش نظامي شد، شهيد مهدوي اصرار فراواني داشت كه در اين كاروان، حاضر باشد اما به دليل كوچكي سن، از حضور او ممانعت به عمل آمد. برادر ش آقاي حاج‎حسن فقيه در زمرة اعضاي اولين كاروان رزمندگان اسلام، اعزامي به نيروگاه اتمي بوشهر جهت گذراندن آموزش جبهه بود. شهيد نادر، در طي مدتي كه برادرش در بوشهر آموزش مي‎ديد، همواره به ديدنش مي‎رفت و از اين رهگذر با اشتياق فراوان در برخي از كلاس‌هاي آموزشي حضور مي‎يافت و با تمامِ وجود، به انگيزة كسب توانمندي جهت دفاع از كيان نظام اسلامي، به فراگيري فنونِ نظامي، همت مي‎گماشت.
شهيد «مهدوي»به دليل اشتياقِ زيادي كه به پوشيدن لباس مقدّس پاسداري داشت، در صدد استخدام در نهاد انقلابي سپاه برآمد و در مورّخة 1/2/1360 رسماً در اين نهاد مقدس، استخدام گرديد. در اين تاريخ، او به پادگان آموزشي شهيد عبدالله مسگرِ شيراز اعزام شد و آموزش اولية پاسداري را در اين پادگان، گذرانيد. پس از آن، به عنوانِ اولين مأموريت، پس از كسب افتخار پاسداري، در مورّخة 21/5/1360، به تهران اعـزام شد و تا تاريخ 20/7/1360، در جهت مبارزة بي‎امان با گروهك‌هاي ملحد و منافقينِ از خدا بي‎خـبر، خدمات شاياني را به انجام رسانيد.
پس از بازگشت از تهران و قبل از انجام عمليات طريق‎القدس، كه منجر به آزادسازي بستان گرديد، شهيد مهدوي مأموريت يافت تا براي اولين بار عازم جبهه شده، به همكاري با سپاه اهواز بپردازد. برادر شهيد، آقاي حاج‎حسن فقيه، در اين‎باره مي‎گويد: «اولين باري كه به جبهه اعزام شد، من تا چغادك او را مشايعت كردم و در وي چيزي جز عزم راسخ، عقيده‎اي ترديدناپذير و احساسِ تكليف در برابر خدا و دين، نيافتم.» امّا خاطرة اولين حضور در جبهه را از زبانِ خودِ شهيد، بخوانيم: «پس از اعزام به جبهه، جهت انجام عمليات طريق‎القدس، آماده مي‎شديم و در اين رابطه مي‎بايست چند روزي را در اهواز مي‎مانديم. در يكي از اين روزها سيلوي اهواز منفجر گرديد. در كنار سيلو، يكي از انبارهاي حاوي قطعاتِ ماشين‎آلات و موتورسيكلت‌هاي سپاه قرار داشت كه كلية اين وسايل، به دليل آتش‎سوزي در سيلو، در معرض خطر انهدام قرار گرفته بود. ما در اين موقعيّت، با همكاري چند تن از برادرانِ سپاه، توانستيم اين وسايل را از تيررس شعله‎هاي آتش، دور نماييم. اينها همه از لطف و كرامتِ پروردگار بود.» حضور شهيد در عمليات فتح بستان، بيش از يكروز به طول نينجاميد زيرا يكي از صميمي‎ترين دوستانش به نام شهيد نعمت الله تهمتن، در اين عمليات به شهادت رسيد و شهيد مهدوي مأموريت يافت تا پيكر مطهر اين شهيد را به زادگاهش برگرداند.
شهيد مهدوي پس از بازگشت به منزل و چند روز استراحت، به سِمَت معاون فرمانده سپاه جم منصوب شد و در مدت 2 سال حضور در اين منطقه، فعاليت‌هاي درخشاني را به ويژه در زمينة جذب و ارشاد نيروي مردمي، جلوگيري از بروز اخلال و ناامني در منطقه، كنترل فعاليت‌هاي خوانين و محدود كردن قدرت فئودال‌ها، به انجام رسانيد. برخي از همكارانِ شهيد، در سپاه جم، شهيد بزرگوار حسين فقيه، سردار حاج علي جمشيدي و برادر حسين يوسفي بودند.
بعد از دو سال خدمت در سپاه جم، شهيد مهدوي به سپاه بوشهر بازگشت و پس از مدتي خدمت در سپاهِ بوشهر، به سِمَت فرمانده عمليات سپاه خارك منصوب گرديد. او تا سال 1363 در آنجا خدمت نمود و خدمات ارزنده‎اي را در طي اين مدت، به انجام رسانيد. شهيد مهدوي در سال 1361، با دختري مؤمنه از روستاي بحـيري به نام خانم سكينة جوكار ازدواج كرد. مدت اين زندگي مشترك، پنج سال بود و تنها حاصل آن، دخـتري است به زهرا مهـدوي كه چهل روز پس از شهادتِ پرافتخار پدرش به دنيا آمد و امـروز، چشم و چراغ بازماندگان شهيد است. برادر شهيد دراين‌باره مي‌گويد: «بچه‌هاي جنگ سعي مي‌كردند زودتر زن بگيرند تا روح و ذهنشان سالم بماند. ايشان هم با پيگيري پدر و مادرم و مخصوصاً مادرم، ازدواج كرد. سال 1360 برايش خواستگاري كرديم، سال 1361 ازدواج كرد، چندسالي بچه‌دار نشد، سال 1366 بود كه عيالش باردار شد و درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش به دنيا آمد كه طبق وصيت خودش، اسمش را گذاشتند زهـراء.»
در جريان اعزام طرح «لبيك يا امام» در سال 1363، شهيد مهدوي به عنوان مسؤول، همراه با رزمندگان اسلام اعزامي از جزيرة خارك، عازم دشت‎عباس گرديد و در آنجا مسؤوليت فرماندهي گروهان را به عهده گرفت.
پس از آن، گروهان درياييِ ناوتيپ امـيرالمؤمنين(ع) را بنيانگذاري كرد و خود، فرماندهي اين گروهان را عهده‎دار گرديد. فعاليت‌هاي پيگير و شبانه‎روزيِ شهيد، در زمينة نظم‎بخشي و تربيتِ نيروهاي عضو اين گروهان درياييِ تازه‎تأسيس، سبب شد تا ايشان بتواند گروهاني نمونه و صددرصد آماده را جهت شركت در هرگونه عمليات، مهيّا نمايد.
با شروع عمليات بدر در تاريخ 20/12/1363 با رمز يا فاطمه الزّهراء(س)، شهيد مهدوي با گروهان درياييِ تحت امر خود، فعّالانه و با رشادت تمام، در اين عمليات شركت جست و حماسه‏‎هاي به يادماندني را از خود به نمايش گذاشت. پس از پايان موفقيت‎آمـيز عمليات بدر، چندروزي به مرخّصي آمد و پس از آن، مجدداً در سپاهِ بوشهر، به ادامة خدمت پرداخت.
شهيدمهدوي كه تا آن زمان، تجارب فراواني از حضور در جبهه‎هاي نبرد حق عليه باطل به دست آورده بود، تصميم به تشكيل ناوگروه دريايي گرفت و آن را «ذوالفقار» نام نهاد. ناوگروه دريايي ذوالفقار، وابسته به منطقة دوم نيروي دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بود و شهيد تا زمان شهادت، فرماندهي آن را به عهده داشت. تشكيل اين ناوگروه، بي‎ترديد نقطة عطفي در كارنامة دفاعي ايران در دوران افتخارآمـيز دفاع مقدس به حساب مي‎آيد؛ چرا كه با تشكيل آن، نيروي دريايي ايران، جاني تازه و ابهّت و صلابت خـيره‎كننده‎اي يافت و پشتوانة مستحكمي نصيب ماشين جنگي ايران گرديد.
مدتي قبل از شروع عمليات غرورآفرين والفجر8 كه دستآورد بزرگ آن، تصرف فاو و فلج شدن نيروي دريايي دشمن بود، شهيدمهدوي با همة توان و باتلاش و مجاهدتي شبانه‎روزي، به آماده‎سازي و انسجام ناوگروه پرداخت و سرانجام، اين يگان رزمي تازه تأسيس را جهت شركت در عمليات والفجر 8 و انجام موفّقيت‎آمـيز مأموريت، به سطح آمادگي صددرصد رسانيد. مسؤوليت شهيدمهدوي در اين عمليات، تدارك نيروهاي رزمي به وسيلة شناورهاي ناوگـروه بود كه آن را به نيكوترين وجه، انجام داد. بعد از پايان عمليات، شهيدمهدوي كماكان در منطقة عملياتي باقي ماند تا در زميـنة حفظ و نگهداري فتوحات نيروهاي اسلام، به فعاليت بپردازد. پس از آن، سپاه در مناطق عملياتي والفجر 8، شروع به فعاليت‌هاي تازه‎اي نمود كه از جملة آنها مي‎توان به ردگـيري ناوها و ناوچه‎هاي دشمن، جلوگـيري از فعاليت نيروي دريايي عراق و نيز مين‎گذاري در كانال خورعبدالله اشاره نمود كه شهيدمهدوي در تمام اين اقدامات، حضور فعال و مؤثّري داشتند.
پس از آن، عمليات كربلاي3 در مورّخة 11/06/1365 آغاز شد كه منجر به فتح اسكله و پايانه نفتي الامية عراق گـرديد. حضور فعالانة شهيد در اين عمليات، بسيار مؤثّر واقع شد. شهيد، پيشنهاد كرد جهت بالارفتن سريع از سكوها، پلّه‎هاي آلومينيوميِ سبك، تاشو و قابلِ حمل ساخته شود. اين پيشنهاد پذيرفته و اجرايي شد و تأثير به سزايي در كسب موفّقيت‌هاي سپاه در اين عمليات داشت. آقاي فقيه برادر بزرگوار شهيد دراين‌باره مي‌گويد: «يادم هست قبل از عمليات كربلاي 3، حسين (نادر) آمد پيش من و قضية عمليات را گفت و پرسيد: به نظر شما كه خيلي به اين كشورهاي عربي خليج‌فارس سفر كرده‌ايد، براي بالارفتن سريع از اسكلة «العميه»، چه كار بايد بكنيم؟ فكري كردم و گفتم يك نمونه از پله‌هاي سبك و تاشو هست كه اگر بتوانيد تهيه كنـيد، براي بالارفتن از اسكله، خيلي به درد مي‌خورد. آنطور كه بعداً برايم تعريف كرد، پيشنهاد مرا در جلسة فرماندهان عنوان كرده بود كه همه قـبول كرده و در عمليات هم به آن عمل شده بود.»
با انجام عمليات غرورآفرين والفجر 8 وکربلاي 3و تقويت و تثبيت هرچه بيشتر قدرت نظامي ايران در نبردهاي دريايي، عرصه بر رژيم بعث عراق و به خصوص حاميان غربي او و در رأس آنها آمريكاي جهانخوار تنگ گرديد و آنان را با چالشي جدّي مواجه ساخت. ماشين جنگي ايران روز و بروز كارآمدتر و پرصلابت تر به پيش مي‌رفت و درماندگي و اضمحلال روزافزون دشمن، هرچه بيشتر آشكار مي‌گرديد. در اين هنگام بود كه رژيم مستكبر و جنايتكار آمريكا كه تا آن هنگام، در پشت صحنة جنگ قرار داشت و غالباً عراق را به عنوان پيش‌قراول به جنگ با ايران فرستاده بود، با مشاهدة ضعف روزافزون قدرت نظامي عراق در برابر ايران، به ناچار به صورت آشكارا و علني و آنهم در قالب سازمان آتلانتيك شمالي(ناتو) و به بهانة واهيِ حفاظت از نفتكش‌هاي برخي از کشورهاي عربي وارد خليج فارس گرديد و در خط مقدم جنگ عليه ايران قرار گرفت. تصور اين بود كه با ورود آمريكا به خليج‌فارس، نيروهاي ايراني اقتدار خود بر اين پهنة آبي فوق‌العاده مهم را از دست خواهند داد و موازنة قدرت نظامي به نفع عراق تغيير خواهد كرد. اما شيرمردان سپاه اسلام و در رأس آنها سردار شهيد مهدوي با رشادت‌ها و جانفشاني‌ها و تدارك دهها عمليات شجاعانه عليه ناوهاي هواپيمابر و غول‌پيكر آمريكايي و با كسب پيروزي‌هاي متعدّد و كوبنده، باطل بودن اين تصور را به اثبات رساند.
شهيد مهدوي به عنوان فرماندة ناوگروه دريايي ذوالفقار، از زمان ورود آمريكايي ها به خليج‌فارس تا زمان شهادت، لحظه‌اي از نبرد بي‌امان با اين جنايتكاران نياسود و تمام توان و استعداد خود را در اين‌راه به كار بست. او طي اين مدت، عمليات‌ بسياري را عليه آمريكايي‌هاي متجاوز ترتيب .
در سالهاي پاياني جنگ، خليج فارس براي ايران بسيار ناامن شده بود؛ عراق خيلي راحت کشتي ها و سکوهاي نفتي ايران را مي زد. کويت بخشي از سرزمين و عربستان، آسمانش را در اختيار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عاليرتبة سپاه، جريان عبور آزاد و متکبّرانة ناوهاي جنگي آمريکا و نيز ساير کشتي ها و شناورهاي تحت حمايت اين کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، مي زدم.» همين حرف امام، براي سردار شهيد مهدوي و جانشينش سردارشهيد بيژن گرد و نيز همرزمان آنها کافي بود تا خود را براي انجام يک عمليات مقابله به مثل و اثبات اين موضوع که با همّت و رشادت دليرمردان ايران اسلامي، خليج فارس، چندان هم براي آمريکاييها و نوکرانشان امن نيست، آماده سازند.
اولين کاروان از نفتکشهاي کويتي آنهم با پرچم آمريکا و اسکورت کامل نظامي توسّط ناوگان جنگي اين کشور در تيرماه سال 1366 به راه افتادند. در اين بين، دولت آمريکا عمليات سنگيني را در ابعاد رواني، تبليغي، سياسي، نظامي و اطّلاعاتي جهت انجام موفّقيت آميز اين اقدام انجام داده بود. در اين کاروان، نفتکش کويتي «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بريجتون» حضور داشت که در بين يک ستون نظامي، به طور کامل، اسکورت مي شد. اين نفتکش، در فاصلة 13 مايلي غرب جزيرة فارسي، در اثر برخورد با مين هاي کار گذاشته شده توسّط سردار شهيد مهدوي و يارانش، منفجر شد به طوريکه حفره اي به بزرگي 43 متر مربّع در بدنة آن ايجاد گرديد.
اجازه دهيد مطالب جالب و خواندني دراين‌باره را از زبان خود سردار شهيد مهدوي بخوانيم: «هنگامي‌كه اعلام شد بناست اولين كاروان از نفت‌كش‌هاي كويتي، تحت حمايت ناوهاي آمريكا به كويت حركت كند، ما جهت انجام عمليات محوله، در مسير حركت كاروان به طرف منطقة عملياتي حركت كرديم. در بين راه و در يكي از محل‌هاي اسقرار در ميان آب‌هاي خليج‌فارس لنگر انداختيم. پس از مقداري استراحت، مجدداً به راه افتاديم. راه زيادي را نپيموده بوديم كه دريا به شدت طوفاني شد و آنچنان امواج آن به تلاطم درآمد انجام عمليات را عملاً ناممكن مي‌نمود؛ امّا با توکّل به خداوند و ميزان آمادگي و رشادتي كه در نيروهاي خود سراغ داشتيم و با نظرخواهي از آنها و نيز با يادخدا و اطمينان و قوت قلبي كه بدين‌گونه به آن دست يافتيم، عزم خود را جهت انجام اين عمليات جزم نموديم و به طرف مسير حركت كاروان، به راه افتاديم. سه ساعت قبل از رسيدن كاروان، ما به محلِ مورد نظر رسيديم. پس از انجام سريع مأموريت و پايان كار، به طرف محل استقرار نيروهاي خودي برگشتيم و به استراحت پرداختيم. پس از گذشت سه ساعت اعلام شد كه كشتي كويتي بريجتون، به روي مين رفت. اعـلام اين خبر، شادي و قوت قلب بالايي را در جمع ما به ارمغان آورد؛ همديگر را در آغوش كشيده بوديم و يكديگر را مي‌بوسيديم. برادران، صورت‌هاي خود را بر خاك گذاشته گريه مي‌كردند و شكر خدا به جا مي‌آوردند. چون همه احساس مي‌كرديم كه ما نبوديم كه دشمن را فراري داديم بلكه اين خداوند بود كه ملت ما را عزيز و دشمنان ما را ذليل و امام ما را شاد نمود و جملگي باور داشتيم كه: وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللهَ رَمي»
پس از اقدام دليرانة سردار شهيد مهدوي و همرزمانش در انفجار كشتي بريجتون، به پاس قدرداني از اين عزيزان، برنامة ديدار با حضرت امام(ره) تدارك ديده شد و اين شيران بيشة مردانگي و ايثار و شهادت، به ديدار پير و مراد خود نائل آمدند. در اين ديدار، حضرت امام(رض) يكايك اين سربازان جان بركف اسلام را مورد ملاطفت و تفقّد خود قرار مي‌دهد و پيشاني سردار شهيد مهدوي را مي‌بوسد. شهيد، خود دراين‌باره چنين مي‌گويد: «پس از اطّلاع از اينكه حضرت امام(رض) از شنيدن خبر روي مين رفتنِ كشتي كويتي و شكست اولين اقدام آمريكا، متبسّم شده‌اند، چنان مسرور گرديدم كه هميشه اين تبسّم را موجب افتخار خود و رزمندگانِ‌ همراه، مي‌دانم. براي ما رزمندگانِ خليج فارس، همين تبسّم و شادي امام (ره) در ازاي همة زحمات شبانه‌روزي كافيست و اگرتا آخر عمر، موفّق به انجام خدمتي نگرديم، باز شاديم كه حداقل براي يكبار هم كه شده، موجب رضايت و شادي و تبسّم امام عزيزمان گرديده‌ايم.»
آقاي حاج‌حسن فقيه برادر بزرگوار شهيد دربارة آخرين ديدارش با سردار شهيد مهدوي مي‌گويد: «براي آخرين بار، برادر شهيدم نادر در شب پنجشنبه مورّخة 16/07/1366 در منزل دنيايي خود و در جمع ما حضور داشت. در همان مجلس به صورت خيلي محرمانه‌اي به من گفت: «فلاني! فردا سفر خطرناكي را در پيش رو دارم و به احتمال زياد، با آمريكايي ها درگير مي‌شويم. نظر شما چيست؟» من در جواب ايشان گفتم: ما مأمور خداييم؛ حيات و مماتمان به دست خداست و هرچه پيش آيد، خواست اوست. فردا صبح نيز موقع خداحافظي به من گفت: «قريب به يقين، اين آخرين باري‌است كه همديگر را مي‌بينيم و احتمال زيادي دارد كه در اين درگيري شهيد شوم.»
در عصر روز پنجشنبه‌ مورّخة 16/07/1366 سردار شهيد نادر مهدوي همراه با تني چند از همرزمانش نظير سردار شهيد غلامحسين توسلي، سردار شهيد بيژن گرد، سردار شهيد نصرالله شفيعي، سردار شهيد آبسالاني، سردار شهيد محمّديها، سردار شهيد مجيد مباركي و عده اي ديگر، جهت انجام گشت زني و حفاظت از آبهاي نيلگون خليج فارس، با استفاده از دو فروند قايق تندرو توپدار به نام «بعثت» و يک فروند ناوچه به نام «طارق» به سمت جزيرة فارسي حرکت مي کنند. تعدادشان نه نفر بود که قرار بود دو نفر ديگر هم به جمع آنها اضافه شود. در يک قايق، اکيپ فيلم برداري از عمليات متشکّل از کريمي، محمّديها و حشمت الله رسولي و در قايق ديگر هم شهيد آبسالان و شهيد نصرالله شفيعي سوار بودند. در ناوچه طارق هم سرداران شهيد مهدوي، بيژن گُرد، مجيد مبارکي و غلامحسين توسّلي بودند. فرماندة عمليات نيز سردار شهيد مهدوي بود. پس از مدّتي حرکت، به ساحل جزيرة فارسي مي رسندو وسايل و امکانات مورد نياز خود را از داخل لنجي که قبلاً به جزيره رسيده بود، به داخل قايق هاي خود منتقل مي کنند. پياده مي شوند و در کنار ساحل، نماز مغرب و عشا به جا مي آورند. هنوز مغرب بود و سرخي مغرب در كرانة باختري آسمان، كماكان خودنمايي مي‌كرد. در اين اثنا صداي انفجار مهيبي همه را متوجّه خود مي سازد. رادار پايگاه فرماندهي از سوي بالگردهاي آمريكايي هدف قرار گرفته و منهدم شده بود. ارتباط ناوگروه با مركز به كلّي قطع شد و بي‌سيم در دست «نادر» جان داد. لحظاتي بعد، سردار شهيد مهدوي و همرزمانش يک فروند بالگرد بزرگ کبري به نام MS6 متعلّق به نيروهاي آمريکايي را بالاي سر خود مي بينند. اين نوع بالگردها بسيار کم صدا هستند و در صحنة گير و دار نظامي غالباً موقعي مي توان پي به وجود آنها برد که ديگر با اشراف کامل به بالاي سر هدف رسيده باشند. سردار شهيد مهدوي بلافاصله نيروهاي تحت امر خود را جهت انجام عمليات مقابله به مثل فرا مي خواند. هنوز دقايقي از انهدام رادار فرماندهي نگذشته بود كه قايق حامل شهيد آبسالان و شهيد نصرالله شفيعي نيز هدف اصابت موشک آمريکاييها قرار مي گيرد. موشک ديگري نيز از سوي دشمن به سمت اعضاي ناوگروه شليک مي شود که به هدف اصابت نمي کند و به درون آب فرو مي رود. بالگردها نيز با شدّت ، شروع به تيراندازي مي کنند. سردار شهيد مهدوي و يارانش، به شدّت در تب و تاب اين مي افتند که بالگرد را بزنند. پس از پانزده دقيقه درگيري شديد، کريمي در يک چرخش سريع موفّق مي شود با استفاده از يک فروند موشک استينگر، يکي از اين بالگردها را منفجر سازد. بالگرد، با انفجار مهيبي متلاشي و قطعاتش روي آب پراکنده مي شود. شب تاريك از انفجار اين بالگرد، چون روز روشن مي شود و پشت دشمن به لرزه در مي آيد و امواج قدرت ايمانِ نيروهاي اسلام، آنان را سخت به وحشت مي اندازد. همگي با همة وجود صلوات مي فرستند. سرداران شهيد گرد و توسّلي فرياد مي زنند که دومي را شليک کن. در اين اثنا قايق ديگر هم از چند طرف هدف قرار مي گيرد. تعداد خفاش‌هاي پرندة دشمن كم نبود و هريك از سويي به سردار شهيد مهدوي و همرزمانش، حمله‌ور شده بودند. بسياري از ياران نادر همچون سردار شهيد توسلي كه در حيات دنيوي همديگر را برادر خطاب مي‌كردند، در برابر چشمانش پرپر مي شوند. حالا ديگر تنها ناوچة طارق که سردار شهيد مهدوي بر آن سوار بود، سالم مانده بود و دو قايق ديگر هدف قرار گرفته و در آتش مي سوختند. نادر مي توانست به سلامت از ميدان بگريزد اما با رشادت و مردانگي تمام در پي گرفتن زخمي ها و پيکرهاي مطهّر شهدا از آب برمي آيد. لذا به اتّفاق بيژن، هم با دوشکا به طرف بالگردهاي آمريکايي در هوا شلّيک مي کردند و هم در پي گرفتن شهدا و زخمي ها از آب بودند. آنها با همة توان سعي مي کردند که اجازه ندهند تا بالگردهاي آمريکايي به طرف آنها نزديک شوند لذا به صورت مداوم، آسمان منطقه را با دوشکا آتشباران مي کردند تا فضا ناامن شود و بالگردهاي آمريکايي نتوانند به آنها نزديک شوند. اما کار سختي بود زيرا اين بالگردها بسيار کم صدا بودند و موقعيت يابي آنها در آسمان بسيار مشکل بود. نادر و بيژن همچنان مردانه به مقاومت سرسختانه در مقابل آمريكايي‌هاي تا بن دندان مسلح ادامه مي دهند. دشمن، همة شناورها و تجهيزات ناوگروه را زده بود و نادر و بيژن و چهار نفر ديگر، در حاليكه خود را با تركش تهي مي‌يابند، پس از بيست دقيقه رزم جانانه و مردانه، زنده به چنگال دشمن مي‌افتند. دستگيري نادر براي دشمن بسيار بااهميت بوده آن چنان که پس از دستگيري اعضاي بازماندة ناوگروه، بلافاصله در صدد شناسايي او بر مي آيند و از تک تک اسرا دربارة نادر مي پرسند. دست و پاي نادر به صورت مچاله، توسط دشمن بسته مي‌شود ولي او كماكان روحية خود را تسليم دشمن نمي‌كند و همچنان مقاومت مي‌نمايد. هنگامي كه جنازة مطهرش به خاك پاك ميهن رسيد، دست ها و پاهايش به صورت خيلي محکم بسته شده بود و نشان مي داد که دشمن، حتّي از جسم بي جان اين سردار شهيد نيز مي ترسيد. نادر بر عرشة ناو جنگي «يو. اس. اس. چندلر» آماج شكنجه‌هاي وحشيانة دشمن قرار مي‌گيرد و سينه‌اش با ميخ هاي بلند آهنين سوراخ مي‌شود و بدين ترتيب مظلومانه به شهادت مي‌رسد.
راديو در اخبار ساعت 8 بامداد، خبر هدف قرار گرفتن قايق‌هاي سپاه توسط آمريكايي‌ها را اعلام مي‌كند. اما برادر شهيد، از قبل خـبردار شده بود. ايشان مي‌گويد: «ساعت 8 شب بود كه بچه‌هاي سپاه برايم خبر آوردند كه ناوچه‌ و قايق ها را زده‌اند. با شنيدن خبر، خيسِِ عرق شدم و همانجا دلم گواهي داد كه كار برادرم تمام است.» تا مدت شش روز، اطّلاع دقيقي از سرنوشت شهيد مهدوي و همرزمانش وجود نداشت. اين شش‌روز براي خانوادة شهيد و دوستان و همكارانش بسيار سخت گذشت. حسن فقيه برادر شهيد مي‌گويد: «خاله‌اي دارم كه زن بسيار مؤمنه و بااخلاصي است. در دومين شب شهادت برادرم حسين (نادر)، كه هنوز از سرنوشتش خبري نداشتيم، به ايشان گفتم: من به شما اعتقاد دارم و دلتان صاف است، امشب را به نيّت، بخواب شايد خوابي ببيني. در آن شب، خاله‌ام كسي را در خواب مي‌بيند و از او جريان را مي‌پرسد. او در جواب مي‌گويد: حسينِ شما، به حسين‌بن‌علي(ع) پيوسته است.»
سردار شهيدمهدوي در همان شب نبرد با آمريكايي‌ها به شهادت رسيده بود اما شش‌روز گذشت تا در اين‌باره يقين حاصل شود. بالأخره پس از گذشت شش روز، پيكرهاي مطهر شهدا و اسرا از مسقط پايتخت كشور سلطان‌نشين عمان تحويل گرفته شد و از مرز هوايي وارد فرودگاه مهرآباد تهران گرديد.سردار فتح الله محمّدي فرماندة وقت منطقة دوم نيروي دريايي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نيز در هنگام تحويل اسرا و پيکرهاي مطهّر شهدا در مسقط حضور پيدا کرده بود. او مي‌گويد: «به ما گفتند كه بياييد معراج شهداي تهران براي شناسايي شهدا. من رفتم و به محض ديدن جنازة نادر، مثل اينكه آب سردي روي آتش وجودم ريخته باشند، يك دفعه آرام شدم. آن شش‌روز بر من سخت گذشت. با ديدن جنازة برادرم، آرامش پيدا كردم و همانجا گفتم: حسين‌جان! جز اين، از تو توقّع نداشتم؛ درستش همين بود؛ الحمدلله.» آنچه كه از ظاهر پيكر شهيد مشاهده گرديد، اين است كه آمريكاييها سينة آن عزيز را با ميخ هاي فولادي بلند سوراخ كرده و پس از آن يك تير به بازو يك تير به قلب و يك تير به سجده‌گاهش زده و بدينگونه تحت شكنجه‌هاي قرون‌وسطايي شهيدش كرده بودند.
جنازة مطهر شهيد با شكوه خاصي بر دوش هزاران تن از امت حزب‌الله در مقابل لانة جاسوسي آمريكا تشييع و سپس به بوشهر انتقال يافت. در آنجا نيز پيكر پاك شهيد مجدداً بر دوش جمعيت انبوه مردم شهيدپرور تشييع شد و پس از آن جهت خاك‌سپاري به زادگاهش روستاي بحــيري بازگشت. مردم روستا با شور و شكوهي خاص و به نحو كم‌نظيري به استقبال پيكر غرقه‌به‌خون سردار شهيدمهدوي رفتند و اين پيكر گلگون‌كفن را پس از تشييع تا گلزار شهداي روستا، چون گوهري بهشتي به صدف خاك سپردند.

شهيد مهدوي از كودكي، تمام وجودش با سادگي و بي‌آلايشي عجين شده بود. از تكلّف و پرداختن به امور زائد و بيهوده، شديداً امتناع مي‌كرد و از اين امور، متنفّر بود. خانة بسيار ساده‌اي داشت و از امكانات زندگي، تنها به ضروريات آن اكتفا مي‌كرد. هرگز راضي نمي‌شد بر سر سفره‌اي حضور يابد كه از روي اسراف، چيده شده است و اگر احياناً با چنين مواردي مواجه مي‌شد، روح پاك و بي‌آلايش و خدايي‌اش، به شدّت آزرده و متأثّر مي‌گرديد. برادر شهيد دراين‌باره نقل مي‌نمايد: «ماه مبارك رمضان بود. موقع سحر در منزل يكي از دوستان مهمان بوديم. موقعي‌كه سرسفره حاضر شديم، ديديم كه غذاهاي متنوّع و رنگارنگي در آن چيده شده است و زرق و برق فراواني در آن مشاهده مي‌شود. برادرم نادر با مشاهدة اين همه تجمّل و اسراف، شديداً ناراحت شد و حتي گريه كرد. سپس رو به بنده كردند و گفتند: چه‌بسا رزمندگان اسلام و يا برخي انسانهاي ديگر باشند كه الأن، حتي نان خالي هم سر سفره ندارند، بنابراين چرا ما بايد سرسفره‌اي اين‌چنين پرتجمّل و با زَرق و برق، حاضر باشيم.» اين رفتار شهيد، انسان را به ياد نامة حضرت امـير(ع) به عثمان‌بن حنيف انصاري مي‌اندازد كه در ضمن آن مي‌فرمايد: «وَ ما ظَنَنتُ اَنَّکَ تُجيبُ اِلي طَعامِ قَومٍ عائِلُهُم مَجفُوٍّ وَ غَنِيُّهُم مَدعُوٍّ» يعني: گمان نمي کردم مهماني کساني را بپذيري که درمانده شان را به جفا از خود مي رانند و ثروتمندشان را فرا مي خوانند.
همسر شهيد نيز دربارة سادگي شهيد و بي‌اعتنايي‌اش به آرايه‌هاي ظاهرفريب دنيوي مي‌گويند: «هيچ‌وقت نديدم كه شهيدمهدوي درخانه، دربارة دنيا و زندگي مادي، آرزو و خواسته‌اي داشته باشند، بلكه همواره خاطرنشان مي‌كردند كه زندگي ما آنگونه كه هست، براي ما كافيست و نيازي به افزون‌طلبي نيست و ما به آنچه كه خداوند عطا كرده، راضي هستيم.» بردار شهيد نيز دراين‌باره مي‌گويند: «كمتر از يك‌ماه يا چهل‌روز قبل از شهادت حسين(نادر)، پيش هم بوديم؛ ايشان درست مثل اينكه از يك چـيز حتمي صحبت مي‌كند، گفت: فلاني! به همين زودي من شهيد مي‌شوم و خدا نكند كه كسي از اسم من براي امور دنيايي استفاده كند. طبق اين وصيت، اصلاً ما جـرأت نمي‌كنيم چـيزي از برادران بنياد شهيد بخواهــيم. اين عزيزان، گاهي خودشان مي‌آيند و مي‌گويند فلان چـيز را قانوناً بايد به خانوادة شهيد بدهـيم كه آنها (خانوادة شهيدمهدوي) معمولاً قبول نمي‌كنند. بايد ما را ببخشند. به هرحال، ما از شهيدمهدوي حساب مي‌بريم.»
شهيد، بسيار مهربان و دوست‌داشتني بود. چهره‌اش همواره بشّاش و دلپذير بود. لبخند دلنشينش در ميان خانواده، دوستان، اقوام و همكاران، زبانزد بود. در هيچ‌حال با تندي و اهانت، با كسي برخورد نمي‌كرد. جهت پيشبرد كار و هدفش، به تندي و درشت‌خويي و اهانت به ديگران، هيچ اعتقادي نداشت، بلكه آن را در مسير كار و فعّاليت، مضرّ و مخلّ مي‌دانست. در ادبيات گفتاري‌اش، حتّي در سخت‌ترين و حسّاس‌ترين شرايطِ كاري، واژه‌هاي تحقيرآميز همراه با توهين و اهانت، كمترين جايگاهي نداشت و در قاموس لغتِ كلامش، اين واژه‌ها بي‌معنا بود. آقاي مصيب غريبي مي‌گويد: «شهيدمهدوي در جبهة دشت‌عباس، فرماندة گروهانمان بود. او رفتار منحصربه فردي داشت. در عين منظّم و با صلابت بودن، هيچوقت با ما تندي نمي‌كرد و همواره با روحيه‌اي متبسّم و شادمان به طرف ما مي‌آمد.»
بي‌‌ترديد، از جنبه‌هاي شاخص اخلاق فردي و اجتماعي شهيد، تواضع فوق‌العادّه‌اش بود. همه را اعم از كوچك و بزرگ، احترام مي‌كرد و چه نيكو هم احـترام مي‌كرد. از همة اَشكال كبر، متنفّر و بري بود؛ حـتّي از تواضعِ متكـبّرانه هم گريزان بود! و وسوسة شيطان را در اين مورد، خيلي خوب تشخيص مي‌داد و با عنايتِ خدا، از آن دوري مي‌جست. به طور كلّي، وجود او از خود برتربيني و نخوت، پاك و بري بود و هيچگاه در هيچ‌زمينه‌اي، آلوده به اين گناه بزرگ و نابخشودني و بلايِ سترگ مادي و معنوي نگرديد. با اينكه سِمَت فرماندهي داشت، هرگز تكبر را در عملكرد فرماندهيِ خود، دخيل نكرد. به عنوان مثال، در شب عمليات والفجر8 كه با جدّيت به تدارك نيروها مشغول بود، درحالي‌كه يك فرماندة نظامي بود و مي‌توانست فقط با دستور و فرمان نظامي، كارها را به انجام برساند، اما با نهايت تواضع، در كنار ساير نيروهاي تحت‌امر، شخصاً مهمات را حمل مي‌كرد. برادران همرزم ايشان در عمليات والفجر8 نقل مي‌كنند كه شهيد مهدوي در شب عمليات، آنقدر در حمل مهمّات فعاليت كرد كه پشت ايشان زخم شده بود.
شهيد، به مدد برخورداري از خصلت‌هاي پسنديده انساني و اسلامي، شخصيتش بسيار رشديافته بود. برآيند همة آن خصايل عالي و نوراني، جذّابيت كم‌نظيري را به او بخشيده بود. همگي دوستش داشتند و از ته دل به او مهر مي‌ورزيدند. برادر شهيد، دراين‌باره مي‌گويد: «در ميان خانواده، به حدّي محبوب بودند و همه از همسر، پدر و مادرش گرفته تا برادر و خواهرانش، آنچنان تحت تأثير اخلاق‌، رفتار و سيماي نورانيش بودند كه حتّي اگر يك‌روز هم او را در جمع خود نمي‌ديديم، دلمان برايش تنگ مي‌شد.» حاج‌حسن، درجاي ديگري مي‌گويد: «دوري همديگر را خيلي سخت تحمّل مي‌كرديم. يادم نمي‌رود كه در ايام جنگ، آنقدر از دوري هم بي‌تاب مي‌شديم كه وقتي ايشان از جبهه برمي‌گشت، بايد در ابتدا سينه به سينة هم مي‌چسبانديم و ده‌دقيقه‌اي دراز مي‌كشيديم تا بي‌تابيِ دل‌هايمان فروكش كند و سپس آرام مي‌شديم.»
به راستي چگونه مي‌توان به اين حد از جذّابيت رسيد كه همگان دوستت داشته باشند و از صميم قلب، به تو مهر ورزند؟ زيباترين جواب را خداوند متعال بيان مي‌فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» كسانيكه ايمان آورده، كردارهاي شايسته انجام دهند، خداوندي كه رحمتش عالَم‌گستر است، حبّ و دوستيِ آنها را در دل همگان قرار مي‌دهد.مريم-96 . اين شهيد عزيز، پس از ايمان به خدا، در انجامِ صالحات، كوشش مجاهدانه‌اي كرده بود و خدا نيز تا هميشة روزگار، حبّ او را در دل مؤمنين، جاودانه كرد.
شهيد، فردي بود بسيار باگذشت و انعطاف‌پذير؛ با آنكه نظامي بودن او مي‌توانست روحيه و اخلاق او را آن‌هم در شرايط جنگيِ آن دوران، بسيار خشك و بي‌عاطفه سازد، امّا از سعة صدر بالايي برخوردار بود تندخوييها و رفتار نامناسب از سوي برخي افراد را خيلي خوب تحمّل مي‌كرد. چنانچه خبردار مي‌شد كسي از دوستان، اقوام يا آشنايان، دچار انحراف فكري يا اشتباه در ارزيابي صحيح و واقع‌بينانة برخي مسايل شده است، در ابتدا نه تنها او را طرد نمي‌كرد بلكه با انعطاف بالا و رفتاري مهربانانه به ارشاد او مي‌پرداخت و در اكثر موارد نيز در اين شيوه موفّق بود. جاذبه‌اش بر دافعه‌اش بسيار مي‌چربيد و در برخورد با افراد مختلف، بسيار صبور و پرتحمّل بود. از عوامل مهم موفّقيت او در زندگي اجتماعي، برخورداري او از خصلت ارزندة «تغافل» بود. به عبارت ديگر بسياري از گفته‌هاي ناخوشايند را نشنيده مي‌گرفت و همين‌طور بسياري از رفتارهاي نايستي را كه از برخي افراد مي‌ديد، به اميد اصلاح و هدايت، غالباً نديده و ندانسته مي‌انگاشت.
بي‌ترديد، عنصر نظم، حاكم مطلق‌العنان زندگي شهيد مهدوي بود. او در طول زندگي و در طي مدت خدمت در سپاه، مسؤوليت‌هاي مختلفي را به عهده گرفت و در همة آنها به مدد حاكميت نظم در كارها، به بهترين و نيكوترين وجه، عمل كرد. نظم، ركنِ اساسيِ مشيِ رفتاري او بود. عامل نظم سبب شده بود تا هنگام تصدّي هر مسؤوليت، بتواند از حداقل زمان، حداكثر استفادة مفيد را بنمايد. كمبود امكانات را هرگز به عنوان بهانه و مستمسكي براي بي‌نظمي نمي‌دانست. به عنوان مثال، زماني كه گروهان دريايي ناوتيپ اميرالمؤمنين(ع) را تشكيل داد، اندكي بعد، عملياتِ بسيار مهم والفجر8 آغاز شد. اتّفاقاً وظايف بسيار مهمّي نيز به عهدة اين گروهان تازه تأسيس گذاشته شده بود. اما شهيدمهدوي با اِعمال نظم دقيق بر گروهانِ تحت امر خود و با اهتمام و جدّيت مثال‌زدني، موفّق شد اين گروهان را در طي مدت‌زمانِ اندكِ باقيمانده تا شروع عمليات، به مرز آمادگي صددرصد برساند. به طور كلّي گروهان‌هايي كه او فرماندهي آن را به عهده داشت، همواره از منظّم‌ترينِ گروهان‌ها بود. همرزمان او خاطراتِ جالب و ماندگاري را در اين زمينه به يادگار دارند.
او عنايت ويژه‌اي به اصل امر به معروف و نهي از منكر داشت و اجراي آن را براي سلامت جامعه، ضروري مي‌دانست و خود نيز عملاً و با تمام جديت و اهتمام، پايبند آن بود. در سال‌هاي اولية پيروزي انقلاب، كه نهال نوپاي نظام مقدس اسلامي، به نگاهباني و حراست بيشتري جهت رسيدن به مرحلة تثبيت، نياز داشت، شهيدمهدوي به مدد اين اصل نورانيِ دين، در محل زندگي خود، فعاليت‌هاي پيگير و فراواني را در جهت ارشاد، اصلاح و مبارزة با افرادي كه درك صحيحي از ماهيت انقلاب و نيز اوضاع و شرايط
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار